جدول جو
جدول جو

معنی امعاط - جستجوی لغت در جدول جو

امعاط
(اِ)
پی درپی افتادن موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برافتادن موی از بیماری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). تمعﱡط. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
امعاط
ریزش مو
تصویری از امعاط
تصویر امعاط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امعان
تصویر امعان
غور کردن در مطلبی یا در کاری، دقت و دوراندیشی در کاری
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
دارو در بینی ریختن. دارو به بینی واکردن. (تاج المصادر بیهقی). دارو به بینی فروبردن. (زوزنی). سعوط در بینی کردن. دارو ریختن در بینی. (منتهی الارب) : اسعطه الدواء.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسیاربز شدن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خداوند بز بسیار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (ازاقرب الموارد). خداوند بزها شدن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتابانیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). شتابانیدن و بی آرام ساختن. (از اقرب الموارد). گویند: امعلنی عن الحاجه، ای اعجلنی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِذْ ذِ)
دورتک گردانیدن چاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمیق کردن چاه را. اعماق. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ معق، معق، معق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و معق قلب عمق است. (از اقرب الموارد). و رجوع به معق و عمق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خشمناک کردن و دشوار نمودن کار بر کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خشمناک کردن و بدرد آوردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ معص. (ناظم الاطباء). رجوع به معص شود، بدمزه گردیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تلخ شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت تلخ شدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). شراب را برای کسی تلخ کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
درویش و نیازمند شدن و سپری گردیدن توشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیازمند و بی توشه گردیدن و از آن است: یالعکل اکبراً و امعارا. (از اقرب الموارد). درویش شدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). امتداد. (از اقرب الموارد). بلند برآمدن روز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اصل امغاط، انمغاط است نون به میم بدل شده و ادغام گردیده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رسانیدن نخل رطب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دارای معو (خرمای رسیده) شدن نخله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ معی و معی و معاء. روده ها. (از اقرب الموارد). اعفاج. (بحر الجواهر). رودگانیها. در حدیث است: ان المؤمن یأکل فی معاً واحداً و الکافر یأکل فی سبعه امعاء، یعنی ان المؤمن یأکل من وجه واحد و هوالحلال و الکافر یأکل من وجوه و لایبالی ما اکل و من این اکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در طب قدیم روده ها را به شش قسم تقسیم کرده اند سه علیا و سه سفلی. روده های علیا دقاق و رودهای سفلی غلاظاند و شش روده بترتیب عبارتند از: اثنی عشر یا اثناعشری، صائم، دقیق (لفایفی) ، اعور، قولون، اثناعشری یا مستقیم. که سه رودۀ اول علیا (دقاق) و سه رودۀ دوم سفلی (غلاظ) اند. (از خلاصهالحکمه، چ سنگی ص 200 ببعد) :
چند از نعیم سبعۀ الوان چو کافران
کار جحیم سبعه ز امعا برآورم.
خاقانی.
گاوی پیش او بکشتند و از گوشت او کباب کردند او در تناول آن اسراف کرد. چند ساغر سنگی بر عقب آن باز خورد و امعاء او برهم پیچید و المی سخت آغاز نهاد و در آن الم جان سپرد. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به آنندراج و معی و روده شود.
- امعاء الارض، کالیهای هر آبراهه که از زمین پست بسوی آبراهۀ دیگر رود یا زمین نرم میان دو زمین درشت. (ناظم الاطباء).
-
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
افکندن ماده شتربچۀ بی موی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). بچه را بیوکندن اشتر پیش از آنکه موی برآورده باشد. (تاج المصادر بیهقی) ، خرمای نرم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ملط. رجوع به ملط شود، مرد سبک ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه موی ریش او کم باشد. (آنندراج) ، تیر بی پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تیر پرافتاده. (آنندراج). ج، ملط. (از اقرب الموارد) ، دزد. امعط. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ زَ / زِ)
گریختن.
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
دارو به بینی ریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لغتی است در اسعاط. رجوع به اسعاط شود. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِذْ ذِ)
دور اندیشیدن در کاری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). دور اندیشیدن. (آنندراج). گویند: امعن فی الامر، دور اندیشید در کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تیز کردن نظر و دور رفتن در کاری یعنی در کاری غور کردن. (غیاث اللغات).
- امعان نظر، نگاه با زیرکی و فراست و غوررسی و عاقبت اندیشی. (ناظم الاطباء). نیکو نگریستن و دوراندیشی و تحقیق و دقت نظر در مطلبی:
زاین همی گوید نگارندۀ فکر
که بکن ای بنده امعان نظر.
مولوی.
امعان نظر در ترتیب کتاب و تهذیب ابواب ایجاز سخن را مصلحت دیدم. (گلستان، مقدمه) ، شراب امقه، شراب کبود آبی رنگ، دور و بعید. (ناظم الاطباء). دور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای بی گیاه و بی درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جایی که در آن درخت نمی روید. (از شرح قاموس) (از اقرب الموارد). بیابان بی گیاه. (از اقرب الموارد) ، مردی که کنج چشم و پلکش از کمی مژه سرخ باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه بدون مقصد جهتی را گیرد و رود. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برکشیدن شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برکندن از جای برکشیدن نیزه. (از اقرب الموارد) ، منت نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). منت گذاشتن. (فرهنگ فارسی معین). برشمردن نیکی های خویش برکسی. (از اقرب الموارد) :
ماه وفای ترا کسوف نامد ز غدر
گلبن جود ترا خار نگشت امتنان.
مسعودسعد.
، منت داشتن. منت پذیرفتن. سپاس داشتن. (فرهنگ فارسی معین). سپاسداری. سپاسگزاری. و رجوع به منت شود، منت و احسان و نیکویی. (ناظم الاطباء).
- امتنان داشتن، منت داشتن. (ناظم الاطباء).
- اظهار امتنان کردن، اظهار نیکویی و احسان کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مقط. رسنهایی که بدان مرغ را شکار کنند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به مقط شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مخط. مهتران جوانمرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
در کمان کشیدن تیر را و در گذرانیدن تیر رااز آنچه بر وی آید. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در گذرانیدن تیر را. (از اقرب الموارد). کمان کشیدن و تیر بگذرانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مرط و گویند مرط جمع واژۀ مراط و امراط جج. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ مرط. (از منتهی الارب). تیرهای بی پر. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به مرط شود
لغت نامه دهخدا
غوره افکندن خرمابن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). افکندن نخله بسره (غورۀ خرما) را. (از اقرب الموارد).
در پی یکدیگر افتادن موی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از املاط
تصویر املاط
جمع ملط، بدنهادن دست کجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعاط
تصویر ابعاط
گریختن، از اندازه گذشتن، نابه جاگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسعاط
تصویر اسعاط
دارو در بینی ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراط
تصویر امراط
غوره افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
سپری شدن توشه، کم شدن مو، کم گیاه شدن زمین، بی توشگی، تنگدست شدن، کم شدن پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعان
تصویر امعان
دور اندیشیدن در کاری، تیز کردن نظر و دور رفتن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعال
تصویر امعال
شتابانیدن دور کردن از نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعاق
تصویر امعاق
مغاک کندن گود کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعان
تصویر امعان
((اِ))
دقت کردن، غور کردن، دوراندیشی، دقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امعاء
تصویر امعاء
جمع معی، روده ها
فرهنگ فارسی معین