جدول جو
جدول جو

معنی الرد - جستجوی لغت در جدول جو

الرد
جوال بزرگ به شکل تور که از ریسمان برای حمل و نقل کاه و علف و چغندر و امثال آن ها می بافند، برای مثال بساز پر شکم از زردک و چغندر خام / که جای شلغم و زردک بود همیشه الرد (همام تبریزی - لغتنامه - الرد)
فرهنگ فارسی عمید
الرد(اَ لَ)
جوالی را گویند که از ریسمان مانند دام ببافند و باغبانان و سبزی فروشان آن را از شلغم و چغندر و ترب و زردک و اسفناج و دیگر تره ها و سبزیها پر کرده، بر پشت گاو و خر بار کنند و از باغ و ده به شهر برند. (فرهنگ جهانگیری) (ازبرهان قاطع) (از هفت قلزم). جوالی باشد از ریسمان که به شکل دام بافند و بدان کاه و امثال آن کشند. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام). در تداول مردم قزوین الرد بمعنی گاله و جوال است:
بساز پر، شکم از زردک و چغندر خام
که جای شلغم و زردک بود همیشه الرد.
همام تبریزی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
الرد(اَ لُ)
در تداول مردم قزوین بمعنی گاله (جوال) است. لهجه ای از الردشعوری نیز بضم لام آورده است. رجوع به الرد شود
لغت نامه دهخدا
الرد
جوالی بزرگ که از ریسمان بشکل تور سازند و بدان کاه و علف و غیره را حمل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
الرد((اَ رَ))
جوالی بزرگ که از ریسمان به شکل تور سازند و بدان کاه و علف و غیره را حمل کنند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امرد
تصویر امرد
جوانی که هنوز صورتش مو درنیاورده باشد، ساده زنخ، بی ریش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابرد
تصویر ابرد
سردتر، کنایه از فاقد جذابیت و گیرایی، بی مزه
فرهنگ فارسی عمید
(اُ لَیْ یِ)
مصغر الندد است. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به الدّ و الندد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مرد بی دندان:
تا بر سپهر اعظم نقاش لوح را
دائم قلم نه کندزبان و نه ادرد است.
ابوالفرج رونی.
مؤنث: درداء. ج، درد، بطور خود یا بشتاب رفتن شتر. ادرعباب
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ برد
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سیاه و سفید.
- ثور ابرد، گاو سیاه و سفید.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
پلنگ نر. مؤنث: ابرده. ج، ابارد.
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
پسر ادوارد قدیم پادشاه انگلوساکسون بسال 946 میلادی مولد او در سنۀ 931م. و وفات 955 میلادی بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ زِ رِ)
ازلرد اول، پادشاه انگلستان (866- 871 میلادی).
لغت نامه دهخدا
نوعی از زبدالبحر. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بخیل. لئیم.
لغت نامه دهخدا
به یونانی زیت است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ)
رودخانه ایست در ساحل برتانی در فرانسه بطول 65هزارگزکه بخلیج برست میریزد
لغت نامه دهخدا
(خُ لَ)
دهی است از دهستان نرم آب بخش دو دانگۀ شهرستان ساری. واقع در هفت هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد. این دهکده کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و مرطوب و دارای 690 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات، لبنیات، ارزن و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی زنان کرباس و شال می بافند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ قرد، بمعنی حیوان خبیثی که عامه آنرا سعدان خوانند. (از اقرب الموارد). رجوع به قرد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام ناحیه ای از یونان قدیم که شهر عمده آن المپی مرکز بازیهای المپیک بود. امروزه ایالتی است از یونان و دارای 130200 تن سکنه است. مرکز آن پیراگوس میباشد. و رجوع به الذ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
انفذ.
- امثال:
اصرد من السهم.
اصرد من خازق ورقه.
لغت نامه دهخدا
بنا بروایت استرابون از طوایف قدیم ایرانی است که در ناحیۀ شمالی ماد (آذربایجان) سکونت داشته اند. (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 162 و 163)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رمنده تر. شاردتر:
و هم ترکوک اسلح من حباری
رأت صقراً و اشرد من نعام.
(حیاهالحیوان ج 1 ص 205 س 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ساده زنخ. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). بی ریش. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (فرهنگ فارسی معین). جوانی که شاربش دمیده ولی ریش نیاورده باشد. (از اقرب الموارد). جوان بی ریش و ساده زنخ. (آنندراج). بیموی. ساده روی. ساده. (فرهنگ فارسی معین). پروند و چره یعنی پسر ساده زنخ که هنوز ریش برنیاورده باشد. (ناظم الاطباء) :
امردی و کوسه ای در انجمن
آمدند و مجمعی بد در وطن.
مولوی (مثنوی).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ دِ)
دهی است از دهستان مشگین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشگین شهر، که در 28 هزارگزی خاور مشگین شهر و 3 هزارگزی شوسۀ مشگین شهر -اردبیل قرار دارد. جلگه و معتدل است و 7 تن سکنه دارد که به ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه، و محصول آن غلات و حبوبات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
عنوان اشراف انگلیسی لرد: مراسله ای از لارد کلارندن وزیر امور خارجه انگلیس در جوف آن بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الکد
تصویر الکد
ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطرد
تصویر اطرد
باریک ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادرد
تصویر ادرد
مرد بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرد
تصویر ابرد
ابرتگرگ بار، سردتر، پلنگ نر سردتر باردتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرد
تصویر امرد
((اَ رَ))
بی ریش، پسر، پسر بدکار، مفعول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرد
تصویر ابرد
((اَ رَ))
سردتر، باردتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امرد
تصویر امرد
خنثی
فرهنگ واژه فارسی سره
گونه ای گیاه باتلاقی
فرهنگ گویش مازندرانی