جدول جو
جدول جو

معنی اقلط - جستجوی لغت در جدول جو

اقلط(اَ لَ)
نومیدتر. آیس: هذا اقلط منه، ای آیس، یعنی ناامیدتر است از آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، برخیزانیدن نره را و روان کردن منی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بنعوظ واداشتن و انزال منی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقل
تصویر اقل
کمتر، اندک تر، کمترین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از سلاطه و سلوطه. مسلطتر.
لغت نامه دهخدا
(اَ قَل ل)
کمتر و اندک تر. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). بسیار کم. کوچکتر. (ناظم الاطباء).
- اقل الحاج، کمترین حاجی.
- اقل العباد، کمترین بندگان. (ناظم الاطباء). (برای فروتنی بکار رود).
- رجل اقل، مرد درویش که از او اندکی از غنا باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- عبد اقل، غلام کم قیمت تر. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
تکه ای که گوش آنرا آویزان گذاشته باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تکۀ آویخته دروش. (؟) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مرد برگشته لب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). بازگردیده لب. (مهذب الاسماء). آنکه لب وی بازگردیده باشد. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
گوه گردان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جعل. (ناظم الاطباء) ، سر برداشتن و چشم در پیش افکندن. (ترجمان القرآن). سر برداشتن و چشم فروخوابانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سربرآوردن بسوی آسمان چنانکه چشمها بسوی زمین باشند. (غیاث اللغات) ، بزرگ منشی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دروا داشتن سربندی را برای تنگی طوق. (منتهی الارب). سر خود را بلند نگاه داشتن از جهت تنگی غل. (ناظم الاطباء) ، صفوف کنانیدن چیزی را. اصفاغ. کف مال کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
جمع واژۀ قلع. (منتهی الارب). توشه دانهای شبان، جمع واژۀ قمیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قمیر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
ختنه ناکرده. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). کودک ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نابریده. نامختون. اغلف، آب در گلو فروشدن بی کشیدن و بی فروبردن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کوهان کردن شتر بچه ودراز شدن کوهان آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، راندن و دفع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازایستادن و بازداشتن از کاری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
از اقل ترکی بمعنی پسر + یاء نشانۀ اضافه: عمواقلی، خال اقلی، دایقلی، پسرعمو، پسرخاله، پسردایی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بضم اول بر وزن قفلی بلغت یونانی کلید را گویند. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
وقاط. ج وقیط، بمعنی مرد گران جسم کسل مند از بیخوابی شب. (منتهی الارب). رجوع به وقیط شود، پارچۀ حریری که در گوش گوسپند کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
اکلظ. آنکه لنگان لنگان می رود. (ناظم الاطباء) ، کهنه و نرم و تابان گردیدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نیک پاکیزه ناکردن جامه را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گرم کردن عضو را به کماد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ثقیل گرانبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
داهیه. (متن اللغه). مرد نیک زیرک و رسا. (منتهی الارب) : هو اطلط منه، او زیرکتر است از آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مرد بی موی اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریخته موی. (مصادر زوزنی) (آنندراج). کسی که در تن او موی نباشد. امرط. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
کشک در طعام کردن، خشم گرفتن، گریختن شتر ماده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، شکستن (شکسته شدن). (اقرب الموارد)
بسیار کشک گردیدن شخص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَلَ)
از نواحی یمن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسلط
تصویر اسلط
مسلط تر، دراز زبانتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املط
تصویر املط
ریخته موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلط
تصویر قلط
لاف زنی، خرداندام: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلی
تصویر اقلی
ترکی پسر بچه پسرک ریتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الط
تصویر الط
رومی تازی شده سیسنبر از گیاهان افتاده دندان کرم خورده دندان
فرهنگ لغت هوشیار
ماست بندی درآمیختن کشک خوراندن ماست کشک: پینو (قرت ترکی) کشک پینو ماستینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقل
تصویر اقل
کمتر و اندکتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلف
تصویر اقلف
نره نبریده دول نبریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلح
تصویر اقلح
زرد دندان مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلب
تصویر اقلب
برگشته لب لب شکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلا
تصویر اقلا
کمترین دست کم کمیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقسط
تصویر اقسط
دادگر تر خشک اندام دادگرتر داد فرماتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغلط
تصویر اغلط
غلط تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقل
تصویر اقل
((اَ قَ لّ))
کمتر، اندک تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقلا
تصویر اقلا
دست کم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقل
تصویر اقل
کمتر
فرهنگ واژه فارسی سره
حداقل، دست کم، لااقل
متضاد: اکثراً
فرهنگ واژه مترادف متضاد