سخت سپید همچو آهک که بهیچ سرخی آمیزش ندارد و تابان و براق نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار سفید که بسرخی آمیخته نباشدو تابندگی نداشته باشد و مثل گچ و مانند آن باشد. (از اقرب الموارد). سپیدی گچ رنگ. (مهذب الاسماء). سخت سپید. (آنندراج). سفید مات. مؤنث آن مهقاء و ج، مهق. (از اقرب الموارد)
سخت سپید همچو آهک که بهیچ سرخی آمیزش ندارد و تابان و براق نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار سفید که بسرخی آمیخته نباشدو تابندگی نداشته باشد و مثل گچ و مانند آن باشد. (از اقرب الموارد). سپیدی گچ رنگ. (مهذب الاسماء). سخت سپید. (آنندراج). سفید مات. مؤنث آن مهقاء و ج، مُهْق. (از اقرب الموارد)
دهی است جزءدهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 37هزارگزی باختر سراسکند و 30هزارگزی به خط آهن میانه -مراغه واقع و محلی است کوهستانی، معتدل و سکنۀ آن 302 تن است. مذهب آنان شیعه است و بزبان ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. و محصول آن غلات، حبوبات، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزءدهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 37هزارگزی باختر سراسکند و 30هزارگزی به خط آهن میانه -مراغه واقع و محلی است کوهستانی، معتدل و سکنۀ آن 302 تن است. مذهب آنان شیعه است و بزبان ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. و محصول آن غلات، حبوبات، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
این شب. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شبی که در آن هستیم. (ناظم الاطباء) : بفروز و بسوز پیش خویش امشب چندانکه توان ز عود و از چندن. عسجدی. نماز شام نزدیکست و امشب مه و خورشید رابینم مقابل. منوچهری. با خویشتن ببر دل ما کز سگان اوست امشب بداغ او کن و فردا بما رسان. خاقانی. کمند زلف خود در گردنم بند بصید لاغر امشب باش خرسند. نظامی. صبر کن کامشبم مجالی نیست آخر امشب شبی است سالی نیست. نظامی. شبا امشب جوانمردی بیاموز مرا یا زودکش یا زود شو روز. نظامی. امشب سبکتر میزنند این طبل بی هنگام را یا وقت بیداری غلط بوده ست مرغ بام را. سعدی. امشب براستی شب ما روز روشن است عید وصال دوست علی رغم دشمنست. سعدی. امشب مگر بوقت نمیخواند این خروس عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس. سعدی.
این شب. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شبی که در آن هستیم. (ناظم الاطباء) : بفروز و بسوز پیش خویش امشب چندانکه توان ز عود و از چندن. عسجدی. نماز شام نزدیکست و امشب مه و خورشید رابینم مقابل. منوچهری. با خویشتن ببر دل ما کز سگان اوست امشب بداغ او کن و فردا بما رسان. خاقانی. کمند زلف خود در گردنم بند بصید لاغر امشب باش خرسند. نظامی. صبر کن کامشبم مجالی نیست آخر امشب شبی است سالی نیست. نظامی. شبا امشب جوانمردی بیاموز مرا یا زودکش یا زود شو روز. نظامی. امشب سبکتر میزنند این طبل بی هنگام را یا وقت بیداری غلط بوده ست مرغ بام را. سعدی. امشب براستی شب ما روز روشن است عید وصال دوست علی رغم دشمنست. سعدی. امشب مگر بوقت نمیخواند این خروس عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس. سعدی.
دمشق یا دمشق الشام یا به اختصار شام، پایتخت و بزرگترین شهر سوریه است با 408774 تن جمعیت. تاریخ بنای دمشق معلوم نیست. بر طبق کاوشهای سال 1950 میلادی در هزارۀ چهارم قبل از میلاد در این محل شهری دایر بوده است. در قرن 15 قبل از میلاد تحوطمس سوم آنرا فتح کرد. در قرن 11 ق . میلادی پایتخت پررونق سرزمین آرامیان بود. در 333 قبل از میلاد اسکندر مقدونی آن را گرفت. خالد بن ولید در سال 14 هجری آن را تصرف کرد و دورۀ سیادت هزارسالۀ مغرب برافتاد. معاویه آنجا را مقر خویش ساخت (36 هجری قمری). و تا سال 127 هجری قمری که مروان بن محمد حران را پایتخت قرار داد دمشق پایتخت امویان بود. در سال 1832 میلادی ابراهیم پاشا آنجا را به کمک مردم شهر که قبلاً بر ضد عثمانیها شوریده بودند گرفت. دمشق هم اکنون پایتخت جمهوری عربی سوریه است. (از دایرهالمعارف فارسی). پایتخت سوریه، مردم آن توسط بولس قدیس مسیحی شدند و عرب به سال 639 میلادی آن را تسخیر کرد و سپس پایتخت خلفای اموی گردید و آنان در قرن هشتم میلادی مسجد عظیمی در آن بنا کردند. لوئی هفتم و کنراد سوم به سال 1148 میلادی آن را محاصره کردند ولی نتیجه ای نبردند. شهر جای باش حاکم شام که دارای سیصدهزار نفر جمعیت است. (ناظم الاطباء). معرب از فارسی است. (از المعرب جوالیقی ص 148). شهری است پایتخت شام بناکردۀ دمشاق بن نمرود، به نوشتۀ قاموس به کسر دال و فتح میم است قیاس نیز همین میخواهد در این صورت نوشتۀ چلپی در حاشیۀ مطول و قافیه کردن آن با عشق اشکال دارد مگر اینکه بگوییم لفظ عجمی است زیرا که دمشق نام غلام نمرود آن را بنا کرده و بر این تقدیر صحیح می تواند شد هرچند برای فارسیان ضرور نیست چرا که اینها در بعضی الفاظ عربی تصرف گونه دارند. (از آنندراج) (از غیاث). یاقوت نویسد شهر مشهوریست درشام و آن بدون شک بهشت روی زمین است به سبب زیبایی ساختمان و سرسبزی و فراوانی میوه و آب و داشتن وسایل زندگی. این شهر به سبب سرعتی که در ساختمان آن بکاررفته بدین اسم نامیده شده است، چه دمشق به معنی سرعت است، و برخی گفته اند به اسم بانی آن نامیده شده است که دماشق بن ارم بن سام بن نوح علیه السلام باشد، و گفته اند که اول آن را بیوراسف بنا کرده است. گفته اند که ابراهیم خلیل پنج سال بعد از بنای آن بدنیا آمد و نیز گفته اند که آن را جیرون بن سعد بن عادبن ارم بن سام بن نوح بنا کرد و ارم ذات العماد نامید. و روایت کرده اند که دمشق محل خانه حضرت نوح بود و چوبهای کشتی رااز کوه لبنان فراهم آورد. (از معجم البلدان). ابن درید در الجمهره گفته است که دمشق معرب است. (از المزهر سیوطی). نام شهری که جای باش حاکم شام است و به نام بانی آن دمشاق بن کنعان بن حام بن نوح معروف شده است. (از منتهی الارب). ارم ذات العماد. (منتهی الارب، ذیل مادۀ ’ارم’). شهری است به شام خرم و با نعمت و کشت و برز بسیار و سوادی خوش و آبهای روان به نزدیک کوه و این شهر خرم ترین شهری است در عرب و از وی برنج زردخیزد. (حدود العالم) : بدان که این طشت دربازار دمشق به هزار عشق خریده ام. (مقامات حمیدی). چنان قحطسالی شد اندر دمشق که یاران فراموش کردند عشق. (بوستان). و یکی از صلحای جبل لبنان... به جامع دمشق درآمد. (گلستان). وقتی از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمد. (گلستان). با طایفۀ دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم. (گلستان) ، گاه عرب از دمشق شام اراده کند. (یادداشت مؤلف)
دمشق یا دمشق الشام یا به اختصار شام، پایتخت و بزرگترین شهر سوریه است با 408774 تن جمعیت. تاریخ بنای دمشق معلوم نیست. بر طبق کاوشهای سال 1950 میلادی در هزارۀ چهارم قبل از میلاد در این محل شهری دایر بوده است. در قرن 15 قبل از میلاد تحوطمس سوم آنرا فتح کرد. در قرن 11 ق َ. میلادی پایتخت پررونق سرزمین آرامیان بود. در 333 قبل از میلاد اسکندر مقدونی آن را گرفت. خالد بن ولید در سال 14 هجری آن را تصرف کرد و دورۀ سیادت هزارسالۀ مغرب برافتاد. معاویه آنجا را مقر خویش ساخت (36 هجری قمری). و تا سال 127 هجری قمری که مروان بن محمد حران را پایتخت قرار داد دمشق پایتخت امویان بود. در سال 1832 میلادی ابراهیم پاشا آنجا را به کمک مردم شهر که قبلاً بر ضد عثمانیها شوریده بودند گرفت. دمشق هم اکنون پایتخت جمهوری عربی سوریه است. (از دایرهالمعارف فارسی). پایتخت سوریه، مردم آن توسط بولس قدیس مسیحی شدند و عرب به سال 639 میلادی آن را تسخیر کرد و سپس پایتخت خلفای اموی گردید و آنان در قرن هشتم میلادی مسجد عظیمی در آن بنا کردند. لوئی هفتم و کنراد سوم به سال 1148 میلادی آن را محاصره کردند ولی نتیجه ای نبردند. شهر جای باش حاکم شام که دارای سیصدهزار نفر جمعیت است. (ناظم الاطباء). معرب از فارسی است. (از المعرب جوالیقی ص 148). شهری است پایتخت شام بناکردۀ دمشاق بن نمرود، به نوشتۀ قاموس به کسر دال و فتح میم است قیاس نیز همین میخواهد در این صورت نوشتۀ چلپی در حاشیۀ مطول و قافیه کردن آن با عشق اشکال دارد مگر اینکه بگوییم لفظ عجمی است زیرا که دمشق نام غلام نمرود آن را بنا کرده و بر این تقدیر صحیح می تواند شد هرچند برای فارسیان ضرور نیست چرا که اینها در بعضی الفاظ عربی تصرف گونه دارند. (از آنندراج) (از غیاث). یاقوت نویسد شهر مشهوریست درشام و آن بدون شک بهشت روی زمین است به سبب زیبایی ساختمان و سرسبزی و فراوانی میوه و آب و داشتن وسایل زندگی. این شهر به سبب سرعتی که در ساختمان آن بکاررفته بدین اسم نامیده شده است، چه دمشق به معنی سرعت است، و برخی گفته اند به اسم بانی آن نامیده شده است که دماشق بن ارم بن سام بن نوح علیه السلام باشد، و گفته اند که اول آن را بیوراسف بنا کرده است. گفته اند که ابراهیم خلیل پنج سال بعد از بنای آن بدنیا آمد و نیز گفته اند که آن را جیرون بن سعد بن عادبن ارم بن سام بن نوح بنا کرد و ارم ذات العماد نامید. و روایت کرده اند که دمشق محل خانه حضرت نوح بود و چوبهای کشتی رااز کوه لبنان فراهم آورد. (از معجم البلدان). ابن درید در الجمهره گفته است که دمشق معرب است. (از المزهر سیوطی). نام شهری که جای باش حاکم شام است و به نام بانی آن دمشاق بن کنعان بن حام بن نوح معروف شده است. (از منتهی الارب). ارم ذات العماد. (منتهی الارب، ذیل مادۀ ’ارم’). شهری است به شام خرم و با نعمت و کشت و برز بسیار و سوادی خوش و آبهای روان به نزدیک کوه و این شهر خرم ترین شهری است در عرب و از وی برنج زردخیزد. (حدود العالم) : بدان که این طشت دربازار دمشق به هزار عشق خریده ام. (مقامات حمیدی). چنان قحطسالی شد اندر دمشق که یاران فراموش کردند عشق. (بوستان). و یکی از صلحای جبل لبنان... به جامع دمشق درآمد. (گلستان). وقتی از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمد. (گلستان). با طایفۀ دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم. (گلستان) ، گاه عرب از دمشق شام اراده کند. (یادداشت مؤلف)
شتر مادۀ بسیار شتاب رو. و شتر بسیار شتاب رو و همچنین مردبسیار شتاب رو. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). - دمشق الیدین، مرد شتابکار چابکدست. (منتهی الارب)
شتر مادۀ بسیار شتاب رو. و شتر بسیار شتاب رو و همچنین مردبسیار شتاب رو. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). - دمشق الیدین، مرد شتابکار چابکدست. (منتهی الارب)
کسی که پادشاه روم از او در امور مشورت نماید و همیشه طرف مشورت او باشد. (ناظم الاطباء) ، خوش مزه گردیدن گوشت و خورده شدن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
کسی که پادشاه روم از او در امور مشورت نماید و همیشه طرف مشورت او باشد. (ناظم الاطباء) ، خوش مزه گردیدن گوشت و خورده شدن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
دارویی از مواد نفتی که آن رابرای دفع حشرات بخصوص مگس با تلمبه بهوا می پاشند، عرق آوردن پیشانی کسی. گویند:امطر الرجل و کلمت فلاناً فامطر، تکلم کرد فلان را پس سر فروافکند و چیزی نگفت و خاموش شد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سر فروافگندن و چیزی نگفتن و خاموش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : کلمت فلاناً فامطر و استطمر، خاموش شد و چیزی نگفت و پیشانیش عرق آورد. (از اقرب الموارد) ، باران رسیده یافتن جای را. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی را باران دیده یافتن. (از اقرب الموارد)
دارویی از مواد نفتی که آن رابرای دفع حشرات بخصوص مگس با تلمبه بهوا می پاشند، عرق آوردن پیشانی کسی. گویند:امطر الرجل و کلمت فلاناً فامطر، تکلم کرد فلان را پس سر فروافکند و چیزی نگفت و خاموش شد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سر فروافگندن و چیزی نگفتن و خاموش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : کلمت فلاناً فامطر و استطمر، خاموش شد و چیزی نگفت و پیشانیش عرق آورد. (از اقرب الموارد) ، باران رسیده یافتن جای را. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی را باران دیده یافتن. (از اقرب الموارد)
ج مؤق و مأق و موق و ماق. جمع دیگر این کلمات آماق است و دو کلمه اخیر به امواق نیز جمع بسته شود. کنج چشمان و یا دنباله یا کنار آنها که به بینی راه دارد. رجوع به کلمات مذکور و تاج العروس ذیل ماق شود
ج ِمؤق و مأق و موق و ماق. جمع دیگر این کلمات آماق است و دو کلمه اخیر به امواق نیز جمع بسته شود. کنج چشمان و یا دنباله یا کنار آنها که به بینی راه دارد. رجوع به کلمات مذکور و تاج العروس ذیل ماق شود
اماق. در مأقه درآمدن و هکّه زده شدن مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). در حدیث آمده: ما لم تضمروا الاماق، که مراد غیظ و گریستن است و گفته اند مراد از آن غدر و عهدشکنی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اماق بر وزن کتاب نیز آمده و آن مخفف امآق بر وزن امهال است. (از اقرب الموارد)
اِماق. در مأقه درآمدن و هُکّه زده شدن مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). در حدیث آمده: ما لم تضمروا الاماق، که مراد غیظ و گریستن است و گفته اند مراد از آن غدر و عهدشکنی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اِماق بر وزن کتاب نیز آمده و آن مخفف اِمآق بر وزن امهال است. (از اقرب الموارد)