جدول جو
جدول جو

معنی امآء - جستجوی لغت در جدول جو

امآء
(اِ)
امأاء. صد کس شدن قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اماء
تصویر اماء
امه ها، کنیزان، جمع واژۀ امه
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
انئاء. دور گردانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). دورکردن. (مصادر زوزنی). انأیته انئاءً، دور گردانیدم او را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ دَ زَ)
وعده پذیرفتن، اتآق قوس، تمام کشیدن کمان را
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اکئآء. ناپسندیدن چیزی را و مکروه داشتن. (ناظم الاطباء). از چیزی یا کسی کراهت داشتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
در زمین تابان و لغزان درآمدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ خوا / خا)
پر شدن شکم چندانکه گران شود و جنبش نتواند
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
اصآی جوجه، به بانگ آوردن آن. (از قطر المحیط) (اقرب الموارد). به بانگ آوردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَرْ)
ارٔاء. جمع واژۀ رأی، بمعنی اعتقاد و بینائی. (آنندراج) ، آبی است بنی ریاح بن یربوع را به حزن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ کَ / کِ)
ارءاء. صاحب رأی و دریافت گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَنْ)
جمع واژۀ نؤی و نؤی ̍. (از ناظم الاطباء). رجوع به نؤی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
گرگ نر. (ناظم الاطباء). گرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
گواراتر. گوارنده تر: والطبیخ الذی یکون فی قدور الذهب اغذی و امرء و اصح فی الجوف و اطیب. (میدانی) ، بیماری یافتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیمار یافتن کسی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بصواب نزدیک شدن در رای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به اصابت نزدیک شدن در رای در حاجت. (ازاقرب الموارد). نزدیک شدن بفکر صواب. (آنندراج) ، خداوند مال آفت رسیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آفت رسیدن به مال کسی، بیمار شدن ستور قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / اِ رِ / اُ رُ)
مرد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعراب در این کلمه هم در همزه (حرف اول) و هم در حرف آخر هر دو وارد می شود چنانکه گویند: رایت امرء و مررت بامرء و هذا امرء. (ناظم الاطباء). و نیز جایز است فتح و ضم و اعراب راء در هر حال چنانکه: هذا امرء و نیز هذا امرء و رأیت امروءً و مروت بامرء و نیز مررت بامری ٔ. (از اقرب الموارد). مؤنث آن امراءه است. رجوع به امراءه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرم و نازک گردانیدن سیرآبی گیاه را. (منتهی الارب). تر و تازه و نازک کردن سیرآبی گیاه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
ج مؤق و مأق و موق و ماق. جمع دیگر این کلمات آماق است و دو کلمه اخیر به امواق نیز جمع بسته شود. کنج چشمان و یا دنباله یا کنار آنها که به بینی راه دارد. رجوع به کلمات مذکور و تاج العروس ذیل ماق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اماق. در مأقه درآمدن و هکّه زده شدن مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). در حدیث آمده: ما لم تضمروا الاماق، که مراد غیظ و گریستن است و گفته اند مراد از آن غدر و عهدشکنی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اماق بر وزن کتاب نیز آمده و آن مخفف امآق بر وزن امهال است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بانگ کردن گربه. (تاج المصادر بیهقی). آواز کردن گربه. (منتهی الارب، ذیل امو) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). امت الهره اماءً، صاحت، مقلوب ’مأت’. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
تباه کردن درز چرم یا درفش سطبرزده برشتۀ باریک دوختن آن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اماء
تصویر اماء
جمع امه، کنیزکان جمع امه. کنیزان کنیزکان پرستاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرء
تصویر امرء
مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرء
تصویر امرء
((اَ رَ))
مرد
فرهنگ فارسی معین