جدول جو
جدول جو

معنی الومالی - جستجوی لغت در جدول جو

الومالی
لکلرک بصورت الاومالی و اله امل آورده و در تذکرۀ ضریرانطاکی و تحفۀ حکیم بصورت الومالی ضبط شده است. لفظی یونانی و بمعنی عسل منجمد است و آن رطوبتی است شبیه بمیعۀ سائله که از دو ساق درختی بدست آید و بهترین آن براق و صاف و شیرین و غلیظ است، در سیم گرم و در دوم تر، سه اوقیۀ آن با نه اوقیه آب مسهل فضول خام و مرهالصفرا و اخلاط ردیه است، و جهت جرب و قروح ودرد مفاصل نافع میباشد. روغنی که از شاخه های درخت از جوشانیدن آن با روغنها بگیرند طلای آن جهت درد عصب و جرب متقرح و اکتحال آن جهت ظلمت بصر نافع است و آشامندۀ الومالی را سبابت و کسالت بهم میرسد و باید نخوابد و حرکت کند و مصلح آن سکنجبین و میبه است. (ازتحفۀ حکیم مؤمن ص 32). و رجوع به تذکرۀ داود ضریرانطاکی ص 58 و مفردات ابن بیطار ترجمه لکلرک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُ)
اورمالی. روغنی است جداً گرم و سفت چون عسل که از ساق درختی گیرند. (مفردات قانون ابوعلی ص 160). دهن العسل و آنرا عسل داود هم گویند گرم و تر است درچهارم. (برهان) (هفت قلزم). رجوع به اورمالی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
گرسنگی. (منتهی الارب). سغب. (المزهر).
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است مرکز قضا در سنجاق تکه از ولایت قونیه (ترکیه) که در 80 هزارگزی جنوب غربی انطالیا و 85 هزارگزی مشرق اسکلۀ مکری، در گوشۀ شمالی دریاچۀ الان در موقعی بسیار زیبا که ارتفاعش به 1087 متر میرسد واقع است. این قصبه در 46 درجه و 46 دقیقۀ عرض شمالی واقع، و سکنۀ آن قریب 7000 تن است که تنها دویست سیصد تن آنان مسیحی و باقی مسلمانند. گرداگرد آنرا باغها و باغچه هایی سبز و خرم فراگرفته، و دارای میوه های بسیار خوب و تجارت رایجی است. برخی از اهالی آن به حرفه ها و صنایع اشتغال دارند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
ابن برعش. سلطان یمن از بنی حمیر. او پس از پدر خویش برعش مالک تخت و تاج شد و مدت پنجاه سال پادشاهی راند و بعضی گفته اند او در اواخر دولت خود بجانب شمال لشکر کشید و تا ظلمات برفت و براه درگذشت و امرا و ارکان دولت وی بیمن بازگشتند و پسر او موسوم به اقرن را بپادشاهی برداشتند. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 92 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ماءالعسل است. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). و طریق ساختنش چنان باشد که دو جزو آب و یک جزو عسل را باهم آمیخته بجوشانند چندانکه ثلثی برود و ثلثانی بماند و منافع آن بسیار است. بجهت دانستن آبستی بخورد زنی بدهند اگر صدا و قراقر بر دور ناف او بهم رسد البته آبستن باشد و الا نباشد. (برهان) (ادویۀ مفردۀ قانون بوعلی سینا چ تهران، و در آنجا بغلط افومالی با فاء نوشته شده است) (آنندراج) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
نام داروئی نوشیدنی: و اذا شربت (امارنطن) بالشراب الذی یقال له اولومالی اذا بت الدم الجامد. (ابن البیطار) ، سخت شدن تشنگی کسی، رنج دادن کسی را، دود کردن زنبورخانه را تا انگبین چینند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اومالی
تصویر اومالی
یونانی تازی گشته شاه انگبین انگبین داود عسل داود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقومالی
تصویر اقومالی
آب انگبین آمیزه ای آب و انگبین (عسل) از نوشابه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
محتمل کاری یا پیشامدی که وقوع آن مورد تصور باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گالومانی
تصویر گالومانی
فرانسوی فرنگ پرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالوالی
تصویر مالوالی
مارمولک باغی که آنرا سام ابرص نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
ممكنٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
Likely, Probabilistic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
probable, probabiliste
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
가능성 있는 , 확률적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
muhtemel, olasılıklı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
ممکنہ , احتمالی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
inawezekana, ya uwezekano
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
সম্ভব , সম্ভাব্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
סביר , הסתברותי
دیکشنری فارسی به عبری
احتمالی، احتمال
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
可能性のある , 確率的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
waarschijnlijk, probabilistisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
संभावित , संभाव्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
mungkin, probabilistik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
ที่มีแนวโน้ม , มีความน่าจะเป็น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
probable, probabilístico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
provável, probabilístico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
可能的 , 概率的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
prawdopodobny, probabilistyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
ймовірний , ймовірнісний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
wahrscheinlich, probabilistisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
вероятный , вероятностный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
probabile, probabilistico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی