جدول جو
جدول جو

معنی امقه - جستجوی لغت در جدول جو

امقه
(اَ قَ)
کسی که سفیدی چشمش با کمی کبودی باشد. (ازناظم الاطباء) (منتهی الارب). یا کسی که چشمش از بی سرمگی تباه شده باشد، یا سرمه جای از چشم سفید گشته باشد.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امنه
تصویر امنه
تودۀ هیزم، پشتۀ هیزم، پشتواره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افقه
تصویر افقه
فقیه تر، داناتر، دانشمندتر، داناتر در علم فقه
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مَهََ)
مادر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المرجع). لغتی است در ام ّ. (از آنندراج) :
امهتی خندف و الیاس ابی.
قصی (از المرجع).
بعضی گفته اند مادر در ذوی العقول. (از یادداشت مؤلف) ، کاربارها و شغلها و چیزها. (ناظم الاطباء). شغلها، حادثه ها. (فرهنگ فارسی معین).
- امور جمیله،کارهای نیک و چیزهای خوب. (ناظم الاطباء).
- امور دولت و دین، کارهای متعلق به دولت و مذهب. (ناظم الاطباء).
- امور عموم، امور جمهور، کارهای متعلق بعموم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ رَ)
پشته و نشان که بر راه از سنگ و جز آن کنند. ج، امر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ هْ)
شراب امره، شراب ناب و خالص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
واحد امر یعنی یک فرمان. (ناظم الاطباء). گویند: له علی امره مطاعه، او را بر من یک حکم و فرمان است که اطاعت میکنم او را در آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
از دههای نماز ستاق است. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 110 متن انگلیسی و ص 149 ترجمه فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
بقیۀ چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). بقیه از هر چیزی. (از المرجع).
لغت نامه دهخدا
(اَ مِدْ دَ)
تار و رشتۀ تافته.
لغت نامه دهخدا
(اِدْ)
بسیار شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بسیار شدن و کامل گردیدن. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
سخت سپید همچو آهک که بهیچ سرخی آمیزش ندارد و تابان و براق نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار سفید که بسرخی آمیخته نباشدو تابندگی نداشته باشد و مثل گچ و مانند آن باشد. (از اقرب الموارد). سپیدی گچ رنگ. (مهذب الاسماء). سخت سپید. (آنندراج). سفید مات. مؤنث آن مهقاء و ج، مهق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَیْ یَ)
مصغر امه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُ مَیْ یَ)
نام چند تن از صحابه است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 1 ص 131 ببعد و فهرست اعلام تاریخ طبری چ بیروت شود
لغت نامه دهخدا
(اُ مَیْ یَ)
ابن حرثان بن اسکر لیثی کنانی مضری. شاعر مخضرم و سوار عرب و از بزرگان قوم خود بود. شرح احوال وی در اغانی آمده است. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 130). وفات وی در حدود سال 20 هجری است. (از فهرست نامهای کسان دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ص 293)
ابن خلف بن وهب. از بزرگان قریش در جاهلیت و از دشمنان پیغمبر اسلام بود. در سال دوم هجری در جنگ بدر کشته شد. (از صبح الاعشی ج 1 ص 353) (از عقدالفرید ج 3 ص 265) (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 130)
ابن عبد شمس بن عبد مناف بن قصی. از اجداد عرب در جاهلیت و سرسلسلۀ امویان، خلفای اسلامی شام و اندلس بود. رجوع به امویان و امویان اندلس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَهْ)
آب بسیارتر. (منتهی الارب). آب دارتر، گویند: البئر امیه مماکانت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
پرستار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی چ تقی بینش ص 119). کنیزک گردیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
ولایت و فرمانروایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ مَ رَ)
مرد سست رای فرمانبردار هرکس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه فرمان هرکس را برد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ مَ رَ)
مؤنث امّر. برۀ خرد ماده. (ناظم الاطباء)
چیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به امّر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
خرمابن دراز. ج، سوامق. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُ شِ / شَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان رشت با 1365 تن سکنه. آب آن از نهر خمام رود سفیدرود و محصول آن برنج و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ ما)
در ندای ’ام’ گویند: یا اماه، یعنی ای مادر
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ / بِ)
پسوند مکانی مانند: شلمبه و پیشوند مکانی مانند: لمبه سر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
سرپا ایستادگی قاب قمار، مقابل شاه و وزیر و دزد. (از یادداشت مؤلف). در تداول مردم تبریز امبا گویند
لغت نامه دهخدا
(اَمْ وَ)
امه. کنیزک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عمقه
تصویر عمقه
ته خیک ته دیگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوقه
تصویر اوقه
گروه مردم مغاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امهق
تصویر امهق
سپید سپید: سپید اتاب (غیر براق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیه
تصویر امیه
کنیزکک کنیزک خرد، نام تیره ای از تازیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمقه
تصویر رمقه
روزی بخور و نمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازقه
تصویر ازقه
جمع زقاق، کوچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقه
تصویر ارقه
دریده پررو عرقه شخص سرد و گرم روزگار چشیده و نادرست جسور و دریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افقه
تصویر افقه
دانشمندتر، داناتر، فقیه تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارقه
تصویر ارقه
((اَ قِ))
حیله گر، هوشیار، زرنگ، عرقه
فرهنگ فارسی معین