جدول جو
جدول جو

معنی اقعس - جستجوی لغت در جدول جو

اقعس
(اَ عَ)
پشت درشده و سینه بیرون آمده. (مهذب الاسماء). مرد برآمده سینه و درآمده پشت. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قعس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درهم کشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). از سختی سرما فراهم آمدن چیزی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقدس
تصویر اقدس
(دخترانه)
پاک تر، مقدس تر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اقدس
تصویر اقدس
مقدس تر، منزه تر، پاک تر، پاکیزه تر، عنوانی احترام آمیز برای بزرگان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ عَ)
همنشین و قریب الاّباء از جد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، هرچیز که ببالد و خمیده گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ عِ)
برآمده سینه و درآمده پشت. (منتهی الارب). آنکه پشت وی درشده بود و سینه بیرون آمده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قعساء. رجوع به قعساء شود ، جمع واژۀ اقعس، سنون قعس، دندانهای ثابت به سبب درازی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بینی چشمه مرغی است (؟). (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جبال قبله. ابن سکیت گوید: قاعس و مناخ و منزل انقب، یؤدین بطرف ینبع در ساحل (بحر قلزم) است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نقیض حدب است. گود و فرورفته. ابن اعرابی گوید: اقعس کسی است که پشتش فرورفته و گردنش برگشته است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ عَ)
ابن طویق. از بنی اسد، از جذیمۀ و از عدنان. جد جاهلی بنی اسد است و از فرزندانش حجوان، دثار، نوفل، منقذ و جذام اند. (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برجای ماندن چهارپا و از جای خود نشدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
کوهی است در دیار بنی عامر بن صعصعه. و بقول ’بکری’ نام عربی جایی در یمن است. امروءالقیس گوید:
فلا ینکرونی اننی انا ذا کم
لیالی حل الحی غولا فألعسا.
(از ضمیمۀ معجم البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
مرد که رنگ لبش بسیاهی زند. ج، لعس. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). سیاه بام لب. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، آماده شدن شیر بگرفتن سر کسی. (منتهی الارب). العاف (بعین مهمله). (اقرب الموارد). رجوع به العاف شود، الغاف مرد یا شیر، باربار نگریستن آن. تیز نگاه کردن. (از اقرب الموارد) ، شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بدمعاملگی کردن و ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، لقمه فروخورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). لقمه ساختن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، لغیف دزدان گردیدن، و لغیف آنکه هم طعام دزدان باشد و جامۀ ایشان را نگه دارد و با ایشان دزدی نکند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
توانگر و بسیار چیز و مال گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ)
جمع واژۀ قعب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی کاسۀ مغاک بزرگ درشت یا کاسه ای که یک کس را سیر کند. (آنندراج). رجوع به قعب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عا)
آنکه سر بینی او بلند و براستخوان چسبان باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مؤنث: قعواء. (آنندراج) (منتهی الارب) ، جمع واژۀ قلب. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قلب، بمعنی دستانه و دست برنجن زنانه و مار سپید و پیه خرمابن. (آنندراج). رجوع به قلب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
کج بینی. ج، قعم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بن بینی فرونشسته. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
یکی از شعرای فارسی گوی هندوستان است. پاره ای ازمنظومه ها و اشعار از وی یادگار مانده. از او است:
درآن گلشن شمار بید مجنون
ز تار زلف لیلی بود افزون.
(از قاموس الاعلام) ، قرارنامه، تمسک. (ناظم الاطباء) ، نوشته ای که کسی نویسد و بموجب آن چیزی را بر عهدۀ خود اثبات کند. رجوع به اقرار و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَقْ وَ)
گوژپشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَقْ وُ)
جمع واژۀ قوس. (ناظم الاطباء). رجوع به قوس شود
لغت نامه دهخدا
(اَقْ یَ)
منظم تر و صحیح تر.
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ عِ)
مصغر اقعس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اقعس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
آنکه سر شرم او قبل از ختنه بیرون آمده باشد. (منتهی الارب). آنکه چون مختونی زاده باشد. آنکه سر نرۀ او قبل از ختنه بیرون آمده باشد. (ناظم الاطباء) ، بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
رفتن چون قعسان. گویند: قعس قعساً، مشی مشیه القعسان او تکلف مشیه القعسان، عطف کردن و خمانیدن: قعس الشی ٔ، عطفه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوعس
تصویر اوعس
ریگناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از العس
تصویر العس
لب سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدس
تصویر اقدس
پاکتر، مقدستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفس
تصویر اقفس
کنیز زاد، دراز و خمیده، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدس
تصویر اقدس
((اَ دَ))
پاکتر، مقدس تر
فرهنگ فارسی معین