جدول جو
جدول جو

معنی التیاذ - جستجوی لغت در جدول جو

التیاذ(اِ تِ)
پناه آوردن: جز استلام و التیاذ بظل استرحام، پناهی ندانست. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از التیام
تصویر التیام
به هم پیوستن و سر به هم آوردن و بهبود یافتن زخم، به هم پیوند دادن، سازش دادن، سازگاری میان دو چیز
التیام یافتن: سر به هم آوردن زخم، علاج شدن، بهبود یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التذاذ
تصویر التذاذ
لذت بردن، لذت یافتن، خوشمزه یافتن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
مزه یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). لذت و مزه یافتن. (غیاث اللغات) : بحاسۀ ذوق به انواع مطعوم و مشروب التذاذ میکند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درآمیختن. آمیخته شدن. (منتهی الارب) التباس. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تشنه شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، سپردن کار را بخدای. (منتهی الارب). انداختن کار خود را بر خدا. (غیاث اللغات) ، نگاه داشتن. (منتهی الارب). نگاه داشتن از بدی. (غیاث اللغات) ، واگذاشتن دهقان و زمیندار ملک خود را به یکی از نزدیکان خلیفه، تا اجحاف عمال خراج را بکاهد. جرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلامی آرد: از علل فراوانی ضیاع خلفا و رجال دولت، الجاء مردمانست ضیاع و زمینهای مشجر خود را به خویشاوندان یا عمال خلیفه، تا از خراج گزاف مصون مانند. و آن چنان بود که زمیندار از یکی از اینان رخصت می طلبید تا ضیاع خود را بنام او کند و صاحب ضیاع مزارع وی میشد و بدین نهج در دفاتر دیوانی ثبت میگشت سپس بمرور ایام این ضیاع ملک کسی میشد که بنام او ثبت شده بود. (تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 2 ص 130)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آمیخته شدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پسر خواندن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سوختن دل از عشق و اندوه. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). سوزش دل از عشق. (غیاث اللغات). اندوه: و امداد التیاع و ارتیاع در ضمایر متمکن گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 393)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دوستی راست و خالص کردن با کسی چندانکه بچسبد وی را، داغ کردن به داغ لجام. (منتهی الارب). داغ کردن شتر با لجام، و لجام داغ ونشانۀ شتر است. (از اقرب الموارد) ، تا دهان رسیدن آب. (منتهی الارب) (قطر المحیط) ، الجام از حاجت کسی، بازداشتن او، یقال: تکلم فألجمته والقمته الحجر. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد) ، چوب نهادن در سوراخ (قلاب) دیگ تا بدان دیگ را از جا بردارند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ل ٔم’، التآم. کفشیر گرفتن زخم و به و استوار گردیدن آن. (منتهی الارب). بیکدیگر پیوسته شدن و بهم آمدن و به شدن زخم. (غیاث اللغات). پیوسته شدن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی). فراهم آمدن جراحت. (مؤیدالفضلا) :
خود بر دلم جراحت مرگ رشید بود
از مرگ شیخ رفت جراحت ز التیام.
خاقانی.
زخم دلم دهان شکایت گشوده است
یابد مگر بمرهم لطف تو التیام.
ظهوری (از آنندراج).

از ’ل وم’، نکوهیده شدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دشوار شدن حاجت، یقال التاظت الحاجه التیاظا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اختیار
تصویر اختیار
گزیدن، گزین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختیال
تصویر اختیال
بزرگ منشی و گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتیاح
تصویر اجتیاح
ویران کردن
فرهنگ لغت هوشیار
راه بریدن در نور دیدن بگشتن رفت و برگشت گذشتن از جایی و رفتن بگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتیاف
تصویر اجتیاف
به تو رفتن به اندرون چیزی شدن درونروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاج
تصویر ابتیاج
خوب درخشیدن برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاض
تصویر ابتیاض
خود پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
خریدن، خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختیان
تصویر اختیان
دشمنیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیام
تصویر التیام
بهم پیوند زدن، سازگاری میان دوچیز، بهبودی یافتن زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتذاذ
تصویر اجتذاذ
بریدن و شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیاق
تصویر التیاق
دوستی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیاع
تصویر التیاع
سوزش دل، آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیاظ
تصویر التیاظ
دشوار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مزه یافتن، خوشگواری خوشی بردن لذت بردن بامزه یافتن، خوشگواری لذت، جمع التذاذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیاط
تصویر التیاط
پسر خواندن پسر خواندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیاح
تصویر التیاح
تشنگی، دمیدن ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیاث
تصویر التیاث
درآمیختن، درنگی کردن، فربه شدن، بند کردن، توانا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتیاب
تصویر اجتیاب
جامه پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التذاذ
تصویر التذاذ
((اِ تِ))
لذت بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التیام
تصویر التیام
((اِ تِ))
بهبود یافتن زخم، سازگاری میان دو چیز، به هم پیوستگی
فرهنگ فارسی معین
بهبود، بهبودی، تسکین، تشفی، شفا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حظ، کیف، لذت
فرهنگ واژه مترادف متضاد