جدول جو
جدول جو

معنی امباز - جستجوی لغت در جدول جو

امباز
شریک، رفیق، همتا مثل، محبوب معشوق
تصویری از امباز
تصویر امباز
فرهنگ لغت هوشیار
امباز
شریک، هم سامان، زمین زراعی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انباز
تصویر انباز
همکار، شریک، همتا، همراه، قرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همباز
تصویر همباز
شریک، حریف، همتا
فرهنگ فارسی عمید
جانورکی است پرنده چون ملخی دراز که بیشتر با سرعتی عجیب در کنار آبها پرد، تی تی بول، چچلاس، فرنگ، منلاس
لغت نامه دهخدا
(اَبْ با)
آهوی جهنده در دویدن و آنکه در دویدن روی بطرفی نگرداند. ابوز
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
در یونانی بمعنی تغییر است و لفظ آمیب از آن مشتق شده است. (از جانورشناسی عمومی تألیف مصطفی فاطمی ج 1 ص 93)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در زبان تاتاری، جم، رودی است در تاتارستان (روسیۀ آسیا) که از صحاری قیرقیزستان میگذرد و ترکستان را از روسیه جدا میکند. درازای آن ششصد کیلومتر است و بدریای خزر میریزد. (از لاروس بزرگ) (قاموس الاعلام ترکی، ج 2 ص 1033)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم باز. شریک. همتا. انباز. حریف. نظیر. مانند. همانند. (یادداشت مؤلف) :
خروشان از آن جایگه بازگشت
تو گفتی که با باد همباز گشت.
فردوسی.
ز توران سزاوار و همباز تو
نیابم کسی نیز دمساز تو.
فردوسی.
چو کسری بیامد بر تخت خویش
گرازان و همباز با بخت خویش.
فردوسی.
بنده را بواحمد خلیل گویند پدر بومطیع که همباز ملک است. (تاریخ بیهقی). ای امیرالمؤمنین از خدای عزوجل بترس که یکی است و همباز ندارد. (تاریخ بیهقی).
بلندیش با چرخ همباز بود
سطبریش بیش از چهل باز بود.
اسدی.
ابوالحسن و ابونصر هر دو همباز بودنددر قضاء پارس. (ابن بلخی). وزیر مانند همباز ملک است و در پادشاهی و مال و مملکت او متصرف. (ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خبزه. (دستورالاخوان قاضی بدر محمد دهار) ، کلان و صلب شدن شتر
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ / عِ زَ)
زیرک گردانیدن. (از منتهی الارب). عاقل کردن. (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
شریک. (برهان قاطع) (آنندراج) (دهار) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم). شقیص. (منتهی الارب، ذیل ش ق ص). مشارک. سهیم. قسیم:
گشاده بر ایشان بود راز من
بهر کار باشند انباز من.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 67).
خداوند بی یار و انباز و جفت
ازو نیست پیدا و پنهان نهفت.
فردوسی.
یکی نیست جز داور کردگار
که او را نه انباز و نه جفت و یار.
فردوسی.
سپاس از خدا ایزد رهنمای
که از کاف و نون کرد گیتی بپای
یکی کش نه آزو نه انباز بود
نه انجام باشد نه آغاز بود.
فردوسی.
ای میر ترا گندم دشتی است بسنده
با نغنغکی چند تراانبازم.
ابوالعباس.
همه کار شاید بانباز و دوست
مگر کار شاهی که تنها نکوست.
اسدی.
دل شاه ایمن بر آنکس نکوست
که در هر بد و نیک انباز اوست.
اسدی.
مقرم بقرآن و پیغمبرت
نه انباز گفتم ترا نه نظیر.
ناصرخسرو.
با هرچه آدمیست همی گویی
در هر غمی کش افتد انبازم.
مسعودسعد.
تا عشق بود عقل روا نیست که یزدان
در مملکت عاشقی انباز نخواهند.
خاقانی.
تو کیستی که بدین پایه دستگه که تراست
بروز بخشش گویی من و توایم انباز.
کمال الدین اسماعیل.
همه تویی ّ و ورای همه دگر چه بود
که در خیال درآرد کسی ترا انباز.
مولوی.
آن دو انبازان گازر را ببین
هست در ظاهر خلافی زآن و زین.
مولوی.
مگو دشمن تیغزن بر در است
که انباز دشمن به شهر اندر است.
سعدی.
آرزو می کندم در همه عالم صیدی
که نباشند حریفان حسود انبازم.
سعدی.
خدا را که مانند و انباز و جفت
ندارد شنیدی که ترسا چه گفت.
(بوستان).
انباز آوردن بخدای عز و جل، اشراک. (تاج المصادر بیهقی).
- انبازآرنده، مشرک. (دهار).
- بی انباز، بدون شریک:
معاذاﷲ چنین نتواند الا
خدای پاک بی انباز و یاور.
ناصرخسرو.
خدای راست بزرگی ّ و ملک بی انباز
بدیگران که تو بینی بعاریت داده ست.
سعدی.
و رجوع به ماده های زیر شود:انباز داشتن. انباز شدن. انباز کردن. انباز گردانیدن. انباز گرفتن. انباز گشتن. انبازگوی. انبازگیر. انبازناک.
لغت نامه دهخدا
(اِذْ ذِ)
ربودن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسیاربز شدن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خداوند بز بسیار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (ازاقرب الموارد). خداوند بزها شدن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ نبز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لقبها. (آنندراج). رجوع به نبز شود، زن را با تازیانه زدن: انبق بالمراءه، زد او را بتازیانه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهانۀ گشاد دیگ، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انبازی. شرکت و اشتراک. همکاری. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به انبازی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از همباز
تصویر همباز
همانند، همتا، حریف، نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لالامباز
تصویر لالامباز
سنجاقک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباز
تصویر انباز
شریک، رفیق، همتا مثل، محبوب معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املاز
تصویر املاز
ربودن، درنگیدن: درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امبازی
تصویر امبازی
شرکت (در امور مادی و معنوی) همکاری همدستی
فرهنگ لغت هوشیار
((اِ))
ریسمانی که به وسیله آن خرده دست شتر بربندند تا دست از زمین برداشته دارد، بند، نام رگی است در پای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همباز
تصویر همباز
((هَ))
شریک، انباز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباز
تصویر انباز
شریک، دوست، مانند، همتا، محبوب، معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباز
تصویر انباز
شریک
فرهنگ واژه فارسی سره
انباز، حصه دار، سهیم، شریک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حصه دار، سهیم، شریک المال، شریک، هم بخش، مانند، مثل، همتا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امباز
فرهنگ گویش مازندرانی
شریک، انباز، سهیم، هم سامان زمین زراعتی، کشاورز نصفی
فرهنگ گویش مازندرانی
انبان
فرهنگ گویش مازندرانی
شریک
فرهنگ گویش مازندرانی
انبار
فرهنگ گویش مازندرانی