جدول جو
جدول جو

معنی الولو - جستجوی لغت در جدول جو

الولو
(اُ)
لولو. وجودی وهمی که بچه های خرد را بدان ترسانند. این لفظ را بصورت مخفف لولو بیشتر استعمال کنند. (فرهنگ نظام). رجوع به لولو شود.
لغت نامه دهخدا
الولو
مترسک، موجودی خیالی که با آن کودک را بترسانند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لولو
تصویر لولو
هیکل موهوم که بچه را از آن می ترسانند، شکل مهیب، لولوخره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولو
تصویر لولو
مروارید، در
فرهنگ فارسی عمید
(لَ / لُو لَ / لُو)
لوالو. مردم سبک و بی تمکین. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی از دهستان چناران بخش حومه ارداک شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل. دارای 115 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات، چغندر و سیب زمینی. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
قسمی سگ کوچک جثۀ درازپشم، فاروغ، یک سر دو گوش، کخ، بغ، صورت مهیبی که برای ترسانیدن اطفال سازند، (آنندراج) (برهان)، وجودی وهمی که بچه های خرد را بدان ترسانند، بخ، مترس اطفال، ضاغث، ضاغب، لولوخرخره، لولوخرناس، صورتی مهیب که بدان کودکان را ترسانند، صورتی وهمی که بدان اطفال را ترسانند و گاه زنی با پوستینی وارون در بر و دیگی بجای کلاه بر سر به اطفال خود را نماید و این بس زشت و مخالف اصول تربیت اطفال است،
- امثال:
لولو ممه را برده یا آن ممه را لولو برد
لغت نامه دهخدا
نام کسی که با کسایون دختر صور ملک کشمیر از کشمیر آمده بود و کسایون را بهمن پسر اسفندیار به زنی کرده بودو کسایون با این لولو سر داشت و بهمن به عشق کسایون و به گفتار او همه گنج و سپاه در دست لولو نهاد تا همه بزرگان را به دینار و بخشش بنده کرد و قصد گرفتن بهمن کردند تا دانسته شد و بهمن با بارین پرهیزگارکه رستم فرستاده بودش بگریختند و به مصر افتادند و بعد سالها داماد ملک مصر گشت و سپاه آورد تا پادشاهی از دست لولو بیرون کرد، کسایون را بکشت و لولو را به شفاعت بزرگان بخشید و از پادشاهی بفرستاد (یعنی ازکشور اخراج کرد) ... (مجمل التواریخ و القصص ص 53)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 43000گزی شمال خاوری ایذه، کوهستانی و معتدل، دارای 265 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع است به معنی ذو و واحد ندارد و گویند اسم جمع است و واحد آن ذو است به معنی صاحب. (اقرب الموارد). ذو بمعنی صاحب و خداوند. (ناظم الاطباء). خداوندان و مالکان. (آنندراج).
- اولوالابصار، خداوندان بصیرت یعنی عاقل و دانا. (آنندراج) :
یکی قدیر بر از قدرت مقدر خویش
یکی بصیر بر از دانش اولوالابصار.
ناصرخسرو.
یار بی پرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولوالابصار.
هاتف.
- اولوالارحام، اقربا و خویشان و صاحبان اصل قرابت. (آنندراج) : و اولواالارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب اﷲ. (قرآن 75/8).
- اولوالالباب، اولوالنهی ̍، خردمندان. صاحبان عقل و بینش. (آنندراج). کسانی هستند که از هر قشر مغز آن را و از هر ظاهر حدیث سر آن را جویند. (تعریفات) :
تو هر زمان ملکانوبهاری آرایی
که عاجز آید از او خاطر اولوالالباب.
مسعودسعد.
لبش از هجو در لباچه کشم
تا بخندند از او اولوالالباب.
سوزنی.
بومسیلم را لقب کذاب ماند
مر محمد را اولوالالباب ماند.
مولوی.
- اولوالامر، اصحاب رسول صلی اﷲ علیه و سلم و پیروان آنها ازعلمای امت و از اهل دول و امارت که علم و دین داشته باشند. (منتهی الارب). اصحاب فرمان. (ترجمان القرآن). فرمانروایان. (فرهنگ رازی). پادشاهان و حاکمان و امیران. (غیاث اللغات) (آنندراج) : اطیعوا اﷲ و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم. (قرآن 59/4). و چنانک انقیاد اولواالعزم از فرائض عقلست امتثال اولوالامر از لوازم شرعست. (سندبادنامه).
- اولوالضرر، بیماران. (ترجمان القرآن).
-
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
از پادشاهان گوتی ها. (از تاریخ کرد ص 30 از مجموعۀ متون چ اکسفورد ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
دهی است جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 40 هزارگزی شمال خاوری کلیبر و 40 هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر. ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل مایل به گرمی. سکنۀ آن 156 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه آن مالرو است. این ده محل قشلاق ایل چلیپانلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عنوانی است کاهنانی را که در روم مأمور تهیه و ترتیب قربانیها و ولائم مخصوص خدایان بودند. عدّۀ ایشان از سه تجاوز نمیکرد و این مقام از سال 556 رومی (198 قبل از میلاد) ایجاد شد و از آن زمان ظاهراً این وظائف از پنتی فکسها سلب شده بود. برخی از مورخین نوشته اند که سیلا سردار و دیکتاتور معروف روم عده اپولوها را بهفت رسانید. (از ترجمه تمدن قدیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
ژان. آوازخوان فرانسوی که به سال 1769 میلادی در رن بدنیا آمد و1842 در پاریس درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اُ بُ لُ)
از یونانی ابلس و لاطینی ابولوس، ابولوس. در اوزان طبی، مقدار سه قیراط که معادل دوازده جو میانه است. وزنی معادل 72 صدیک گرام بعلاوۀ کسری.
لغت نامه دهخدا
قسمی سگ کوچک جثه دراز پشم، یک سر دو گوش، صورت مهیب و ترسناکی برای ترسانیدن اطفال سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولو
تصویر اولو
دارندگان، صاحبان
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی دوازدهمین ماه سال سریانی برابر با آذر انجیر معابد دوازدهمین ماه سال سریانی ایلول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولو
تصویر لولو
شکل موهومی که بچه را با آن بترسانند، لولو خرخره
فرهنگ فارسی معین
جفت رحم گاو و گوسفند، جفت رحم که داخل رحم بماند
فرهنگ گویش مازندرانی
آلت تناسلی پسر بچه ی کوچک، لولو، موجودی خیالی و ترسناک جهت
فرهنگ گویش مازندرانی