جدول جو
جدول جو

معنی التک - جستجوی لغت در جدول جو

التک
مزرعه ای در شرق بالاجاده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتک
تصویر اشتک
پارچه ای که نوزاد را در آن می بندند، قنداق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الک
تصویر الک
وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، غربال، غربیل، گربال، آردبیز، موبیز، پریز، پرویز، غرویزن، پریزن، پرویزن، تنگ بیز، تنک بیز، منخل، چاولی
چوب بلند بازی الک دولک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلتک
تصویر غلتک
استوانه ای سنگین وزن از جنس سنگ یا فولاد که برای هموار کردن خاک، آسفالت یا کاهگل به کار می رود، غلتبان، خودرویی با چرخ های استوانه ای شکل وسنگین که برای تسطیح و هموار ساختن آسفالت تازۀ جاده، خیابان و امثال آن استفاده می شود، استوانه ای از جنس فولاد یا چدن که برای نورد کردن به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تَ)
عطیۀ قلیل. (منتهی الارب) ، میل کردن، یقال التد عنه، ای زاغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَک ک)
مست خوش از مستی. (آنندراج). سکران ملتک، مست خشک از مستی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انبوهی کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لشکر در هم پیوسته. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درنگ کننده در حجت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التکاک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام دهی جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان. در پانزده هزارگزی جنوب رودسر. دارای 94 تن سکنه است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(غَ تَ)
از غلت + ک پسوند آلت، غلطک، و آن چوبی باشد گرد و میان سوراخ بزرگ، آن را پایۀ ارابه کنند، و کوچک آن را بر بالای چاه بندند، و ریسمان را بر بالای آن اندازند و به یاری آن آب را آسان از چاه کشند، و غلطک معرب آن است. (برهان قاطع). غلتنک. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). چوبی که بر او رسن بگردد و او را بغلطاند و پایه گردان نیز گویند و غلطان و غلتیده نیز نامند. (از انجمن آرا) (آنندراج). چوبی که برو رسن بگردد و پایۀ گردون را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). رجوع به غلطک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
بوتۀ زرگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
اوتکی. (المعرب جوالیقی ص 199). قسمی از خرما. (ناظم الاطباء). خرمای شهریز یا سهریز یا خرمای سوادی. (منتهی الارب) (المعرب). خرمای شهریز و آن قطیعاء است و گفته اند خرمای سوادی است. (از اقرب الموارد) (جوالیقی ص 199)
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
مادگی و انگله از قیطان و امثال آن. مادگی که از قیطان یا چیزی دیگر بیرون جامه دوزند چون دسته و گوشۀ چیزی. اخکورنه. عروه: المک پرده. در آذربایجان ایلمک گویند
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
مرد چپه دست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). احمق لفیک. الفت. (اقرب الموارد) ، زبان آور شدن در دروغ. (تاج المصادر بیهقی). دروغ گفتن. کذب. (اقرب الموارد) (المنجد) ، دیوانه شدن. (آنندراج). جنون. الق . ألقاً، یعنی دیوانه شد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نعت تفضیلی از فتک بمعنی بناگاه گرفتن و ناگاه کشتن کسی را و رویاروئی زخم رسانیدن و جز آن.
- امثال:
افتک من البراص.
افتک من الجاف.
افتک من الحرث بن ظالم.
افتک من عمرو بن کلثوم. (از مجمع الامثال میدانی).
و برای آگاهی بموارد استعمال مثالهای مزبور رجوع به مجمعالامثال میدانی ذیل فتک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پیغام. (مهذب الاسماء). رسالت. (اقرب الموارد). نامه و خبر و پیغام. (آنندراج). الوکه. (اقرب الموارد) : هذا علوج صدق و الوک صدق. (نشوءاللغه العربیه ص 20).
لغت نامه دهخدا
(اِ لا هََ)
دهی است از دهستان ایزۀ شهرستان اهواز در 9 هزارگزی شمال خاوری ایزه، کنار راه مالرو ایزه به شاهد. جلگه و گرمسیر است. سکنۀ آن 158 تن شیعه هستند که به لهجۀ لری بختیاری سخن میگویند. آب آن از چاه و قنات و محصول آنجا غلات و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ)
ارمک. درختی است از گونۀ ریش بز، و در تپه های اطراف کرج دیده میشود. (درختان جنگلی ایران تألیف حبیب الله ثابتی ص 17). و رجوع به ارمک و ریش بز شود، بگل درگرفتن حوض را، برچسبیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ تَ)
قلعه ایست محکم و شهریست نزدیک تفلیس بین آن و ارزروم مسافت سه روز راه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
از خانان قراقروم است از 794 تا 802 هجری قمری ریاست داشت. (معجم الانساب ص 360) (تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 191) ، برهم چفسیدن برگ. (منتهی الارب). برهم نشستن. (برگ ؟). (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، بسیاربرگ شدن درخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
بدیعآورتر: هوالتح شعراً منه،یعنی او معانی بدیعآورتر است از او. (منتهی الارب) ، آلوده شدن بمشک، پوشیده شدن زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
جامه ای را گویند که طفلان و کودکان نوزاییده را در آن پیچند. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). قنداق. قنداقه. قماط، بودن آفتاب در برج عقرب ودرین روز مغان یعنی آتش پرستان جشن کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ لا)
مخفف الاکه. مرکب از الا، ادات استثنا + که، حرف ربط. مگر که. جز اینکه:
پای طلب از روش فروماند
می بینم و حیله نیست الاک
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالۀ کار خویش گیرم.
سعدی.
رجوع به الا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوتک
تصویر اوتک
ترکی موزه بخشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوک
تصویر الوک
پیک، فرستادن، پیام پروانه، پیغام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الته
تصویر الته
سوگند دروغ ارمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیک
تصویر الیک
بسوی تو
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی گرد و میان سوراخ بزرگ که آن را پایه ارابه کنند، چوبی گرد که آن را بر بالای چاه بندند و ریسمان را بدان بندند و بیاری وی آب از چاه آسان کشند، سنگ استوانه شکل که آنرا روی بام غلتانند تا محکم شود و آب باران در آن نفوذ نکند غلتان، آلتی که برای مسطح کردن خیابانها و کوچه ها به کاربرند، آلتی که به زمین های شخم زده کشند تا تخمها زیر خاک روند. یا روی غلتک افتادن کاری. براه افتادن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتک
تصویر اشتک
جامه ای که کودکان نوزاد را در آن پیچند قنداق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتک
تصویر اشتک
((اِ تَ))
جامه ای که کودکان نوزاد را در آن پیچند، قنداق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلتک
تصویر غلتک
((غَ تَ))
سنگی استوانه ای شکل که روی بام های کاهگلی می غلتانند تا کاهگل سفت و محکم شود، بام غلتان، وسیله ای برای تسطیح جاده و هموار ساختن آسفالت تازه خیابان ها، چوبی گرد و میان سوراخ که آن را پایه ارابه کنند
روی غلتک افتادن: کنایه از روال شدن امور
فرهنگ فارسی معین
گوسفند جامانده از گله و گم شده، تنها، انفرادی
فرهنگ گویش مازندرانی
جرقه، باز و بسته شدن، قطع و وصل شدن نور
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای است که در کنار رودخانه زندگی کند، پرنده ای از تیره ی کاکایی، پراکندگی و دسته دسته شدن گوسفندان در اثر باد و رعد و برق
فرهنگ گویش مازندرانی
شراره، جرقه ی آتش، شعله ی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
جایگاه ریزش آب، ناودان
فرهنگ گویش مازندرانی
حلقه ای چوبی یا فلزی که در طناب کشی استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی