جدول جو
جدول جو

معنی الهوه - جستجوی لغت در جدول جو

الهوه(اُ هَُ وْ وَ)
بازیچه. الهیّه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنچه بدان بازی کنند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الهه
تصویر الهه
(دخترانه)
در اعتقادات قدیم نیمه خدایی که نماینده انواع خاص بوده و به صورت زنی تجسم می شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الهه
تصویر الهه
نیمه خدای مؤنث، ایزدبانو
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
الاهه. پرستش کردن. (ترجمان علامه تهذیب عادل) (از اقرب الموارد). پرستیدن. پرستش. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عقاب (پرنده) : ابراهیم چهار مرغ بگرفت گویندکه یکی کلنگ بود، دوم الوه... (تاریخ بلعمی). رجوع به اله و آله و له شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لُوْ وَ)
چوب عود که بدان بخور کنند. ج، الاویه. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بضم اول نیز بهمین معنی است. (ابوعبید جوالیقی ص 44). و رجوع به الوّ و الیّه شود.
لغت نامه دهخدا
(اَلْ / اِلْ / اُلْ وَ)
سوگند. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
شهری است. ابن مقبل گوید:
یکادان بین الدونکین و الوه
و ذات القتاد السمر ینسلخان.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
درخت عود. (قطر المحیط) (دزی ج 1 ص 35). رجوع به الوّه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لُوْ وَ)
الوّه چوب عود که بدان بخور کنند. ج، الاویه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). الیّه. الوّ. (المنجد). در مقدمه الادب زمخشری (نسخۀ چاپی ص 55 س 19) ، در بیان عطرها پس از عودآمده است. و شاید ریشه آن همان ریشه الوئس فرنگی باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ لا هََ)
معبودیت. رجوع به ال̍هه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ هَُ وْ وَ / وِ)
صوتی است که در مقام تعجب بکار رود: قرار است پروفسور راک راه تازه ای بدنیا پیشنهاد کند. اوهوه ! راه تازه ! (سایه روشن صادق هدایت ص 17)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِ)
پرستش و معبودیت. (منتهی الارب). معبود بودن. خدا بودن. خدایی. الاهه و الهیّه و الوهه و الوهیه و الهانیّه بیک معنی است. (از اقرب الموارد). رجوع به الوهیت و الوهیه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی از دویدگی اسب که بکوشش تمام دود چندان که خاک از سم بردارد، یا آن اول دویدن است. (منتهی الارب) (آنندراج). تند دویدن اسب چنانکه خاک را برانگیزد یا از سمهای او آتش بیرون آید و بگفتۀ بعضی آغاز دویدن اسب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ هی یَ)
بازیچه. الهوّه. (منتهی الارب). آنچه بدان بازی کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لا هی یَ)
دهی است از دهستان صحنۀ شهرستان کرمانشاهان در 2500گزی باختر صحنه، کنار شوسۀ کرمانشاهان. دشت و سردسیراست. سکنۀ آن 150 تن شیعه هستند و به لهجۀ کردی سخن میگویند. آب آن از رود خانه صحنه و چشمۀ کارون تپه و محصول آن غلات آبی و دیمی، چغندر قند و حبوب و شغل مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اِ لا هی یَ)
مؤنث الهی یعنی خدایی. منسوب به خدا.
- فلسفۀ الهیه. رجوع به فلسفه و حکمت و الهی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ بَ کَ دَ)
خدایی. (آنندراج) (مؤید الفضلاء). بمعنی الوهیت. (از اقرب الموارد). خدا و معبود بودن، نگاه داشتن خواستن چیزی را از کسی. (منتهی الارب). سپردن کسی مال خود را بدیگری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از الهیه
تصویر الهیه
خدتوندی خدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوه
تصویر الوه
تلخشیر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الهه
تصویر الهه
((اِ لا هِ))
مؤنث اله
فرهنگ فارسی معین
اله، بت، رب النوع، صنم
فرهنگ واژه مترادف متضاد