جدول جو
جدول جو

معنی التعاق - جستجوی لغت در جدول جو

التعاق(اِ تِ)
برگردیدن رنگ و متغیر شدن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از التحاق
تصویر التحاق
ملحق شدن، به کسی پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ پَ / پِ)
ناگاه بسخن درآمدن، سخت فروریختن ابر باران را
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دوستی راست و خالص کردن با کسی چندانکه بچسبد وی را، داغ کردن به داغ لجام. (منتهی الارب). داغ کردن شتر با لجام، و لجام داغ ونشانۀ شتر است. (از اقرب الموارد) ، تا دهان رسیدن آب. (منتهی الارب) (قطر المحیط) ، الجام از حاجت کسی، بازداشتن او، یقال: تکلم فألجمته والقمته الحجر. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد) ، چوب نهادن در سوراخ (قلاب) دیگ تا بدان دیگ را از جا بردارند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تر و نمناک شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دررسیدن به کسی یا چیزی و چسبیدن بدان. (اقرب الموارد) ، (اصطلاع علم معانی) این صنعت بنزدیک بعضی از اهل علم چنانست که از مخاطبه بمغایبه رفته آید یا از مغایبه بمخاطبه و هر دو گونه در قرآن هست، اما از مخاطبه بمغایبه رفتن:
حتی اذا کنتم فی الفلک و جرین بهم. (قرآن 22/10). و اما از مغایبه بمخاطبه رفتن: مالک یوم الدین ایاک نعبد و ایاک نستعین. (قرآن 4/1 و 5). و اگر از مغایبه بمتکلم رفته شود همین است قال عز من قایل و جل: واﷲ الذی ارسل الریاح فتثیر سحاباً فسقناه. (قرآن 9/35) ، و بعضی گفته اند التفات آن باشد که دبیر یا شاعر معنی تمام بگوید پس بر عقب بوجه دعا یا وجهی دیگر بدان معنی تمام کرده التفات نماید. اما بصریح لفظ، اما بکنایت. مثال از قرآن: و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً. (قرآن 17 / 81). از سخن فصحا: قصم الفقر ظهری و الفقر من قاصمات الظهر. پارسی:
نیکی بایدکرد و در جهان به از نیکی چیست.
و از شعر تازی جریر راست:
اذا بدت الخیام بذی طلوح
سقیت الغیث ایتهاالخیام
اتنسی یوم تفصل عارضیها
بفرع بشامه سقی البشام.
در این هر دو بیت التفات است. دیگر بوتمام راست:
و انجدتم من بعداتهام دارکم
فیاد مع انجدنی علی ساکنی نجد.
جریر گوید:
طرب الحمام بذی الاراک فشاقنی
لازلت فی علل و ایک ناضر.
منجیک گوید:
ما را جگر بتیر فراق تو خسته شد
ای صبر بر فراق بتان نیک جوشنی.
دیگر میگوید:
کاش من از تو برستمی بسلامت
(ای فسوسا کجا توانم رستن).
(حدائق السحر فی دقائق الشعر صص 38- 39).
و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون، المعجم فی معاییر اشعار العجم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چسبیدن. (منتهی الارب). پیوسته شدن بچیزی. (تاج المصادر بیهقی). بچیزی چسبیدن. (غیاث اللغات). بچیزی وادوسیدن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برچسبیدن. (منتهی الارب). به چیزی وادوسیدن. (مصادر زوزنی). پیوسته شدن بچیزی. (تاج المصادر بیهقی). به چیزی چسبیدن. (غیاث اللغات). التزاق. التصاق. چفسیدن. رجوع به التصاق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازی کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تفته و بی آرام گردیدن از اندوه و غم و جز آن. (منتهی الارب) ، دررسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (ترجمان علامه تهذیب عادل). رسانیدن و درچفسانیدن. (منتهی الارب). پیرو کردن چیزی به چیزی و رسانیدن و پیوستن بدان. (از اقرب الموارد). وابستن به چیزی. (ازآنندراج). ملحق کردن. پیوستن: وألحقه بآبائه الخلفاءالراشدین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300).
- الحاق افتادن به...، پیوستن. منضم شدن. ملحق شدن: و آنچه از جهه پارسیان بدان الحاق افتاده است شش باب است. (کلیله و دمنه).
، (اصطلاح علم صرف) افزودن حروف کلمه ’مثالی’ است تا با آن معاملۀ همان کلمه را کنند و شرط آن یکی بودن مصدر آنهاست. (از تعریفات جرجانی). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: الحاق اینست که یک یا دو حرف به ترکیبی افزایند چنانکه زیادت غیر مطرد، و برای افادۀ معنایی باشد تا آن ترکیب بسبب آن زیادت مانند کلمه دیگر (ملحق ٌبه) در شمارۀ حروف گردد، و همچنین هر یک از حرکتها و سکونها چنان باشند که در ملحق ٌبه بوده اند و نیز ملحق و ملحق ٌبه در تصاریف از قبیل مضارع، ماضی، امر، مصدر، اسم فاعل و مفعول (اگر ملحق ٌبه فعل چهار حرفی باشد) ، تصغیر و تکسیر (اگر ’ملحق ٌبه’ اسم چهار حرفی باشد نه پنج حرفی) مثل یکدیگر باشند مانند کوثر (ملحق ٌبه جعفر) که یک حرف افزوده دارد، و الندد (ملحق ٌبه سفرجل) که دو حرف افزوده دارد، اما در اقعنسس که ملحق به احرنجم، و اصل آن ’قعس’ است همزه و نون الحاقی نیستند زیرا این دو حرف در برابر همزه و نون ’ملحق ٌبه’ یعنی احرنجم آمده اند و تنها حرف افزوده یکی از سینهاست. و از جملۀ ملحقات کوکب و زینب اند که ملحق ٌبه جعفرند و اصل آنها ککب و زنب است. و اینکه گفتیم زیادت غیر مطرد باشد یعنی زیادت در افادۀ معنی در مثل آن مورد شایع و جاری نباشد چنانکه زیادت همزه در اکثر و افضل برای تفضیل، و زیادت میم در مفعل برای بیان مصدر یا زمان و مکان مطرد است و از این رو این زیادات بسبب الحاق نیست. و باید دانست هر کلمه ای که بیش از سه حرف داشته و آخر آن دو حرف همجنس منفک (ادغام نشده) باشد آن کلمه ملحق است مانند الندد و مهدد و سؤدد (بقول سیبویه) ، و بنابراین معدّ ملحق نیست. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، در اصطلاح جانورشناسی الحاق در مژکداران یا انفوزوارها است. در کشف انفوزوارها غالباً مشاهده میشود که موقتاً دو حیوان به یکدیگر چسبیده اند و در ضمن تعویضی از مواد هسته ای میان آن دو صورت میگیرد، این عمل را الحاق مینامند ولی غالباً قبل از این عمل یک کاهش هسته ای و یک فعالیت هسته ای مشاهده میشود. رجوع به جانورشناسی عمومی مصطفی فاطمی ج 1 ص 105 شود، الحاق، اصطلاحی است در علم استیفاء. رجوع به الحاقات شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لعنت کردن بر خود. (اقرب الموارد). بر یکدیگر لعنت خواندن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برچسبیدن. (منتهی الارب). پیوسته شدن بچیزی. (تاج المصادر بیهقی). بچیزی وادوسیدن. (مصادر زوزنی). التزاق. التساق. رجوع به التساق شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارتعاش
تصویر ارتعاش
به لرزش در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتعاص
تصویر ارتعاص
به خود پیچیدن، گرانی گران شدن، لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلاق
تصویر احتلاق
موی ستردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراق
تصویر اختراق
پاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلاق
تصویر اختلاق
خوی گیری، دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختناق
تصویر اختناق
خفگی و گلوگیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتعاث
تصویر ابتعاث
نشر، برانگیختن، فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتعاد
تصویر ابتعاد
دوری گزیدن دورشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاق
تصویر ابتلاق
درخشیدن، درفشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التعاج
تصویر التعاج
تفتیدن (کوفته و مکدر شدن) بی آرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتفاق
تصویر ارتفاق
تکیه کردن بر آرنج، تکیه کردن بر نازبالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التعاب
تصویر التعاب
بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التصاق
تصویر التصاق
چسبیدن چیزی به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
برچسبیدن دوسانیدن التزاق و التساق و التصاص هر چهار دارای آرش یگانه اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التزاق
تصویر التزاق
چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التعان
تصویر التعان
بسولیدن (لعنت کردن) نفرین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التحاق
تصویر التحاق
پیوستن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التثاق
تصویر التثاق
نمناکی چسبناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیاق
تصویر التیاق
دوستی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتراق
تصویر احتراق
آتش گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التحاق
تصویر التحاق
((اِ تِ))
در رسیدن، پیوستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التصاق
تصویر التصاق
((اِ تِ))
چسبیدن، پیوستن، پیوستگی، چسبندگی
فرهنگ فارسی معین
پیوستن، چسبیدن، دوسیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد