گواراتر. گوارنده تر: والطبیخ الذی یکون فی قدور الذهب اغذی و امرء و اصح فی الجوف و اطیب. (میدانی) ، بیماری یافتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیمار یافتن کسی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بصواب نزدیک شدن در رای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به اصابت نزدیک شدن در رای در حاجت. (ازاقرب الموارد). نزدیک شدن بفکر صواب. (آنندراج) ، خداوند مال آفت رسیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آفت رسیدن به مال کسی، بیمار شدن ستور قوم. (از اقرب الموارد)
گواراتر. گوارنده تر: والطبیخ الذی یکون فی قدور الذهب اغذی و امرء و اصح فی الجوف و اطیب. (میدانی) ، بیماری یافتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیمار یافتن کسی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بصواب نزدیک شدن در رای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به اصابت نزدیک شدن در رای در حاجت. (ازاقرب الموارد). نزدیک شدن بفکر صواب. (آنندراج) ، خداوند مال آفت رسیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آفت رسیدن به مال کسی، بیمار شدن ستور قوم. (از اقرب الموارد)
مرد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعراب در این کلمه هم در همزه (حرف اول) و هم در حرف آخر هر دو وارد می شود چنانکه گویند: رایت امرء و مررت بامرء و هذا امرء. (ناظم الاطباء). و نیز جایز است فتح و ضم و اعراب راء در هر حال چنانکه: هذا امرء و نیز هذا امرء و رأیت امروءً و مروت بامرء و نیز مررت بامری ٔ. (از اقرب الموارد). مؤنث آن امراءه است. رجوع به امراءه شود
مرد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعراب در این کلمه هم در همزه (حرف اول) و هم در حرف آخر هر دو وارد می شود چنانکه گویند: رایت اَمرَءَ و مررت بِاِمرِء و هذا اُمرُء. (ناظم الاطباء). و نیز جایز است فتح و ضم و اعراب راء در هر حال چنانکه: هذا اُمرَء و نیز هذا اُمرُء و رأیت اُمرُوءً و مروت باُمرء و نیز مررت باُمرِی ٔ. (از اقرب الموارد). مؤنث آن امراءه است. رجوع به امراءه شود
ج مؤق و مأق و موق و ماق. جمع دیگر این کلمات آماق است و دو کلمه اخیر به امواق نیز جمع بسته شود. کنج چشمان و یا دنباله یا کنار آنها که به بینی راه دارد. رجوع به کلمات مذکور و تاج العروس ذیل ماق شود
ج ِمؤق و مأق و موق و ماق. جمع دیگر این کلمات آماق است و دو کلمه اخیر به امواق نیز جمع بسته شود. کنج چشمان و یا دنباله یا کنار آنها که به بینی راه دارد. رجوع به کلمات مذکور و تاج العروس ذیل ماق شود
اماق. در مأقه درآمدن و هکّه زده شدن مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). در حدیث آمده: ما لم تضمروا الاماق، که مراد غیظ و گریستن است و گفته اند مراد از آن غدر و عهدشکنی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اماق بر وزن کتاب نیز آمده و آن مخفف امآق بر وزن امهال است. (از اقرب الموارد)
اِماق. در مأقه درآمدن و هُکّه زده شدن مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). در حدیث آمده: ما لم تضمروا الاماق، که مراد غیظ و گریستن است و گفته اند مراد از آن غدر و عهدشکنی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اِماق بر وزن کتاب نیز آمده و آن مخفف اِمآق بر وزن امهال است. (از اقرب الموارد)