جدول جو
جدول جو

معنی امغاط - جستجوی لغت در جدول جو

امغاط
(اِ)
کشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). امتداد. (از اقرب الموارد). بلند برآمدن روز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اصل امغاط، انمغاط است نون به میم بدل شده و ادغام گردیده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ)
جمع واژۀ مقط. رسنهایی که بدان مرغ را شکار کنند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به مقط شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِمْ ما)
بانگ کردن و خروشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
پیوسته بودن و برچسبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پیوسته و لازم شدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ملط. رجوع به ملط شود، مرد سبک ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه موی ریش او کم باشد. (آنندراج) ، تیر بی پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تیر پرافتاده. (آنندراج). ج، ملط. (از اقرب الموارد) ، دزد. امعط. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
افکندن ماده شتربچۀ بی موی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). بچه را بیوکندن اشتر پیش از آنکه موی برآورده باشد. (تاج المصادر بیهقی) ، خرمای نرم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پی درپی افتادن موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برافتادن موی از بیماری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). تمعﱡط. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیرون آوردن خون و جز آن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مغص، مغص. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مغص. شتران برگزیده. (از ذیل اقرب الموارد). شتران سپید گرامی نژاد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بدرد آوردن شکم را. (از اقرب الموارد) : و اذا شرب (الحنظل) فی شده البرد امغص و اکرب اکراباً شدیداً. (ابن بیطار) : و اذا حفف قشر ثمرته (ثمره نارنج) ... حلل امغاص البطن. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(اِذْ ذِ)
خداوند ستور درد شکم رسیده شدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: امغل القوم امغالاً. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش تربت جام شهرستان مشهدبا 886 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کشیده شدن، بلند و گسترده شدن کوهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پهن و بلند شدن. (تاج المصادر بیهقی). پهن شدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مخط. مهتران جوانمرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
در کمان کشیدن تیر را و در گذرانیدن تیر رااز آنچه بر وی آید. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در گذرانیدن تیر را. (از اقرب الموارد). کمان کشیدن و تیر بگذرانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مرط و گویند مرط جمع واژۀ مراط و امراط جج. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ مرط. (از منتهی الارب). تیرهای بی پر. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به مرط شود
لغت نامه دهخدا
غوره افکندن خرمابن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). افکندن نخله بسره (غورۀ خرما) را. (از اقرب الموارد).
در پی یکدیگر افتادن موی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لغط، و لغط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هریک از دو کلمه مذکور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغماط
تصویر اغماط
پیوستگی، برچسبیدن، نبریدن تپ، بایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعاط
تصویر امعاط
ریزش مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امغال
تصویر امغال
شیر به شیر زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املاط
تصویر املاط
جمع ملط، بدنهادن دست کجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراط
تصویر امراط
غوره افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتغاط
تصویر امتغاط
بلند شدن روز، شمشیر برکشیدن، دراز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الغاط
تصویر الغاط
جمع لغط، بانگ های خروس بانگیدن بانگ برداشتن، خروشیدن
فرهنگ لغت هوشیار