جدول جو
جدول جو

معنی امرکانی - جستجوی لغت در جدول جو

امرکانی
(اَ مِ)
در تداول عامه، آمریکایی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کامرانی
تصویر کامرانی
خوش گذرانی، خوشبختی، کامیابی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ زَ)
منسوب به ارزکان
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گوگلیلمو. فیزیکدان و مخترع ایتالیائی (1874-1937 میلادی) وی در دانشگاه ’بولونیا’ کسب دانش کرد و بر اثر تحقیق در آثار ’هنریخ هرتز’ توانست امواج ’هرتز’ را در ایجاد رابطه از دور بکار برد. وی دستگاهی ساخت که نخست علاماتی را بوسیلۀ امواج از یکسو به سوی دیگر خانه خود فرستاد و سپس این آزمایش را بین خانه و باغ انجام داد و بعدها در فاصله دورتر دستگاه بیسیم و رادیوبااختراع مارکونی پایه گرفت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تیماج و سختیان را گویند، و با زای نقطه دار و رای فارسی هر دو آمده است، (برهان)، مصحف گوزگانی است، رجوع به گوزگانی شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 48000 گزی شمال کرمان و 8000 گزی جنوب راه مالرو شهداد به راور، کوهستانی و سردسیر و دارای 70 تن سکنه است، آب آن از قنات است، محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ)
جعفر بن ناجیه شمیکانی اصفهانی. از راویان است و تابعان را درک کرد و نعمان بن عبدالسلام از او روایت دارد. (از لباب الانساب). در طول تاریخ اسلام، روات همواره در انتقال و حفظ سنت های نبوی نقشی اساسی ایفا کرده اند. این افراد با دقت در جمع آوری و ارزیابی احادیث، تلاش کرده اند که فقط احادیث صحیح و معتبر به نسل های بعدی منتقل شوند و از انتشار روایات جعلی جلوگیری کنند. تلاش های روات در نهایت به حفظ اصالت و صحت منابع دینی مسلمانان کمک کرده است.
لغت نامه دهخدا
به معنی سختیان و تیماج و به این معنی با کاف فارسی و زای نقطه دار هم آمده، (برهان)، مصحف ’گوزگانی’منسوب به ’گوزگانان’ = ’جوزجان’، (از حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به گوزگانی، کورگانی و کوزگانی شود
لغت نامه دهخدا
سعادت و اقبال، نیک بختی و بختیاری و بهره مندی، (ناظم الاطباء)، بمراد بودن:
بنفزایدش کامرانی و گنج
بود شادمان در سرای سپنج،
فردوسی،
ایا بحکم حق از بهر کامرانی تو
بخدمت تو کمر بسته آسمان محکم،
سوزنی،
بیوفتاده ام از پای و کار رفت از دست
ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم،
سوزنی،
طاووس کامرانی و ریاض امانی جلوت کند، (سندبادنامه ص 38)،
، خوشی و خرمی و خرسندی و عیش و شادمانی، (ناظم الاطباء) :
تا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند، (نوروزنامه)، اسباب کامکاری و کامرانی مهیا شد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 258)،
ندارد شوی و دارد کامرانی
بشادی می گذارد زندگانی،
نظامی،
سعادت یار او در کامرانی
مساعد با سعادت زندگانی،
نظامی،
بسی کوشیده یی در کامرانی
بسی دیگر بکام دل برانی،
نظامی،
بشادی پی کامرانی گرفت،
نظامی،
اگر گامی زدم در کامرانی
جوان بودم چنین باشد جوانی،
جهانستانی و لشکرکشی چه مانند است
به کامرانی و درویشی وسبکباری،
سعدی،
، حکمرانی با سعادت و اقبال و با اختیار و با استقلال و فیروزی، (ناظم الاطباء)، غلبه:
دریغ آن سوار و جوانی او
برزم اندرون کامرانی او،
فردوسی،
و عنان کامرانی و زمام جهانداری به ایالت سیاست او تفویض کرده، (کلیله و دمنه)، پادشاهی، (ناظم الاطباء)،
- کامرانی دادن، آرزو برآوردن، نایل کردن، به آرزو رسانیدن:
که یزدان ترا زندگانی دهاد
پس از مرگ او کامرانی دهاد،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَلَ نی ی)
جماهر بن محمد بن احمد بن حمزه... الدمشقی که از هشام بن همار و غیره روایت دارد و ابوبکر المقری از وی روایت کند. (از معجم الانساب ج 1 ص 507)
لغت نامه دهخدا
ابوجعفر محمد بن جعفر بن ابراهیم بن عیسی رامرانی، فقیه اخباری بود و اخبار بسیار بدو منسوب است، برای بدست آوردن احادیث و اخباربعراق و شام و مصر و حجاز سفر گزید و از حسن بن سفیان و ابوجعفر طبری و دیگران روایت کرد و حاکم ابوعبداﷲ از وی روایت دارد، او بسال 360 هجری قمری در قریۀ رامران درگذشته است، (از لباب فی تهذیب الانساب ج 1)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به رامران که از قراء نسای خراسان است، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دهی ازدهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 57/5 هزارگزی باختر مهاباد و 5هزارگزی باختر شوسۀ خانه به نقده، کوهستانی، سردسیر، سالم، دارای 61 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصولات آنجا غلات و توتون و حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
خانه عاریتی:
چو داری در خراسان مرزبانی
چرا جویی دگر جا ایرمانی،
(ویس و رامین)،
تو خود گیر کاندر جهان دیر مانی
چو بنیاد بر خانه ایرمانی،
(از تاریخ گزیده)، لغهً مرکب است از ایزد (فرشته) + گشن (نر، فحل) + اسب، جمعاً یعنی دارندۀ اسب نر ایزدی، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
منسوب به اندکان و آن دهی است از فرغانه و از آنجاست ابوحفص عمر بن محمد بن طاهر اندکانی فرغانی صوفی، درگذشته به سال 545 ه. ق. (از لباب الانساب). و رجوع به اندکان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ارمغان. (مؤید الفضلاء). (برهان). یرمغان. راه آورد. (اوبهی) :
چو فکرت بمعراج معنی خرامد
همه حور عین آورد ارمغانی.
کمال اسماعیل.
چه ارمغانی از این به که دوستار آید
تو خود بیا که دگر هیچ درنمی باید.
سعدی.
توچه ارمغانی آری که بدوستان فرستی
چه از آن به ارمغانی که تو خویشتن بیائی.
سعدی.
آنرا که تو از سفر بیائی
حاجت نبود به ارمغانی.
سعدی.
بدل گفتم از مصر قند آورند
بر دوستان ارمغانی برند.
سعدی.
چه گنج است کان ارمغانیم نیست
دریغا جوانی، جوانیم نیست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ نی ی)
رجوع به اصرمان و تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به امکان. ممکن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ لُ نی ی)
نرم ونازک از مردم و از شاخۀ درخت. رجوع به املد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نی یَ)
وسع و استطاعت. ج، امکانیات. (از المرجع)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به امریکا. آمریکایی.
لغت نامه دهخدا
(اُ وَ)
فاخته یا فاطمه، دختر ابوطالب بن عبدالمطلب، دخترعموی رسول اکرم و خواهر علی بن ابی طالب (ع) و از زنان مشهور صحابی بود و در بعضی از روایات آمده که رسول اکرم وی را بزنی گرفت و نادیده طلاق گفت و نیز گفته اند رسول اکرم در شب معراج در خانه ام هانی بود و بیت زیر از نظامی ناظر به همین مطلب است:
شبی رخ تافته زین دیر فانی
بخلوت در سرای ام هانی.
و رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 287 و ریحانه الادب ج 6 ص 257 و قاموس الاعلام ترکی و مجمل التواریخ و القصص ص 240 شود، برای ابهام آید: اما یعذبهم و اما یتوب علیهم (قرآن 106/9) ، [یا آنان را عذاب کند و یا بدیشان برگردد] . (از منتهی الارب)، برای تخییر: اما ان تلقی و اما ان نکون اول من القی (قرآن 65/20) ، [یا اینکه عصا را بیندازی و یا ما نخستین کسی باشیم که انداخت] . (از منتهی الارب). بکار بردن عدد و خاصیتهای او اندر بیرون آوردن چیزها اما به جمله کردن واما به پراکندن. (التفهیم). هرگاه که بسوزد [مجرای قضیب] شیر زنان و روغن گل درچکانند اما شربت اسپغول دهند با روغن گل و شیر خر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
حالی ار دارد [کاغذ] به تایی چند یا بد یا سره
دستگیر آید مرا، اما عطا اما به وام.
انوری.
، برای اباحت: تعلم اما فقهاً و اما نحواً، [بیاموز یا فقه یا نحو را] . (از منتهی الارب)، برای تفصیل: انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً (قرآن 3/76) ، [ما راه را به انسان نمودیم یا سپاس گزارد یا ناسپاس باشد] . (از منتهی الارب). الجاهل اما مفرطٌ و اما مفرّطٌ، (نادان یا افراطکند یا تفریط). و از آن برخی عیدهاست که اندر آن شادی کنند و زینت پیدا آرند و گوناگون رسمها بنمایند، اما از پدران یافته و از دین یا از کیش برگرفته. (التفهیم). آنرا که همه تن و همه رگها پر ز خون باشد طبیعت اندر دفع خون فزونی همی کوشد تا بدان طریق که نزدیکتر و آسانتر باشد دفع کند، اما از رگ برون تراباند یا رگی را بشکافد یا بوجهی دیگر دفع کند چنانکه خون حیض و خون بواسیر و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). المعمی، این صنعت چنان باشد که شاعر نام معشوق بیارد اما بتصحیف، اما بقلب، اما بحساب، اما به تشبیه، اما بوجهی دیگر. (حدائق السحر وطواط)، بمعنی مطلق ’یا’ در این عبارت از اسکندرنامه: شاه اسکندر خود این همه دانست مقصود آن بود که بداند که این رسول هیچ داند، اما نه. (اسکندرنامۀ خطی متعلق به سعید نفیسی)، برای شرط و جزاء و آن مرکب است از ان شرطیه و ماء زائده: اما تأتنی اکرمک، اگر نزد من بیایی ترا گرامی میدارم. (از منتهی الارب). و رجوع به غیاث اللغات و آنندراج و منتهی الارب واقرب الموارد و مغنی اللبیب شود
نام چند تن از زنان صحابی و محدث است. رجوع به ام هانی (فاخته) و الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 287 و ریحانه الادب ج 6 ص 256 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
دختر حاج عبدالرحیم خان بیگلربیگی. از زنان شاعر و فاضل قرن سیزدهم هجری است. از اشعار اوست:
خال بکنج لب یکی طرۀ مشک فام دو
وای بحال مرغ دل دانه یکی ّ و دام دو
محتسب است و شیخ و من صحبت عشق در میان
از چه کنم مجابشان پخته یکی ّ و خام دو.
(از ریحانه الادب ج 6 ص 256).
و رجوع به همین کتاب و الذریعه قسم اول ازجزء تاسع و فرهنگ سخنوران شود، برای تفصیل مجمل: اما السفینه فکانت لمساکین... و اما الغلام... (قرآن 18 79/ و 80) ، (اما کشتی، ازآن مسکینانی بود... و اما جوان...). (از منتهی الارب)، برای تأکید: اما زید فذاهب، عزم زید جزم است (برای رفتن) . (از منتهی الارب)، بمعنی لیکن. (غیاث اللغات). نویسندگان و گویندگان زبان فارسی از دیرباز در معنی استدراک استعمال کرده اند امروزه نیز در تداول فارسی زبانان در همان معنی بکار میرود، چنانکه گویند: خدا از حق اﷲ میگذرد اما از حق الناس نمیگذرد. خدا دیرگیر است، اما سختگیر است. لیکن. لکن. ولیکن. لیک. ولیک. ولی. پن: اما نکاح کردن بر رویهاست. (ترجمه تفسیر طبری). و خورشید را که داریم نه بدان داریم که گوییم این را پرستیم اما بجایگاه آن داریم که شما محراب دارید. (تاریخ سیستان). بزرگ مهتری است این احمد، اما آنرا آمده است تا انتقام کشد. (تاریخ بیهقی). گفتند فرمانبرداریم به هرچه فرماید اما مهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی). ولی موافقت می باید درمیان هر دو برادر... تا در جهان آنچه بکار آید ما را گردد، اما شرط آن است که از زرادخانه پنج هزار اشتربار سلاح... نزدیک ما فرستاده آید. (تاریخ بیهقی). اگر از کسی گناهی و تقصیری آمدی بزودی تأدیب نفرمودندی از جهت حق خدمت، اما او را به زندان فرستادندی تاچون کسی شفاعت کردی عفو فرمودندی. (نوروزنامه). امادر صبر و مواظبت تو خیره مانده بودم. (کلیله و دمنه). اما چون سوگند در میان است از جامه خانه خاص برای تشریف و مباهات... برگیرم. (کلیله و دمنه). و هرکه علم بداند و بدان کار نکند بمنزلت کسی باشد که مخافت راهی را میشناسد اما ارتکاب کند. (کلیله و دمنه).
حاصل آن جاه ببین تا چه بود!
سود بد اما بزیان شد چه سود!
نظامی.
نشاید خون سعدی را بباطل ریختن اما
بیا سهل است اگر داری بخط خویش فرمانی.
سعدی.
اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند... (گلستان)
لغت نامه دهخدا
یکی از شعب ایل طرهان کرد است. (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف مسعود کیهان ص 65)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش سلسله شهرستان خرم آباد با 180 تن سکنه. آب آن از سراب زز و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گل استکانی، قسمی گل زینتی
لغت نامه دهخدا
آخشیجی بنیادی منسوب به ارکان آنچه مربوط و پیوسته به چهار ارکان (باد و خاک و آب و آتش) است، جمع ارکانیان. جسمانیان اهل دنیا، ناقصانی که هنوز به حد کمال نرسیده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استکانی
تصویر استکانی
پنگانی منسوب به استکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمرقانی
تصویر احمرقانی
از رنگ ها سرخ تیره خونین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمغانی
تصویر ارمغانی
ارمغان، پرمغان، ره آورد، سوغات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمیکانی
تصویر چمیکانی
فلوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامرانی
تصویر کامرانی
رسیدن بامیال و آرزو های خودکامیابی: (... در عنفوان جوانی و ریعان کامرانی که مجال و ساوس شیطانی فسیح تر باشد)، نیکبختی، خوشبختی، سعادت، عیاشی، خوشگذر انی
فرهنگ لغت هوشیار
خوشگذرانی، خوشی، عیاشی، کامجویی، کامروایی، کامیابی، سعادت، نیکبختی
متضاد: ناکامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برنجی که بدون آبکش و به صورت کته طبخ شود
فرهنگ گویش مازندرانی
غضروف
فرهنگ گویش مازندرانی