جدول جو
جدول جو

معنی امبور - جستجوی لغت در جدول جو

امبور
انبردستی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امور
تصویر امور
امرها، کارها، دستورها، جمع واژۀ امر
فرهنگ فارسی عمید
لوئی - فرانسوا آلکساندر، بارون دو ... ژنرال فرانسوی که در سال 1742 میلادی در پرویلی متولد شد و در سال 1828 میلادی در تور درگذشت
لغت نامه دهخدا
(مِ)
به آلمانی مکلنبورگ. سرزمینی است در کشور آلمان که در سال 1934 میلادی از به هم پیوستن مکلامبورگ شورن و مکلامبورگ اشترلیتز به وجود آمده که در قرن هفدهم دوک نشین بود و در سال 1918 میلادی جمهوری گردید. (از لاروس). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل ’مکلمبورغ’ شود
لغت نامه دهخدا
پاله دو لوکزامبورگ نام قصری در پاریس که برای ماری دومدیسی از سال 1615 تا سال 1620 میلادی ساخته شد
لغت نامه دهخدا
فرانسوا - هانری دوک دو، مارشال فرانسوی، مولد پاریس، فرزند بوت ویل (1628-1695 میلادی)
لغت نامه دهخدا
مملکت لوکزامبورگ منطقۀقدیم کنفدراسیون ژرمانی (1815-1866 میلادی)، گیوم سوم در سال 1890 بدون برجای گذاردن وارث ذکور درگذشت و تاج امپراطوری لوکزامبورگ به دست آدلف ناسو افتاد، در سال 1830 میلادی قسمت غربی لوکزامبورگ با بلژیک متحد شد، امروزه لوکزامبورگ، قلمرو بزرگی را تشکیل میدهد که 2585هزار گز مساحت و 285هزار تن سکنه دارد و در میان آلمان، بلژیک و فرانسه واقع و کرسی آن لوکزامبورگ است، لوکزامبورگ در 1867 میلادی قائم شد و در 1919 تجزیه گشت و در 1940 تا 1944 میلادی تحت اشغال کشور آلمان بود، زبان مردم آن لهجۀ ژرمانی، آلمانی و فرانسه است
نام شهری پایتخت منطقۀ لوکزامبورگ، دارای 63660 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ناحیتی از بلژیک. دارای 4418هزار گز مربع مساحت و 223500 تن سکنه. کرسی آن آرلن است
لغت نامه دهخدا
جوانۀ بیضی شکل درشتی که در سومین یا چهارمین بهار از عمر درختان سیب و گلابی در انتهای جوانه های درختان مذکور ظاهر میشود و براثر شکفتن آن چند برگ و گل آذین دیهیمی که حامل چندغنچه است به وجود میاید، (گیاه شناسی ثابتی ص 223)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پادشاه بوهم متولد بسال 1296 و متوفی بسال 1346 م
لغت نامه دهخدا
(ژُ)
مأخوذ از فرانسه است. افسرانی که بر نوازندگان موزیک یک هنگ نظامی ریاست دارند و آنان را در دوران مختلف لباسهای مخصوصی بود
لغت نامه دهخدا
(اُ تِ)
انجیلی. منسوب به انجیل. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به انجیلی شود، افزون شدن روزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کثرت و امتدادروزی، دراز شدن عمر. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهری در فینیقیه بوده است. (از الحلل السندسیه ج 2 ص 207) ، بلند و طولانی شدن روز. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مِبْ وَ)
فحل نیک شناسندۀ ناقه که بارور است یا نه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ امر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کارها و عملها و کردارها. (ناظم الاطباء). کارها. (از آنندراج). کارها. عملها. (فرهنگ فارسی معین) : شغل امور وزارت و حساب، بوالخیر بلخی راند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 233). غالب همت ایشان بمعظمات امور مملکت متعلق باشد. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، واقع در 21 هزارگزی تربت حیدریه و 8 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی تربت حیدریه به رشخوار. در جلگه قرار گرفته و هوایش معتدل و دارای 20 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولش غلات و پنبه و شغل مردم کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، طرفدار سیاستی که مبتنی بر بسط نفوذ و قدرت اقتصادی و سیاسی کشور خویش بر کشورهای دیگر است. رجوع به امپریالیسم شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی از ماهی آزاد که بواسطۀ دهان کوچکش از دیگر انواع تشخیص داده میشود و در آبهای شیرین زندگی میکند. (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ماهی است. (منتهی الارب). قسمی ماهی
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ)
در شفارود امرود را گویند. (از جنگل شناسی، تألیف کریم ساعی ص 238). گلابی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به امبرود و امرود و گلابی شود، مرد جامع خیر. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (ناظم الاطباء). مقتدای مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : که هر یکی از ایشان در ایالت و سیاست و عدل و رأفت علیحده امتی بوده اند. (کلیله و دمنه). رجوع به امه شود.
- امت مرحوم (یا مرحومه) ، گروه پیروان رحم شده. مسلمانان. (فرهنگ فارسی معین) :
در میان امت مرحوم باش
سنت احمد مهل محکوم باش.
مولوی.
، گروه. گروه از هر صنف مردم و از هر جنس حیوانات. (منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گروه. (نصاب) (ترجمان، ترتیب عادل). جماعت. (اقرب الموارد) (لسان العرب) : ایزد... تقدیر چنان کرده است که ملک را انتقال افتد از این امت بدان امت و از این گروه بدان گروه. (تاریخ بیهقی).
ای امت بدبخت بدین زرق فروشان
جز کز خری و جهل چنین فتنه چرایید.
ناصرخسرو.
امت خود را بخواهم من از او
گر نگرداند زعارف هیچ رو.
مولوی.
- امت پناه، کسی که امت را پناه دهد:
داور مهدی سیاست، مهدی امت پناه
رستم حیدرکفایت حیدر احمد لوا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی گیاه از طایفۀ مرکب دارای شیرۀ تلخ مخصوص سواحل مدیترانه. (از المرجع و فرهنگ فرانسوی بفارسی نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
انبر. (ناظم الاطباء) (از مؤید الفضلاء). کلبتان و آن چیزیست که حداد بدان آهن گیرد. (زمخشری) : بجای انبور دست در کوره کرد و آهن تفسیده بیرون کرد. (تذکرهالاولیاء عطار). کلبتان، انبورآهنگران. (بحر الجواهر) (منتهی الارب). کتیفه، انبورآهنگران. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان عربخانه، بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 158 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی از دهستان نمداد است که در بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
احمق. (آنندراج). کم ذهن، یکی از مهره های شطرنج. (برهان) (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
نادرست نویسی غامبوره کاغذ نازک چاکدار که از لرزش آن آوایی بر آید (گویش نایینی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امور
تصویر امور
جمع امر، عملها، کردارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرور
تصویر امرور
شوکه الجمال: شنگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امبورتل
تصویر امبورتل
انجیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امبرو
تصویر امبرو
گلابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امور
تصویر امور
((اُ))
جمع امر، کارها، عمل ها، شغل ها، حادثه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امور
تصویر امور
کارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تکه های نخ که که از نخ تور کلفت تر است و در ساختن سالیک که
فرهنگ گویش مازندرانی
انبار
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش گیر، قندشکن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار ما، نزد ما، پیش ما
فرهنگ گویش مازندرانی