جدول جو
جدول جو

معنی الوکرو - جستجوی لغت در جدول جو

الوکرو(اِ رُ)
شهری در اسپانیا که در زمان رومانیان بهمین نام خوانده میشد و عرب آنرا لورقه نامیدند. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 113 و حاشیۀ آن و نیز لورقه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الوار
تصویر الوار
تختۀ بزرگ و ستبر و دراز که از تنۀ درخت بریده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کُ / کُرْ رَ)
وبره الحارثی. محدث است. علم حدیث و به ویژه دقت های محدثان در بررسی احادیث، یکی از پایه های اصلی شکل گیری فقه اسلامی است. محدثان با گردآوری و بررسی دقیق احادیث پیامبر اسلام، به فقیهان کمک کردند تا بر اساس روایات صحیح، فتوا صادر کنند. این نقش برجسته محدثان در تاریخ اسلام، به حفظ صحت و اصالت منابع دینی کمک شایانی کرد.
لغت نامه دهخدا
نام قباد بن فیروز پدر انوشیروان پادشاه ساسانی. (تاریخ گزیده ص 114)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شاعر لاتن، مولد رم (تولد حدود 53 و وفات حدود 98 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
منسوب است به لوکر که دهی است بین پنجدیه و برکدیز و فعلاً خراب است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
نام جنی در اساطیر یونان قدیم که بشکل مخصوصی تصویر میشد. (از قاموس الاعلام ترکی ذیل آلکتو)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
تختۀ چوبی مسطح و صاف و دراز و ستبر. (ناظم الاطباء). تختۀ ضخیم بلند. تختۀ قطور و دراز. چوبهای بریده با ضخامت و ستبر. تخته های بلند و قطور بعرض یک وجب تا یک وجب و نیم و کمتر یا بیشتر.
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر، در 14 هزارگزی جنوب خاوری اهر و 2 هزارگزی شوسۀ اهر - خیاو. کوهستانی و گرمسیر است. سکنۀ آن 157 تن شیعه اند که بترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب و سردرختی و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
جمع عربی لفظ لرکه ایلی است در ایران. (فرهنگ نظام). در متن اللغه آمده: لور جنسی از اکراد است - انتهی. بنظر میرسد که لر در عربی بصورت لور درآمده و برطبق قاعده عربی به الوار جمع بسته شده است و فارسی زبانان آن را بصورت عربی بکار برده اند. رجوع به سبک شناسی ج 1 ص 383 شود، مرد الوب، مرد که زود دلو از چاه برکشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نشاطکننده. (از منتهی الارب). رجل الوب، مرد بانشاط، و گفته اند: آنکه زود دلو از چاه برکشد. (از اقرب الموارد) ، آسمان الوب، آسمانی که باران آن دائم باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ تِ)
نام یکی از پاپهاست. وی به سال 175م. پاپ شد و در زمان دو امپراتور موسوم به مارک اورل و کومود مدت 15 سال سمت پاپی داشت و نصرانیت را به انگلستان آورد. مرگ وی به سال 192م. اتفاق افتاده. عید 26 مه بنام اوست. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ تِ)
نام دو تن از اعزۀ نصاری. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
از رستاق ساوه طسوج فیستین. (تاریخ قم ص 114)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
رسالت. ج، الائک. (اقرب الموارد). بمعنی پیغام، و بعضی این لغت را مغولی دانند. (آنندراج). پیام. الوک. (اقرب الموارد). و رجوع به الوک شود: و نزلهای بسیار با الوکه روان کرد. (جهانگشای جوینی). گورخان وزیر ملک خود محمودتای را به استیفاء واجبات اموال قراری بفرستاد با الوکه های درشت تر. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 89)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
لولو. وجودی وهمی که بچه های خرد را بدان ترسانند. این لفظ را بصورت مخفف لولو بیشتر استعمال کنند. (فرهنگ نظام). رجوع به لولو شود.
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
نام زنی که محبوبۀ لامارتین بوده است و او نام این زن را در کتاب مدیتاسیون بسیار ذکر کرده است. وی زن شارل عالم فیزیکدان بود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش خرقان شهرستان ساوه در 7 هزارگزی شمال خاوری خرقان. در کوهستان واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 1522 تن شیعه هستند که به فارسی و لهجۀ تاتی و ترکی سخن میگویند. آب آن از قنات و زهاب و رود خانه محلی و محصول آن غلات، سیب زمینی، بنشن، ینجه و انگور و شغل مردم زراعت و گله داری و گلیم وجاجیم بافی است. اکثر مردان برای تأمین معاش بتهران میروند. راه نیمه شوسه به زرند دارد که در مواقع غیربارانی از آن ماشین میتوان برد. از آثار قدیم آن دوقلعۀ خرابه یکی در وسط آبادی و دیگری در اراضی مزرعۀ شور است که در نتیجۀ کاوش آثار قدیم دیده میشود. در این ده 9 باب نجاری، 14 باب آهنگری، 8 باب کفشدوزی، 2 باب خیاطی و یک باب دبستان است. مزارع شور، دارخانی، نزدیک میان چشمه، باقر بلاغی، چشمۀ رمضان، کوبین زرنده، محمد صالح و اوزن مایر جزء این ده است. از ایلهای شاهسون بغدادی و عرب کله کو در بهار بحدود این ده می آیند. زیارتگاهی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). و رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 73 شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی است جزء دهستان گنجگاه بخش سنجیده شهرستان هروآباد. دارای 243 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی فرش و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ رِ)
اسعد، تبع اوسطبن تبع الاقرن. یکی از ملوک یمن. و ابن بلخی در فارسنامه آرد که: و در روزگار او (وشتاسپ بن لهراسب) در یمن تبع پیدا شد و ملک یمن و کنعان بدست گرفتند واین تبع آن است که در قرآن ذکر او هست و چند تبع بوده اند، بعضی پیش از عهد سلیمان النبی علیه السلام و بعضی بعد از عهد او و نسب ایشان یاد کرده آید تا معلوم شود و این تبع ایشان را چون لقبی است نه نام و نسب ایشان این است: تبع تبان ابوکرب بن ملکیکرب تبعبن زید بن عمرو بن ذی الاذعار تبعبن ابرهه ذی المناربن رایش بن قیس بن صیفی بن سبا. و از جملۀ این جماعت هیچکس مستولی تر از این تبع نبوده است و گفته اند که از اینجانب تاآذربایجان و در موصل تاختن آورد وهر لشکر را که پیش او رفت بشکست و قتل بسیار کرد و غنیمتهای بی اندازه برداشت و همه ملوک جهان از وی بشکوهیدند و گویند ملک هند از بهر او تحفه ها فرستاده بود و در جملۀ آن حریر صینی و مشک بود او را آن خوش آمد و پیش از آن ندیده بود و از رسول پرسید که این از کجا آورند گفت از صین پس وصف ولایت و خوشی و نعمت آنجا بازگفت این تبع گفت که واﷲ آن ولایت را غزا کنم و لشکرهای عظیم از عرب و یمن و حمیر جمع آورد و بولایت صین تاختن برد و لشکر صین را بشکست و غنیمتی از آن ولایت برداشت و بازگشت و مدت رفتن و مقام کردن او بصین و آنجا بازگشتن هفت سال بود و چون بازگشت دوازده هزار مرد از عرب و حمیر بولایت تبت رها کرد و اکنون مردم آن ولایت از نژاد عربند و شکل و عادت و رسوم عرب دارند. واﷲ اعلم
شمربن افریقین بن ابرهه بن حارث الرایش. گویند او شهر سمرقند را پی افکنده است و این نیز یکی از مجعولات و مصنوعات ادبای عرب است که عادتاً هرجا کلمه ای بتصحیف و تحریف و قلب و ترخیم شبیه بکلمه عربی یابند افسانه و اسطوره ای سازندو بعرب بربندند. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 92 شود
الضریر. پیشوای صنف کربیه است. و کربیه یکی از چهار فرقۀ کیسانیه باشند. (بیان الادیان) (مفاتیح العلوم خوارزمی)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَرْوْ / جِرْوْ / جُرْوْ)
شیر. اسد. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
نام قضائی است که در ’قره حصار’ شرقی از ولایت سیواس (ترکیه) واقع است. این قضا شامل 6 ناحیه و چهل قریه و سکنۀ آن 20000 تن مسلمان است. زمین آن بسیار حاصلخیز و محصول عمده آن حبوب و میوه های مختلف است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
دهی است از دهستان چای پارۀ بخش مرکزی شهرستان زنجان، واقع در 80 هزارگزی شمال باختری زنجان و 5 هزارگزی شوسۀ زنجان - تبریز. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 195 تن شیعه اند و بترکی سخن میگویند. آب آن از زنجان رود، محصول آن غلات، برنج و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
ژان. آوازخوان فرانسوی که به سال 1769 میلادی در رن بدنیا آمد و1842 در پاریس درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
آلشکرد. قصبه ای است در بایزید از ولایت ارزروم و 24 ساعت از بایزیدفاصله دارد. این قصبه را طپراق قلعه نیز میگویند و به پنج ناحیۀ آماد، اسکان، طاهر، قره صو و ملاسلیمان مشتمل است و 115 قریه و 16600 تن سکنه دارد که بیشتر آنان مسلمانند و چند جامع و کلیسا نیز دارد. (از ضمیمۀ معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی ذیل آلشکرد)
لغت نامه دهخدا
(گْلُ گِ لُ گُ)
دهی است از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد واقع در 24000گزی باختر بروجن و 12000گزی راه غله بناغان. هوای آن معتدل و دارای 165 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات آبی و دیمی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از الوکه
تصویر الوکه
پیک، فرستادن، پیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوار
تصویر الوار
تخته بزرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوکری
تصویر لوکری
منسوب به لوکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوار
تصویر الوار
تیرهای بزرگ چوبی که در ساختن سقف خانه به کار می رفت، چوب های چهارتراش دراز و ضخیم
فرهنگ فارسی معین
آبله رو
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب به ابعاد ۲۰۴۰ و به طول ۲۸۰ سانتی متر
فرهنگ گویش مازندرانی
آبی که به سمت خزانه ی آسیاب هدایت شود، پاروی قایق
فرهنگ گویش مازندرانی
مترسک، موجودی خیالی که با آن کودک را بترسانند
فرهنگ گویش مازندرانی
جرقه
فرهنگ گویش مازندرانی
عفونت رحم ناشی از وجود جفت
فرهنگ گویش مازندرانی