جدول جو
جدول جو

معنی امومن - جستجوی لغت در جدول جو

امومن
(اَ مُ)
آمومن. حماما. (یادداشت مؤلف). در مفردات ابن بیطار فقط بصورت آمومن آمده. (جامعالمفردات ابن بیطار ج 1، ذیل حماما). و رجوع به حماما شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مومن
تصویر مومن
متدین، با ایمان، از نام های خداوند، کنایه از خطابی معترضانه به مردان، چهلمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای هشتادوپنج آیه
فرهنگ فارسی عمید
(اَمْ)
جمع واژۀ امه. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به امه و اموان و اموان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
بلغت زند و پازند چشم را گویند که به عربی عین خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (هفت اقلیم). بلغت زند و پازند چشم و عین. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
یکی از خدایان مصر قدیم. (از لاروس). امون یا امین به معنی مستور و یکی از خدایان هشتگانه مصریان بود که ثالوث، اول آنان بوده است. صورت امون بر ابنیۀ قدیم مصر منقوش است و آن شبیه به انسانی است که قبایی از کتان در بر کرده و زناری بر کمر بسته و آلتی در دست دارد که کنایه از حیات است وعصایی در دست دیگر دارد که کنایه از عصای مملکت است و کلاه درازی بر سر نهاده که دو رشتۀ دراز از آن آویخته است، و اسم او در کتاب مقدس بیشتر بلفظ نو مقرون است. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به آمون شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ)
جمع واژۀ امه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنیزکان. (آنندراج). رجوع به امه و اموان و اموان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ حَ)
مادر شدن. (تاج المصادر بیهقی). مادری کردن. (مصادر زوزنی). مادر گشتن. (ناظم الاطباء). مادری و مادر بودن. (آنندراج). ماکنت امّاً فاممت امومه، نبودی مادر و مادر گردیدی یا مادری کردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در فارسی گاه جمع میل آید. خواهشها. کامها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به میل شود
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
جمع واژۀ امه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به امه و اموان و اموان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از امومه
تصویر امومه
مادری: مادر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماومن
تصویر ماومن
کبر، عجب
فرهنگ لغت هوشیار
باور دار گرویده کسی که بخدا و رسول ایمان آورده دارنده ایمان با ایمان برویده گرویده، جمع مومنون مومنین: اگر مومن بود او را رزق دهد در دنیا و مزد بزرگوار در آخرت. گرونده به خدای تعالی، قبول کننده شریعت، دیندار و متدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مومن
تصویر مومن
باورمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مومن
تصویر مومن
مؤمنٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مومن
تصویر مومن
Devout, Pious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مومن
تصویر مومن
pieux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آموختن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از مومن
تصویر مومن
благочестивый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مومن
تصویر مومن
신실한 , 경건한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مومن
تصویر مومن
دیندار , مؤمن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مومن
تصویر مومن
ศรัทธา , ศรัทธา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مومن
تصویر مومن
mcha Mungu, mtakatifu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مومن
تصویر مومن
דָּיוֹן , חסיד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مومن
تصویر مومن
熱心な , 敬虔な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مومن
تصویر مومن
虔诚的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مومن
تصویر مومن
благочестивий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مومن
تصویر مومن
saleh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مومن
تصویر مومن
ধর্মপ্রাণ , ধার্মিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مومن
تصویر مومن
भक्त , धार्मिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مومن
تصویر مومن
devoto, pia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مومن
تصویر مومن
devoto, piedoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مومن
تصویر مومن
devoto, piadoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مومن
تصویر مومن
fromm
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مومن
تصویر مومن
pobożny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مومن
تصویر مومن
vroom
دیکشنری فارسی به هلندی