جدول جو
جدول جو

معنی املیساس - جستجوی لغت در جدول جو

املیساس(اِ)
فوت شدن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایلیاس
تصویر ایلیاس
(پسرانه)
الیاس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الیاس
تصویر الیاس
(پسرانه)
خدای من یهوه است، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل و در اسلام یکی از چهار پیامبر جاویدان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملیسا
تصویر ملیسا
(دخترانه)
بادرنگبویه
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ)
باریشوع، یا علیمیای جادوگر، پیغمبر کاذبی بود. (قاموس کتاب مقدس ذیل الیماس و باریشوع)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
جرجانی در تعریفات (ص 23) گوید: کنایه ازقبض است زیرا وی ادریس (کذا) است و چون الیاس به عالم روحانی عروج کرد و قوای مزاجی او در عالم غیب مستهلک شد و در آنجا قبض گردید از اینرو از آن به قبض تعبیر کنند - انتهی. و رجوع به الیاس (پیغمبر) شود
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
نام پیغمبری است علیه السلام. (مهذب الاسماء). لفظ اعجمی است. (المعرب جوالیقی ص 13). نام پیغمبریست مشهور و او پسرزادۀ سام بن نوح و عم خضر است. (از برهان قاطع) (ازهفت قلزم). برادر خضر است و همراه او آب حیات خورده، از اینرو همیشه زنده است و چنانکه خدمت برّ به خضر مفوض است همچنین خدمت بحر به الیاس مقرر میباشد. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). نام برادر خضر. (مؤید الفضلاء). ابن البلخی گوید: بعد از حزقیل الیاس بن الیسع که از جملۀ انبیاست و بعد از الیاس ایلاف بود... (فارس نامه ص 40). الیاس بن یاسین یا ابن فنحاص نبی، و او مبعوث بتقویت دین موسی و هدایت مردم بعلبک، و احب (ظ: احاب) ملک ایشان بود و او را عمر ابد است مانند خضر. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 107- 109). وی تا قیامت زنده است و در دریاها باشد و درماندگان دریا و کشتیها را یاری دهد چنانکه خضر در خشکی مسافران خشکی را و گویند قبر او در بقاع کلب موضعی نزدیک دمشق است. (یادداشت مؤلف). در قرآن کریم (37 / 123 و 130) بصورتهای الیاس و الیاسین آمده و هر دو همین پیغمبر بنی اسرائیل است. صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: ایلیا (= الیاس) پیغمبر بنی اسرائیل معاصر آحاب پادشاه اسرائیل بود. خداوند او را برای تخویف پادشاه مذکور فرستاد و پس از مدت پانزده سال نبوت بطور عجیبی بسرای باقی انتقال یافت. در صحیفۀ ملاکی نبی مسطور است که الیاس قبل از آمدن مسیح به این جهان آید، و خود مسیح فرموده است که یحیای تعمیددهنده همان ایلیا (الیاس) بود و باید دانست که الیاس صاحب کتاب نبود زیرا که بهیچ رو خبری در خصوص نویسندگی او بجز رساله ای که به یهورام پادشاه یهود نوشت نیست و الحق پیغمبری شجاع، غیور، امین و متعصب بود - انتهی. سامی بک گوید: الیاس یکی از انبیای بنی اسرائیل و از اهالی بعلبک بود. 9 قرن قبل از میلاد در زمان آخاز (ظ: احاب) میزیست و بنی اسرائیل را براه راست و ترک بت پرستی دعوت میکرد ولی قوم دعوت وی را اجابت نمیکردند و به تعقیب و تعذیبش میپرداختند و از این رو اکثر اوقات را در صحاری ومغاره ها بسر میبرد. هرچه خوارق عادات و معجزات از وی بظهور میرسید انکارش میکردند، عاقبت الیسع علیه السلام را در نبوت خلف و وارث خود قرار داد و در تاریخ 880 قبل از میلاد به آسمانها عروج کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). در تاریخ بلعمی (چ بهار ص 525) چنین آمده: پس چون سالها برین آمد و دین بت پرستی در بنی اسرائیل فراخ شد، خدای عز و جل الیاس را به پیغامبری بفرستاد بشهری از شهرهای شام، و اندر وی ملکی بود بت پرست [احاب نام، و او را زنی بود نام آن زن ازبل، و آن ملک] بتی داشت بزرگ، آنرا پرستیدی و نام آن بت بعل بود چنانک خدای تعالی گفت: اء تدعون بعلاً و تذرون احسن الخالقین. (قرآن 125/37). پس الیاس بیامد و مردمان را بخدای خواند، و از بت پرستیدن بعل نهی کرد و شریعت دین تازه کرد. و الیاس از فرزندان هرون بن عمران بود و نسبت او الیاس فنخاص بن العازاربن هارون بن عمران بود، وگروهی گفتند که زنی بود اندر بنی اسرائیل، بعل نام، ایشان او را پرستیدندی. پس الیاس بیامد و آن ملک را با خلق بخدای خواند، ملک بگروید، و آن خلق نگرویدند. ملک همه شهر را نتوانست هلاک کردن، الیاس را وزیر کردو نیکو همی داشت و می بودند و هر دو خدای را همی پرستیدند، چون روزگار برآمد ملک پشیمان شد و باز بر سر بت پرستیدن شد و الیاس از او جدا شد، و مر خدای را عز و جل دعا کرد، و خدای گفت الیاس آسمان را فرمان بردار تو کردم. الیاس گفتا: یا رب باران از آسمان بازگیر، پس باران نیامد و قحط افتاد و ایشان الیاس را طلب کردند که بکشند، گفتند این قحط از قبل الیاس است. الیاس پنهان شد و اندر آن شهر [هر شبی اندر خانه ای پنهان بودی و آن قحط سه سال بماند و] خلق بسیار بمردند، و چهارپایان و مرغان همه بمردند در آن نواحی، و کس نان نیافت که بخوردی مگر الیاس [که هر جا او شدی نان با او بودی] و چنان شد که هرگاه از سرایی بوی نان یافتندی گفتندی مگر الیاس آنجا بوده است، و الیاس ب خانه گنده پیری اندر شد، و او را پسری بود نامش الیسع و مقعد بود و مبتلا، خدای تعالی بدعای الیاس او را درست گردانید، و این پیرزن او را به الیاس داد تا خدمت او همی کرد. و این الیسعبن اخطوب بود، و [چشم او] تباه شده بود و چون الیاس در خانه ایشان بود او را دعا کرد و نان داد تا بهتر شد. و این پیرزن گفت این پسر مرا دیده ور کردی و مرا نان نیست که او را دهم. تو بهتر دانی با این پسر، و بدو سپردش. پس الیاس آن شب آنجا بود و دیگر روز برفت، هر کجا با او شدی الیسع با او بودی، تا سه سال برآمد بر این قحط. آن گاه الیاس ز آنجا که بود بیرون آمد و الیسع با او، و آن ملک را گفتند که [سه سال است که شما] بسختی اندرید و اینکه شما پرستید شما را فریاد نخواهد رسیدن ونتواند رسید و اگر چنان است که فریاد رسد او را خواهش کنید تا شما را از این سختی برهاند، و اگر نتواندکردن تا من خدای خویش را بخوانم تا شما را از این سختی برهاند، آنگه شما او را بپرستید. گفت: راست همی گوید. آنگه ایشان بت را از شهر بیرون بردند و هرچند او را خواندند پاسخ و اجابت دعا نیافتند. الیاس دعا کرد، پس هم در ساعت باران آمد و غله برست، و گیاه برزمین پدید آمد، چون کار برآمد ایشان باز کافر شدند، و الیاس علیه السلام آن دعا از آن کرد که خدای بدو وحی فرستاد که ای الیاس این چندین هزار خلق و چهارپایان هلاک کردی ! الیاس گفت: چنان که هلاک ایشان بدعای من کردی، رستگاری ایشان نیز بدعای من کن، و آن دعای دیگر بکرد. پس از مدتی باز کافر شدند. الیاس را از ایشان دل سیر شد و الیسع را خلیفت خویش کرد، و خدای تعالی او را زندگانی دراز کرامت کرد تا نفخ صور نخستین، ومأوی و مسکن او اندر بیابانها کرد و آنجاش آرام داد. چون او بشد خدای تعالی الیسع را پیغامبری داد که خلیفت او بود - انتهی: و ان ّ الیاس لمن المرسلین. (قرآن 123/37).
همچو کرباسی که از یک نیمه زو الیاس را
کرته آید وز دگر نیمه یهودی را کفن.
ناصرخسرو.
لبت چون چشمۀ الیاس و من اسکندر تشنه
نصیب من مکن زان چشمۀ الیاس یأس ای جان.
سوزنی.
ماه دوهفته ندارد چو یکی چشمۀ میم
دهن تنگ و در او چشمۀ خضرو الیاس.
سوزنی.
چو خضر از سرچشمه خوردیم آب
هم الیاس را رهنمون آمدیم.
خاقانی.
شاه از برای حرمت خضر از طریق لطف
الیاس را بداد برات امان آب.
خاقانی.
بر تخت شهنشاهی و بر مسند عزت
الیاس بقا باش که فردوس لقایی.
خاقانی.
و رجوع به قصص الانبیاء چ یغمائی صص 338 -342 و مجمل التواریخ و القصص (فهرست) و حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 106- 109 و 42 و 191 و تاریخ گزیده چ لندن ص 21، 50 و 51 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 249 و مناقب الامام احمد بن حنبل ص 143 والمعرب جوالیقی ص 13 و هم کلمه ’الی’
{{اسم خاص}} شود
نام پادشاه بحر خزر که دریای گیلان باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (مؤید الفضلاء). در فهرست ولف بصورت الیای آمده است. ظاهراً همان الیاس پیغمبر است که گفته اند وی حیات ابدی دارد و در دریاها باشد و درماندگان را یاری دهد. صاحب مجمل التواریخ و القصص (ص 206) گوید: خدای تعالی او را (الیاس نبی را) عمر دراز داد تا بقیامت، و اندربیابانها شد همچون خضر اندر دریاها، و بندگان خدا را راحت میرسانند -انتهی. و رجوع به مادۀ قبل شود
ابن هشام حائری. صاحب روضات الجنات گوید: وی شیخی ثقه و فقیه بود و از شیخ ابوعلی طوسی روایت میکند. در بعضی از اجازات بصورت شیخ هشام بن الیاس حائری آمده ولی در موارد دیگر الیاس بن هشام ذکر شده است و شاید این شخص پسر او باشد. (روضات الجنات ص 769). و رجوع بهمین کتاب شود
ابن یاسین. رجوع به الیاس (پیغمبر) و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 107 و مجمل التواریخ و القصص، حاشیۀ ص 93 و 206 شود، در استعمال فارسی زبانان بمعنی رشته ها ونخها و رشته هایی از پوست یا ساقۀ گیاهان است، رگهای بدن انسان یا حیوان. (فرهنگ نظام)
شهاب الدین. وی با حاکم لرستان صمصام الدین محمود جنگ کرد و سرانجام بدست او کشته شد و بدستور غزان خان، صمصام الدین نیز بقصاص وی بقتل رسید (695 هجری قمری). رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 556 شود
سلطان الیاس، ابن محمد بن اورخان. محمد بن محمود شروانی کتاب ’الیاسیه فی الطب’ را بنام وی تألیف و سپس ترجمه کرده است. (کشف الظنون ذیل الیاسیه). و رجوع به کشف الظنون شود
ایغوراوغلی. از سرداران بزرگ شاه اسماعیل اول صفوی. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 (فهرست) و عالم آرای عباسی ج 1 ص 30 و نیز رجوع به ایغوراغلی شود
خواجه خان بن توغلقتیموربن ایملخواجه بن دواخان. حکمران ماوراءالنهر از طرف توغلقتیمور (763 هجری قمری). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 (فهرست) شود
ابن احمد سامانی. برادر اسماعیل سامانی، والی قزوین در سال 293 هجری قمری بود. رجوع به سامانی الیاس و تاریخ گزیده چ لندن صص 837-840 شود
او راست: کتاب ’تاریخ مغول در آسیای مرکزی’ که با همکاری دنیسن راس تألیف کرده است. رجوع به حاشیۀ ’از سعدی تا جامی’ چ 1 ص 189 شود
ابن الیسع. از فرمانروایان سامانی در 301 هجری قمری رجوع به ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 184 شود
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
شاخه ای از تیره حاجیوند هیهاوند از طایفۀ چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 77)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 28 هزارگزی شمال باختری نورآباد و هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به هرسین کرمانشاه. تپه ماهور و سردسیر است. سکنۀ آن 240 تن است که به لهجۀ لری فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، لبنیات و پشم و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و ساکنان آن از طایفۀ غیب غلامند و در ساختمان و چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
در هم آمیختن تاریکی، نرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (زمخشری) ، هموار، مقابل خشن. (فرهنگ فارسی معین). نسو. (تاج المصادر بیهقی). هموار و چیزی که به او چیزی دیگر متعلق نشده باشد. (آنندراج). مؤنث آن ملساء است. (از اقرب الموارد) ، صحیح و درشت پشت. (ناظم الاطباء). درشت پشت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، صحیح الظّهر. (از اقرب الموارد).
- امثال:
هان علی الاملس ما لاقی الدبر، یضرب فی سوء اهتمام الرجل لشأن صاحبه. (از ناظم الاطباء).
، اسب هموار درشت پشت. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، و در اساس است: بعیر املس، خلاف الاجرب. (از اقرب الموارد) ، خمس املس، خمس سخت درتعب اندازنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ساده، نغز. (فرهنگ فارسی معین)
فوت شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). افلات. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دشت خشک بی گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بیابان بی گیاه. (از اقرب الموارد). املیسه. ج، امالیس، امالس (بطور شاذ). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند فلاه املیس و املیسه. (از اقرب الموارد) ، آنکه بر وی هر کس اعتمادکند در هر کاری. (منتهی الارب). رجل امنه، مردی که هر کس بر وی در هر کاری اعتماد کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسایانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدست سودن چیزی را و بسایانیدن. (آنندراج). بربسودن داشتن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). به بسودن شروع کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بسودن گرفتن، شب آینده. (غیاث اللغات) (آنندراج). شب امروز. (یادداشت مؤلف). شبی که بعد از گذشتن روز حاضر می آید:
ورا گفت بهرام کای خوبزن
بیا امشبی تابه ایوان من.
فردوسی.
به گردان چنین گفت پس پهلوان
هم امشب شوم من سوی سیستان.
فردوسی.
باید که مرا امروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن بلخی).
خبرم شده ست امشب بر یار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد.
امیرخسرو (از آنندراج).
، شب گذشته. (غیاث اللغات) (آنندراج). چنانکه صبح میگوییم: امشب نخوابیدم و منظورمان شب گذشته است
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
شیر ترش که در شیر خالص اندازند تا بسته گردد، نیمروز، میان مغرب و نماز خفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندکی از رخت طعام. (منتهی الارب) (آنندراج). رخت خانه خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). چیزی از قماش طعام. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، ماه صفر. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، ماهی مابین آخر گرما و زمستان. (منتهی الارب) (آنندراج). ماهی که بین آخر گرما و اول سرما بود. (ناظم الاطباء). ماهی بین پایان گرما و زمستان و آن ماهی است که طعام ذخیره شده منقطع می گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در سریانی الماس است. رجوع به الماس و الجماهر بیرونی ص 92 شود
لغت نامه دهخدا
الیاس: واو پیش روی خدا برود بروح و بقوت و براز ایلیاس پیغمبر، (دیاتسارون ص 8)، رجوع به ایلیا و الیاس شود، زنهار دادن و بی بیم گردانیدن کسی را، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، در امن قرار دادن کسی را، (از اقرب الموارد)، امن گردانیدن، (تاج المصادربیهقی)، ایمن گردانیدن، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات)، فروتنی نمودن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، تصدیق کردن کسی را و گرویدن به او و قبول شریعت وی کردن، (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، تصدیق کردن کسی را و در انقیاد او درآمدن، (از اقرب الموارد)، گرویدن و تصدیق کردن، (از مصطلحات عرفاء دکتر سجادی)، گرویدن، (غیاث اللغات) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی)،
گروش، باورداشت، اعتقاد، مقابل کفر، (فرهنگ فارسی معین)، تصدیق، نقیض کفر، (از اقرب الموارد)، تصدیق، (تعریفات) (مجمل اللغه)، اعتقاد به جنان و اقرار به لسان و عمل به ارکان و اظهار خشوع و فروتنی و قبول شریعت، (ناظم الاطباء)، اعتماد و اقرار و اعتراف و اعتقاد و دین و مذهب و آئین و راستی و خلوص در دین، (ناظم الاطباء)، مقابل کفر است، (از فرهنگ مصطلحات عرفاء دکتر سجادی)، ایمان در شرع عبارتست از اعتقاد بقلب و اقرار به زبان، گفته شده هر کس شهادت بدهد و عمل نکند و معتقد هم نباشد او منافق است و کسی که شهادت بدهد و عمل نکند و معتقد باشد او فاسق است، هر کس شهادت هم ندهد او کافر است، (تعریفات)، در شرع تصدیق به دل و اقرار به زبان وحدانیت خدای تعالی را و حقیقت پیغمبر علیه السلام را، (مؤید الفضلاء)، نزد اهل شرع تصدیق بکل ماجاء به النبی است و ارکان و مظاهر آن اقرار بلسان و تصدیق بدل و عمل به ارکان بود ودر این مورد سخن بسیار است، معتزله جملۀ طاعات را علمی و عملی ایمان گویند و گویند کسی که گناهی مرتکب شود از ایمان خارج شود، خوارج نیز ارتکاب گناه را موجب خروج از ایمان دانند، گروهی گویند ایمان عبارت از گفتار بزبان است و بس، گروهی گویند ایمان معرفت بحق و ماجاء به النبی است، و گروهی از متکلمان ایمان را تصدیق تنها پندارند، حضرت رسول فرموده است ایمان عبارت از تصدیق بماجاء به النبی و تصدیق کتاب و فرشتگان و رسولان حق است، محمد حنیف گوید ایمان تصدیق دل است بآنچه خدای متعال از غیب خبر داده است، گروهی گویند که قول و تصدیق و عمل ایمان است، گروهی گویند قول و تصدیق است، و گروهی گویند ایمان را اصلی و فرعی است، اصل آن تصدیق بدل باشد و فرع آن مراعات امر، و هر که را طاعت بیشتر بود امن او را از عقوبت زیادت بود و بنابراین علت امن و ایمان مراعات اوامر و طاعات باشد، گروهی گفتند که علت امن از عقوبت معرفت است نه طاعت و اگر طاعت بدون معرفت باشد سود ندارد و اگر معرفت بدون طاعت باشد عاقبت بنده را نجات باشد، چنانکه حضرت رسول فرمودند: نجات نیابد کسی از شما بعمل خود، سؤال شد و نه تو یا رسول اﷲ؟ فرمودند و نه من، مگر آنکه خدای بمن ترحم کند که عمل بی معرفت مکر است و فسون، و ایمان فعل بنده باشد، بهدایت حق مقرون ’فمن یرداﷲ ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقاً حرجا’ و بر این اصل گروش هدایت حق باشد و گرویدن فعل بنده بود و علامت آن اعتقاد بتوحید است که ایمان نوری است از وراء حجاب و یقین نوری است در مقام کشف حجاب، (فرهنگ مصطلحات عرفاء دکتر سجادی ص 70- 77)، تقسیمات ایمان، ایمان بر پنج قسم است:
1- ایمان مطبوع، و آن ایمان ملائکه است، 2- ایمان مقبول، و آن ایمان انبیاء است، 3- ایمان معصوم، و آن ایمان مبتدعین است، 4- ایمان موقوف، وآن ایمان مؤمنین است، 5- ایمان مردود، و آن ایمان منافقین است، (تعریفات)، و همچنین ایمان بر دو قسم است: مستقر و مستودع بحکم: 1- ایمان مستودع، آن باشدکه از ادلۀ یقینیه مأخوذ نباشد بلکه ناشی از ظن وتقلید باشد، 2- ایمان مستقر آن باشد که از ادلۀ یقینیه بر مبنای اجتهاد و تحقیق حاصل شود، (از فرهنگ علوم دکتر سجادی ص 127 بنقل از قوانین الاصول ج 2 ص 194) :
همی گوید بپرسیدش پس از ایمان بر قرآن
ز پیغمبر رسول مصطفی وز فضل یارانش،
ناصرخسرو،
چو گمراه گشته ولی بود عالم
که از صبح ره یافت ایمان بدو در،
ناصرخسرو،
مرا توحید و ایمانست و قرآن
بدین پیغمبر مختارو حیدر،
ناصرخسرو،
ای فضولی تو چه دانی که چه بوده است ایمان
چون تو دل در طلب طاعت و ایمان ندهی،
ناصرخسرو،
ایزد ... چون خواست که دولت بزرگی پیدا شود ... سبکتگین را از درجۀ کفر بدرجۀ ایمان رسانید، (تاریخ بیهقی)، و ایشان ایمان قبول میکنند، (کلیله و دمنه)،
غم ایمان خویش خور که ترا
روز محشر امان به ایمان است،
ادیب صابر،
تو کافری بجان مسلمانی آمده
اینجا برای غارت ایمان کیستی،
خاقانی،
از برون لب بقفل خاموشی است
وز درون دل به بند ایمان است،
خاقانی،
ز چشم کافر تو هر زمانی
هزاران رخنه در ایمان می آید،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 598)،
به ایمانی بلیغ و ضمانی وثیق زن را به خانه آورد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 346)،
نور ایمان از بیاض روی اوست
ظلمت کفر از سر یک موی اوست،
عطار،
یافت اندر عهد او ایمان کمال
نیست برتر از کمال الا زوال،
عطار،
آنکه ایمان یافت رفت اندر امان
کفرهای باقیان شد در گمان،
مولوی،
گرم پای ایمان نلغزد ز جای
بسر برنهم تاج عفو خدای،
سعدی،
به علم ار بگذری ز اسلام و ایمان
یقین اندر رسی در ملک ایقان،
شبستری،
مسلمانی که این ایمان ندارد
تنی دارد ولیکن جان ندارد،
شبستری،
- اهل ایمان، اهل دین، معتقدان بخدا:
معین زمان ناصر اهل ایمان
گزین خدا یاور دین احمد،
سعدی،
-، لقبی که شیعۀ امامیه بخود میدادند زیرا که فقط خود را مؤمن و بقیۀ مسلمانان را مسلم میخواندند، (خاندان نوبختی ص 250 از بیان الادیان و تبصرهالعوام)،
- ایمان آوردن، گرویدن و تصدیق کردن: ایمان نیاوردم بفرشته های خدا، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318)، ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318)، درحال ایمان آورد، (کلیله و دمنه)، بر خردمند واجبست که بقضاهای آسمان رضا دهد و بدان ایمان آرد، (کلیله و دمنه)،
- ایمان باطل، اعتقاد به باطل و مردود،
- ایمان تازه گردانیدن، از نو ایمان آوردن:
مگوی این کفر و ایمان تازه گردان
بگو استغفراﷲ زین تمنا،
خاقانی،
- ایمان داشتن، اعتقاد داشتن،
، در اصطلاح متصوفه ایمان از مختصات اسماء جمالیه است و نیز عبادت از مرتبۀ بقاست، (مؤید الفضلا)، رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ وَ)
بگیاه قلیل رسیدن شتران در زمینی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سرخ مایل بسیاهی گردیدن. (منتهی الارب). سیاه سرخ شدن
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ)
دشت خشک بی گیاه. املیس. (از منتهی الارب). رجوع به املیس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ سی ی)
منسوب به املیس: رمان املیسی، انار دشتی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). انار دشتی. (آنندراج). اناری که او را دانه نبود. (بحر الجواهر). انار شیرین و گوارایی که دانه نداشته باشد. منسوب گونه است به املیس. (از اقرب الموارد). و رجوع به املیس و املیسیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
قلنسوه پوشانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
ادلمساس لیل، سخت تاریک شدن شب
لغت نامه دهخدا
(فَ پَ)
ادهیساس ارض، مائل بسرخی شدن زمین. دهساء گردیدن زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
قسمت شمالی مکزیک که از طرف مشرق به خلیج مکزیک متصل است و از طرف شمال به ممالک متحدۀ امریکای شمالی محدود میگردد و مساحت سطح آن 83597 کیلومترمربع است و 344000 تن سکنه دارد. قسمت غربی این سرزمین ناهموار است و به جلگۀ پست و باتلاقی ساحلی منتهی میگردد و در این سواحل کم عمق و ناسالم معادن نفت استخراج میشود و مرکز این سرزمین شهر ’سیوداد - ویکتوریا’ و بندرمهم آن ’تامپی کو’ است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تاریک گشتن و تیره گون شدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تاریک شدن شب. (از اقرب الموارد) ، چیز اندک دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیز کمی کسی را دادن: اغتفه،اعطاه شیئاً یسیرا. (از اقرب الموارد) ، اندک فربه گردیدن ستور، اندک فربه گردیدن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
اطلمساس شب، تیره شدن آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دندان شیر برآوردن کودک. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بممنون کسی رسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند امنته اذا بلغت ممنونه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ سی یَ)
املیسی. نوعی از انار که دانه ندارد. شمبا. شنبا. (یادداشت مؤلف). و رجوع به املیسی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیاه برآوردن زمین و نو رستن گیاه. (منتهی الارب). نخستین گیاه رویانیدن زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از املیسی
تصویر املیسی
اناردشتی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساس
تصویر امساس
پرواسیدن: به دست چیزی راسودن بسودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املیس
تصویر املیس
بیابان خشک کویر
فرهنگ لغت هوشیار