جدول جو
جدول جو

معنی الکن - جستجوی لغت در جدول جو

الکن
کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد، کندزبان
تصویری از الکن
تصویر الکن
فرهنگ فارسی عمید
الکن(اَ کَ)
کندزبان. (دهار) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). مؤنث آن لکناء. (مهذب الاسماء). ج، لکن. (المنجد). کندزبان درمانده بسخن. (منتهی الارب) (آنندراج). شکسته زبان. (مهذب الاسماء). تمنده. (صحاح الفرس). آنکه زبانش در سخن گرفته شود. (غیاث اللغات). صاحب عی در زبان. آنکه زبانش در تکلم بگیرد. گرفته زبان. کژمژزبان. آنکه لکنت زبان دارد:
دو چشم دولت بی تیغ تو بود اعمی
زبان دولت بی مدح تو بود الکن.
مسعودسعد.
از عطارد فصیح تر بودم
چو زحل کرده ای مرا الکن.
مسعودسعد.
ازین نورند غافل چند اعمی
برین نطقند منکر چند الکن.
خاقانی.
هر که را باشد طمع الکن شود
با طمع کی چشم دل روشن شود؟
مولوی
لغت نامه دهخدا
الکن(اُ کُ)
بخیل و طمعکار و سست. (ناظم الاطباء). آدم خسیس یا جوکی (اشتینگاس).
لغت نامه دهخدا
الکن
کند زبان، تک زبان
تصویری از الکن
تصویر الکن
فرهنگ لغت هوشیار
الکن((اَ کَ))
کسی که دچار لکنت زبان است
تصویری از الکن
تصویر الکن
فرهنگ فارسی معین
الکن
ابکم، بکم، بی زبان، کندزبان، گنگ، لال
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الکا
تصویر الکا
(دخترانه)
سرزمین، ناحیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از السن
تصویر السن
زبان آور، فصیح، شخص فصیح و بلیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادکن
تصویر ادکن
مایل به سیاه، تیره رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالکن
تصویر بالکن
ایوان نرده دار کوچک جلو ساختمان، سالن فوقانی در سینما، تئاتر یا مجالس قانون گذاری که مشرف به طبقۀ پایین است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلکن
تصویر بلکن
سر دیوار، کنگرۀ دیوار، منجنیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الکا
تصویر الکا
ملک، زمین، مرز و بوم، کشور
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کَ)
مرکّب از: الکن عربی + یاء مصدری فارسی، کندزبانی. الکن بودن. لکنت. رجوع به الکن شود:
عالی عبارت خوش عذب فصیح تو
از الکن الکنی برد از ابکم ابکمی
لغت نامه دهخدا
(کُ)
پالگانه. (لغات فرهنگستان). بالکانه. مهتابی. ایوانچه. خروجی. پالانه. روشن. (یادداشت مؤلف). پیش آمدگی در طبقۀ دوم هر ساختمان که معمولاً بداخل اطاق راه دارد و در حکم یک راهرو کم پهنا در جلو اطاق و سایبانی برای طبقۀ اول است و در تابستان از آن استفاده شود. معمولاً سرتیرهای آهنی یا چوبی سقف طبقۀ اول را قریب یک گز در فضا جلوتر برند و میانشان سقف زنند و بپوشانند و گاه برای حفاظت گرداگرد آنرا نرده گذارند. بالکن معمولاً بی سقف است و حال آنکه غلام گردشی و پاگرد سقف دارد
لغت نامه دهخدا
(لَ کُ)
ناحیه ای تجارتی در بلژیک (فلاندر شرقی) 4500 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوکن
تصویر اوکن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امکن
تصویر امکن
تواناتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الکه
تصویر الکه
زمین بوم، ناحیه قسمتی از ایالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الین
تصویر الین
نرم تر نرمخوتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحن
تصویر الحن
باهوشتر، خوش آواز تر
فرهنگ لغت هوشیار
همین دم اینک هم اکنون ترکی شونده این دم همین دم هم اکنون اکنون، اینک، حالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الکا
تصویر الکا
ترکی پارسی پرگنه زمین بوم، ناحیه قسمتی از ایالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الکد
تصویر الکد
ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
مایعی است فرارکه دارای طعم تند و سوزان میباشد و بر دو قسم است یکی الکل اتیلیک که در تمام نوشابه های خمری شراب و عرق و امثال آنها موجود است و آن را الکل سفید هم میگویند و دیگر الکل متیلیک که از تقطیر چوب به دست میاید و در صنعت به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
در کلمات مرکب بمعنی افکننده آید: مرد افکن کوه افکن شیر افکن پرتوافکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلکن
تصویر بلکن
سر دیوار را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازکن
تصویر ازکن
زیرک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تیره گون دودگون رنگ خاکستر تیره گون دودگون خاکستر رنگ خاک رنگ مایل به سیاهی نیلگون اغبر. یا خز ادکن. قره خز خزنیلگون خز بسیار نرم و تیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالکن
تصویر بالکن
مهتابی، ایوانچه، ایوان کوچک جلو عمارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الکنی
تصویر الکنی
الکن بودن لکنت داشتن کند زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکن
تصویر اسکن
ازروسی چاو ارزبرگ اسکناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالکن
تصویر بالکن
((کُ))
ایوان، مهتابی، طبقه بالای تئاتر یا سینما، ایوان کوچک جلوی کاشانه، ایوانک (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الان
تصویر الان
اکنون، اینگاه، ایدر، همینگاه، هم اکنون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالکن
تصویر بالکن
ایوان
فرهنگ واژه فارسی سره
ایوان، مهتابی، لژ، شاه نشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد