جدول جو
جدول جو

معنی اقروه - جستجوی لغت در جدول جو

اقروه
(اَقْ رُ وَ)
جمع واژۀ قرو، بمعنی کاسۀ چوبین و کاسه برای ولوغ سگ. (از اقرب الموارد). رجوع به قرو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وِ)
دهی است از دهستان کاوه بخش پاپی شهرستان خرم آباد و دارای 160 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه سارها تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفۀ فولادوند و عموماً چادرنشین می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ قری ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بمعنی مجاری سیل. (از اقرب الموارد) ، رفتن و شتافتن، بسیار شدن خشکی در جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ حَ)
جمع واژۀ قراح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بمعنی آب صافی و پاکیزه بی آمیختگی چیزی و آب شیرین و سرد و خالص و بی آمیغ از چیزی. (آنندراج). رجوع به قراح شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ قراب، بمعنی نیام شمشیر. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قراب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رُوْ وَ)
از ’ق رو’، گوسپندی که سر وی را در چوبی کشند تا شیر خود نمکد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
از ’ق رء’، رجوع به مقروءه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ وِ)
نوعی از خزندگان زحّافه از خانوادۀ آنگیده که در اروپا و بربر و آسیای غربی بسیار است
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رُ وَ)
گنگبار بحر احمر واقع دربین 40 درجه و 16 دقیقۀ طول غربی و 13 درجه و 36 دقیقه عرض شمالی، در 30 میلی شمال غربی شهر مخا. (ضمیمۀ معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مرکز قضائیست در سنجاق سعرد از ولایت تبلیس تقریباً در مسافت پنج ساعت راه از شمال شرقی قصبۀ سعرد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَهْ)
زرددندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ومؤنث آن قرهاء است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ وِ)
قصبۀ مرکز بخش قروۀ شهرستان سنندج در 93000 گزی خاور سنندج و 97000 گزی شمال باختر همدان کنار راه شوسۀ همدان به کردستان. موقع جغرافیایی آن دشت سردسیر است. سکنۀ آن 4000 تن. آب آن از چند رشته قنات و زه آب رودخانه و چشمه ها. محصولات عمده آن غلات، حبوبات، میوه جات مخصوصاً انگور و شغل ساکنین آن زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن قالیچه و جاجیم و کرباس است. در حدود 100 باب دکان به طور متفرق در آبادی وجود دارد. ادارات دولتی قصبه عبارت است از بخشداری، آمار، دارائی، پست، پاسگاه ژاندارمری، دبستان و چند قهوه خانه کنار شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ وَ)
بخشی از شهرستان سنندج. در خاور شهرستان واقع شده و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از طرف شمال به شهرستان بیجار، ازخاور به شهرستان همدان، از جنوب به بخش سنقر کلیائی از شهرستان کرمانشاه، از باختر به بخش حومه شهرستان سنندج. این بخش از 5 دهستان به شرح زیر تشکیل شده، و شرح هر یک از دهستانها در جای خود داده شده است:
1- دهستان اسفندآباد97 آبادی 31هزار تن 2- دهستان ییلاق 43 آبادی 3هزار تن 3- دهستان چهاردولی 31 آبادی 12هزار تن 4- دهستان خدابنده لو 61 آبادی 21500هزار تن 5- دهستان لک 15 آبادی 2500هزار تن بنابر صورت فوق قروه از 5 دهستان و 247 آبادی تشکیل شده. سکنۀ آن 80هزار تن و مرکز آن قصبۀ قروه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
فراخ و کلان گردیدن پوست خایه از باد یا از آب یا از فرودآمدن روده ها. (منتهی الارب) (آنندراج). قر شدن. رجوع به قرو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقرحه
تصویر اقرحه
جمع قراح، آب های ناب
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی از خزندگان سوسمار بی پا جانوری از تیره سوسماران از رده خزندگان. این سوسمار چون فاقد اندام حرکتی (دست و پا) است و استوانه یی شکل است ظاهرا بشکل مار میماند و با آن اشتباه میشود در صورتیکه با داشتن پلک چشم از ماران مشخص میشود. جانور بی آزاری است که در اروپا و آسیای غربی و شمال آفریقا فراوان است. رنگ بدنش برنزی است و مانند همه سوسماران در موقع اظطراب (خصوصا موقع گرفتن) دمش را رها میکند. در سوراخها و زیر سنگهازیست میکند و فقط روزها موقع طلوع آفتاب از نه اش خارج میشود سوسمار بی دست و پا
فرهنگ لغت هوشیار