جدول جو
جدول جو

معنی اقفد - جستجوی لغت در جدول جو

اقفد
(اَ فَ)
فروهشته گردن یا سطبرگردن.
لغت نامه دهخدا
اقفد
ستبر گردن، فربه دست، فربه پای
تصویری از اقفد
تصویر اقفد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افد
تصویر افد
شگفت، عجب، عجیب، شگفت آور
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
بر گردن زدن. (منتهی الارب). به باطن کف بر قفای کسی زدن. (اقرب الموارد) ، کار کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
با فربهی دست و پای، کوتاه انگشتان گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خمیدن سپل شتر به جانب چپ. ابوعبیده گویدقفد جز در مرد نیست. اصمعی گوید قفد آن است که سپل شتر از سوی دست یا پا به جانب چپ میل کند و اگر به جانب راست رود اصدف بود. (منتهی الارب). ان یمیل خف البعیر الی الجانب الانسی. (اقرب الموارد) ، استاده شدن بند دست ستور. (منتهی الارب). الرسغ المنتصب المقبل علی الحافر. (اقرب الموارد). و آن از عیوب خلقیۀ اسب است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 28) ، دیده شدن پیش پاهای انسان از پس پاها از پشت سر، عمامۀ بی شمله بستن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کمون است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
قنفذ است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
بمعنی افتد است که شگفت و عجب و تعجب باشد. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). غریب. عجیب. (یادداشت دهخدا). افدستا. (از برهان). درپهلوی اود یعنی عجیب شگفتی آور. (از حاشیۀ برهان چ معین).
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
شتابنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتابی کردن. (آنندراج). شتاب کردن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ فِنْ)
اقفی. جمع واژۀ قفا. (منتهی الارب). رجوع به قفا شود، هلاک کردن و در جای هلاک انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هلاک کردن وگویند در معرض هلاک قرار دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُدد)
جمع واژۀ قدّ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بمعنی ظرف چرمین و تازیانه و دوال از پوست ناپیراسته. (از منتهی الارب). رجوع به قد شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
بسیاروفد.
- امثال:
اوفد من مجبرین، گویند مجبرین چهار تن از قریش از اولاد عبدمناف بودند که چون اکثرالوفاده بر ملوک بودند بدین نام موسوم شدند. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ قرد، بمعنی حیوان خبیثی که عامه آنرا سعدان خوانند. (از اقرب الموارد). رجوع به قرد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
همنشین و قریب الاّباء از جد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، هرچیز که ببالد و خمیده گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
بیابان بی آب و گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر سر خود در جهان رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
اسبی که دستش تا آرنج سپید باشد. (صبح الاعشی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقفز. رجوع به صبح الاعشی 2:21 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
مردی که گوش و پای او برگردیده باشد. (از اقرب الموارد). مرد که انگشتان پای او برگردیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انگشتان پای واپس جسته. (تاج المصادر بیهقی) ، کلاه دراز پوشیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ فُ)
جمع واژۀ قفل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قفل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
می خوشبو. اسفنط. اصفنط. اصفعید. اصفعند. اصفعد. رجوع به کلمه های مزبور، و نشوءاللغه ص 38 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نعت تفضیلی از سفاد. برجهنده تر بر ماده.
- امثال:
اسفد من دیک.
اسفد من ضیون.
اسفد من عصفور.
اسفد من هجرس. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
هیزم نیم سوخته. کذا فی المحمودی. (شعوری). این کلمه مصحف اسغده و آسغده است
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
جمع واژۀ قتاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قتاد شود، سوار گردیدن شتر ماده را پیش از رام شدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). چاروای نیاموخته را سوار شدن. اشتر را پیش از ریاضت برنشستن. (تاج المصادر) ، اقتضاب الکلام، ببدیهه گفتن سخن را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ببداهت و ارتجال و بی اندیشه و رویه و فکر گفتن. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(اَقْ وَ)
خوار و رام از شتر و از اسب، شبیه تر. (ناظم الاطباء) ، بقیاس تر. موافق تر با قیاس. (تاج المصادر بیهقی). نزدیکتر به قیاس
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
مرد سطبرگردن. (منتهی الارب). ستبرگردن. (ناظم الاطباء) ، نصاری گویند اقنوم عبارت از ظهورات باری تعالی است و اب و ابن و روح القدس اشاره بدوست و اقنوم سه است اقنوم وجود و اقنوم علم و اقنوم حیات و اینها را نه عین دانند و نه زاید بر ذات. جل جلاله عما یقولون. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنها از وجود به پدر و از حیوه بروح القدس و از علم بکلمه تعبیر کرده و گویند اقنوم کلمه در حضرت عیسی با وجود او یکی شده و در ذات او علیه السلام حلول یافته است. (کشاف اصطلاحات الفنون از تفسیر کبیر) :
سه اقنوم و سه قرقف را ببرهان
بگویم مختصر شرح موفّی ̍.
خاقانی (از شرفنامۀ منیری).
- اقنوم ثلاثه، کنایه از اب و ابن و روح القدس است و هم کنایه از نبات و جماد و حیوان است که موالید ثلاثه گویند. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ)
جمع واژۀ قحده، بمعنی بن کوهان یا کوهان یا میان تهیگاه آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
شتر پهن کوهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خاشاک برآوردن از چشم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ازلغات اضداد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شتابیدن، درنگیدن از واژگان دو پهلوست (اضداد)، نزدیکی مرگ عجیب شگفت آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفس
تصویر اقفس
کنیز زاد، دراز و خمیده، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفع
تصویر اقفع
سر به زیر، انگشت برگشته، دم کوتاه: جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفل
تصویر اقفل
جمع قفل، کوپله ها کلان ها کلون ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقود
تصویر اقود
خوار، رام، شتردراز گردن، اسپ دراز گردن، زفت (بخیل)، دراز کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افد
تصویر افد
عجیب، شگفت آور
فرهنگ فارسی معین