جدول جو
جدول جو

معنی اقرنفاط - جستجوی لغت در جدول جو

اقرنفاط
(اِ لِ)
ترنجیده و گرد شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قسیم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بمعنی مرد صاحب جمال و بخش کننده. (آنندراج). رجوع به قسیم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ لِ)
خردمند گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قرط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بمعنی گوشواره. رجوع به قرط شود، سر برداشتن و سر جنبانیدن و شادمانی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
چسبانیدن تکه اندام خود را با فرج ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بغایت سبزی و تازگی رسیدن مرغزار. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
اثرماط. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درترنجیدن. (منتهی الارب). ورترنجیدن. (ناظم الاطباء). تقبض. (از اقرب الموارد) ، درگذشتن در کاری، تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، درشت گردیدن و خشک شدن چوب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
ورترنجیدن از سرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، جمع واژۀ قسم. سوگندها. (غیاث اللغات) (سیوطی)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
گناه جستن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اقرندح، تجنی علی ّ. (اقرب الموارد) ، بخش کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
بازخواندن کسی را بگناهی که نکرده است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خویشتن درچیده نشستن یا بر سر پای وانشستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ تَ)
گرفته و ترنجیده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منقبض شدن. (از اقرب الموارد) ، کوتاه دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتر کوتاه دست. (از اقرب الموارد) ، برادرمرده. مرد بی برادر و تنها که هیچ کس نداشته باشد. کسی که برادر و هیچ کس نداشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که برادر و هیچ کس دیگر نداشته باشد. و گفته اند: کسی که برادرمرده باشد. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) نوعی از تصرفات عروضی در مفاعلتن که آنرا خرم کنند و آن اسقاط میم است پس فاعلتن شود و نقل کنند بسوی مفتعلن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در عروض، مفتعلن باشد که مخروم از مفاعلتن است. (از اقرب الموارد) ، کبش اعضب، تکۀ گوش شکافته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکۀ گوش شکافته. (آنندراج). گوش شکافته. (از اقرب الموارد) ، آن گوسپند که درون سر وی شکسته بود. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه اندرون سر وی شکسته باشد. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). گوسپند مغزشاخ شکسته. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
خرفقه. سر فروداشتن.
لغت نامه دهخدا
(لِ گُ)
مجتمع شدن. گرد آمدن: احرنفزوا للرّواح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
برآماسیدن و منتفخ گردیدن از خشم و آماده شدن بدی را. برای شر و غضب ساخته شدن، احزاء در سلعه، تنگ گرفتن و دشواری کردن در سلعه، احزاء بشی ٔ، دانستن آن، بلند شدن. مشرف گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ / نِ)
پیش درآمدن.
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ تَ)
از سردی قریب بهلاک شدن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). یقال: اعرنفز الرجل، ای کاد یموت من البرد. (منتهی الارب) ، صاحب شتران عضاه خوار گردیدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عضاه خوار شدن شتران قوم. (از اقرب الموارد). عضاه چریدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی) ، دروغ بربافتن و بهتان آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دروغ بربافتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
بیخود گردیدن و بهوش آمدن. (از اقرب الموارد). بیخود گردیدن و سپس بهوش آمدن
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
خشم گرفتن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آبله انداختن کار در دست یا شوخگین کردن آن را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). آبله دار کردن کار دست را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا