جدول جو
جدول جو

معنی العث - جستجوی لغت در جدول جو

العث(اَ عَ)
آهسته رو گران سنگ. (منتهی الارب). آنکه سنگین باشد و به کندی راه رود. مؤنث: لعثاء. (از اقرب الموارد) ، الغاز یمین، توریه در قسم. رجوع به توریه شود، کندن موش سوراخ خود را چنانکه پیچ و خم داشته باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، در اصطلاح، علمی است که مقصود از آن دلالت الفاظ بمراد است بطور پوشیده در غایت، لیکن نه چنانکه ذهن سلیم از دریافتن آن ناتوان باشد بلکه آن را بپسندد و او را بدان انبساط دست دهد، و شرطآن اینست که مراد از الفاظ، ذوات موجود در خارج باشند و فرق آن با معمی ̍ همین است. (از کشف الظنون ج 1 ستون 149). و رجوع به همین کتاب و مادۀ لغز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ عَ)
مرد که رنگ لبش بسیاهی زند. ج، لعس. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). سیاه بام لب. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، آماده شدن شیر بگرفتن سر کسی. (منتهی الارب). العاف (بعین مهمله). (اقرب الموارد). رجوع به العاف شود، الغاف مرد یا شیر، باربار نگریستن آن. تیز نگاه کردن. (از اقرب الموارد) ، شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بدمعاملگی کردن و ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، لقمه فروخورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). لقمه ساختن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، لغیف دزدان گردیدن، و لغیف آنکه هم طعام دزدان باشد و جامۀ ایشان را نگه دارد و با ایشان دزدی نکند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالرزاق بن عبدالعظیم العثمانی. فقیه مالکی است. از تألیفات او است: سلاح الایمان فی الصلاه و تلاوه القرآن. بدایه السلوک ’منظومه است’. تنبیه الغافل الی مرتبه العاقل. وی به سال 945 هجری قمری متولد شدو در سال 1027 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
ابن عثمان بن محمد العثمانی. ابوعبیدالله محمد بن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است. (الموشح چ مصر ص 142 و 240)
لغت نامه دهخدا
محمد بن عثمان الاموی العثمانی المکی. محدث است. در تاریخ اسلام، محدث به عنوان فردی شناخته می شود که تلاش دارد تا سنت پیامبر اسلام را بدون هیچگونه تغییر یا تحریف، به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد در جوامع علمی و دینی، از مقام والایی برخوردار بودند. مهم ترین ویژگی محدثان دقت در انتقال احادیث صحیح است، چرا که حفظ دقت در نقل، به ویژه در دوران هایی که دشمنان اسلام در حال تحریف آن بودند، امری ضروری بود.
لغت نامه دهخدا
(زُ)
آهسته رو گران سنگ گردیدن. العث گشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ / دِ عَ /دِ لَ)
شتر توانای پرگوشت رام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دلعاث. رجوع به دلعاث شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
کوهی است در دیار بنی عامر بن صعصعه. و بقول ’بکری’ نام عربی جایی در یمن است. امروءالقیس گوید:
فلا ینکرونی اننی انا ذا کم
لیالی حل الحی غولا فألعسا.
(از ضمیمۀ معجم البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
مرد سست فروهشته. مؤنث: لوثاء.
لغت نامه دهخدا
(اَلْ یَ)
دلیر. (ناظم الاطباء). شجاع. مؤنث: لیثاء. ج، لیث: هو الیث اصحابه، یعنی او سختترین و چابکترین یاران خود است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
آنکه زبانش مائل به ’ثا’ و ’ع’ باشد. من یرجع لسانه الی الثا، والعین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آنکه ’س’ را ’ث’و ’ر’ را ’ل’ یا ’غ’ تلفظ کند. (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
که گوشوار دارد، خداوند عیش خوش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، ستور را بر سر خود بچرا گذاشتن. (منتهی الأرب). چاروا بچراگاه گذاشتن، خداوند عیش خوش کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
مرد فربه سست گوشت.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
مرد اشعث، ژولیده موی. مؤنث: شعثاء. ج، شعث. (منتهی الارب) ، موی برافراشته گردیدن. (منتهی الارب). انتفاش. و رجوع به اشعلال شود
لغت نامه دهخدا
ابن احمد بن عبیدالله القرشی الاموی العثمانی الاشبیلی. امام نحو و از مردم اشبیلۀ اندلس بود. هنگامیکه فرنگیان بر اندلس استیلا یافتند وی به بسنه رفت. از تألیفات اوست: شرح کتاب سیبویه. شرح الجمل در ده مجلد. شرح الایضاح که همه این کتابها در نحو است. وی به سال 599 هجری قمری متولد و در سال 688 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی) (از روضات الجنات ص 464)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشعث
تصویر اشعث
ژولیده موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از العس
تصویر العس
لب سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوث
تصویر الوث
آهسته رو، گران زبان، توانا، ناتوان سست از واژه های دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعث
تصویر اشعث
((اَ عَ))
ژولیده موی، آشفته موی
فرهنگ فارسی معین