جدول جو
جدول جو

معنی اقتد - جستجوی لغت در جدول جو

اقتد
(اَ تُ)
جمع واژۀ قتاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قتاد شود، سوار گردیدن شتر ماده را پیش از رام شدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). چاروای نیاموخته را سوار شدن. اشتر را پیش از ریاضت برنشستن. (تاج المصادر) ، اقتضاب الکلام، ببدیهه گفتن سخن را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ببداهت و ارتجال و بی اندیشه و رویه و فکر گفتن. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقتدا
تصویر اقتدا
پیروی کردن، تقلید کردن از کسی، در فقه نماز گزاردن پشت سر پیش نماز
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ)
بلنددوش. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ مَ)
دردگین شدن شکم شتران از خوردن قتاد. (منتهی الارب) : قتدت الابل قتداً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَتَ)
چوب پالان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، اقتاد. قتود. (منتهی الارب) (آنندراج). اقتد. (اقرب الموارد) ، و به قولی جمعی ابزار پالان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُدد)
جمع واژۀ قدّ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بمعنی ظرف چرمین و تازیانه و دوال از پوست ناپیراسته. (از منتهی الارب). رجوع به قد شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
معین کردن وقت. (منتهی الارب) (آنندراج). تأقیت. فعل آن از باب نصر است. (منتهی الارب) ، بدرازا شکافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، نیکو اندیشیدن کار و جدا و ممتاز کردن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَدد)
کار نیکو اندیشیده و جدا و ممتاز کرده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتداد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ قرد، بمعنی حیوان خبیثی که عامه آنرا سعدان خوانند. (از اقرب الموارد). رجوع به قرد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
همنشین و قریب الاّباء از جد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، هرچیز که ببالد و خمیده گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
فروهشته گردن یا سطبرگردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
خوارتر. یقال: هو اقتع منه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
کشنده تر: اقتل الداء للنفوس الدواء. (ابن شبلی بغدادی)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
سیاه فام یا خاکسترگون. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
- باز اقتم الریش، باز خاکستری پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
شتر پهن کوهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خاشاک برآوردن از چشم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ازلغات اضداد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ)
جمع واژۀ قحده، بمعنی بن کوهان یا کوهان یا میان تهیگاه آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
مرد سطبرگردن. (منتهی الارب). ستبرگردن. (ناظم الاطباء) ، نصاری گویند اقنوم عبارت از ظهورات باری تعالی است و اب و ابن و روح القدس اشاره بدوست و اقنوم سه است اقنوم وجود و اقنوم علم و اقنوم حیات و اینها را نه عین دانند و نه زاید بر ذات. جل جلاله عما یقولون. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنها از وجود به پدر و از حیوه بروح القدس و از علم بکلمه تعبیر کرده و گویند اقنوم کلمه در حضرت عیسی با وجود او یکی شده و در ذات او علیه السلام حلول یافته است. (کشاف اصطلاحات الفنون از تفسیر کبیر) :
سه اقنوم و سه قرقف را ببرهان
بگویم مختصر شرح موفّی ̍.
خاقانی (از شرفنامۀ منیری).
- اقنوم ثلاثه، کنایه از اب و ابن و روح القدس است و هم کنایه از نبات و جماد و حیوان است که موالید ثلاثه گویند. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قتاد و آن درختی است سخت خارناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیکویی کردن با مهمان، مهمانی خواستن، در پی بلاد رفتن و طلب کردن برفتن از شهری بشهری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، خواندن قرآن را، پیروی کردن کسی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
مرد تنگ کننده نفقه بر عیال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد تنگ گیرندۀ نفقه بر عیال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ)
بمعنی ستاینده و ستایش کننده باشد. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). ستایش و مدح. (ناظم الاطباء). افد کلاهما شگفت و بتازیش عجب گویند. (شرفنامۀ منیری).
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
جمع واژۀ عتاد، بمعنی ساخت و سامان و آمادگی و آنچه جهت سفر و جز آن آماده سازند. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ عتاد. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عتاد، اسباب فراهم کردن و آمادگی برای کاری. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را به تیری پس انداختن بر وی و کشتن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعرض کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). کسی را پیش آمدن و بر کسی درآمدن در چیزی رحال کردن وگشتن. (از تاج المصادر بیهقی)، سوار شدن بوقت عرض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، بر پهنا ایستادن چیزی را مانند چوب برپهنای جوی، حایل شدن پیش چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حایل شدن. (غیاث اللغات). مانع شدن. (منتخب اللغات از ارمغان آصفی)، بر کسی درآمدن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، پیش آمدن هر کسی را، در میان آمدن. (کشف و کنز از غیاث اللغات)، سرکشی نمودن اسب بوقت کشیدن، بر شتر توسن سوار گردیدن، از میان ماه آغاز کردن کاری را، غیبت و عیب کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عیب کردن. (منتخب اللغات از ارمغان آصفی)، یک یک پیش شدن لشکر. (منتهی الارب) (آنندراج). یک یک پیش آمدن لشکر. (ناظم الاطباء). یقال: عرض العارض الجند فاعترضوا. و فی الحدیث: لا جلب و لا جنب و لااعتراض و هو ان یعترض رجل بفرسه فی بعض الغابه فیدخل مع الخیل. (منتهی الارب)، بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و الاصل فیه ان الطریق اذا اعترض فیه بناء او غیره منع السابله عن سلوکه. (منتهی الارب)، چریدن شتر زمین گیاه ناک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، تکلف نمودن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). تکلف در چیزی نمودن. (ناظم الاطباء)، در اصطلاح علوم ادبی، عبارت است از: آوردن یک جمله یا بیش از یک جمله که محلی از اعراب ندارند در میان یک کلام یا دو کلام که میان آن ارتباطی معنوی موجود باشد در صورتی که مقصود از آن بیان نکته ای غیر از رفع ابهام باشد و آنرا حشو نیز گویند، مانند جملۀ تنزیهیۀ ’سبحانه’ در آیۀ ’و یجعلون ﷲ البنات سبحانه ولهم ما یشتهون’، زیرا جملۀ و لهم ما یشتهون، عطف است بر و یجعلون ﷲ البنات و جملۀ ’سبحانه’ بمنظور تنزیه خدای تعالی میان دو جمله (معطوف و معطوف ٌعلیه) معترضه (یعنی بدون ارتباط به اصل مقصود) قرار گرفته است. (از تعریفات جرجانی). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد علماء علم معانی نوعی اطناب زائد است که قدامه آنرا التفات نام داده است. و آن آوردن یک جمله یا بیش از یک جمله ای است که محلی از اعراب ندارد در بین کلامی یا دو کلام که ارتباطی معنوی با هم داشته باشند بمنظور افادۀ نکته ای غیر از رفع ابهام و خود آن جمله را جملۀ معترضه گویند. و با قید نداشتن محلی از ’اعراب’ که در تعریف آمده، جملۀ تتمیمی، خارج گردیده است، زیرا هر جملۀ متمم ناچار محلی از اعراب دارد. و مقصود از کلام در تعریف، تمام مسند و مسندٌالیه و متعلقات آن دو می باشد. و مراد از اتصال دو کلام که در تعریف قید گردیده، آن است که کلام دوم عطف بیان یا بدل یا تأکید یا معطوف بر کلام اول باشد و قید اینکه مقصود از آن بیان نکته ای غیر از رفع ابهام باشد بدان جهت است که جمله های تکمیلی از تعریف خارج گردند. معالوصف تعریف مذکور ازجهت طرد و عکس مورد ایراد و بحث قرار گرفته و بهمین جهت برخی ’اعتراض’ را چنین تعریف کرده اند: آوردن یک جمله یا بیش از یک جمله ای است که محلی از اعراب ندارد در وسط یا آخر کلامی یا بین دو کلام اعم از آن که ارتباطی با هم داشته یا ارتباطی نداشته باشند، بمنظورافادۀ نکته ای هرچند برای رفع ابهام باشد. برخی گویند: غیر از جمله نیز ممکن است معترضه واقع شود و در این صورت لازم نیست محلی از اعراب نداشته باشد. بهر حال گاه اعتراضی در اعتراض نیز صورت پذیرد مانند: ’و انه لقسم لو تعلمون عظیم’ که بین جملۀ قسم و جواب آن دو این آیه آمده است ’فلا اقسم بمواقعالنجوم. و انه لقسم لو تعلمون عظیم انه لقرآن کریم’ و در همین آیه ’لو تعلمون’ معترضه است که بین لقسم که موصوف باشد و عظیم که صفت آن است واقع گردیده است. و در بسیاری از موارد جملۀ حالیه و جملۀ اعتراضیه با هم مشتبه میشوند مانند ’انی سمیتها مریم’ و ’انی وضعتها انثی’ که جملات معترضه هستند و بحال مشتبه میشوند ولیکن جملۀ اعتراضی را میتوان با چند امر از جملۀ حالی تمیز داد، یکی آن که مفرد بجای جملۀ حالیه میتواند قرار بگیرد ولی مفرد به جای جملۀ معترضه قرار نمیگیرد، دیگر آن که جملۀ حالی در حقیقت قید و صفت است برای عامل حال در صورتی که جملۀ معترضه فقط جزئی ارتباطی با جملۀ ماقبل خود دارد و بستگی آنها بمثابۀ بستگی حال و عامل آن نیست. در کتب دیگر مانند مطول و مغنی فرقهای فراوان دیگر نیز بیان شده است که هر کس مایل باشد میتواند بدانها مراجعه کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)،
{{اسم مصدر}} نقاضت و مخالفت و تعرض و مقابلی و رد و عدم قبول و ایراد و نکته گیری و عیب جویی. (ناظم الاطباء). ایراد. بحث. گرفت. پیش آمدن. بازداشتن. گرفتن بر کسی. عیب کردن بر. خرده گیری. اعتراض کردن. نظر. (یادداشت بخط مؤلف) : اکنون بعد از این آنچه بمصالح ملک و دولت بازگردد نگاه میدارد. ما را به رأیهای او هیچ اعتراض نیست. (تاریخ بیهقی ص 601). و بر رأی و دیدار وی (خواجه احمد حسن) هیچ اعتراض نیست. (تاریخ بیهقی ص 147). مثال و اشارات وی روان است در همه کارها و بر آنچه بیند کس را اعتراض نیست. (تاریخ بیهقی ص 150). پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوش آید و نرسد خدمتکاران ایشان را که اعتراض کنند. (تاریخ بیهقی ص 273).
تیغ اختیار کرد که عالم بدو دهند
چرخ اعتراض نارد بر اختیار تیغ.
مسعودسعد.
گفت را گر فایده نبود مگو
ور بود اهل اعتراض و شکر جو.
مولوی.
بشنو اکنون قصۀ آن رهروان
که ندارند اعتراضی در جهان.
مولوی.
، در اصطلاح حقوق تجارت، عبارت است از ابلاغ اسناد تجارتی از قبیل سفته، چک، برات، بمتعهد پرداخت و این عمل را بتعبیر دیگر ’واخواست’ و یا ’پروتست’ گویند. (از قانون تجارت). واخواهی. واخواست. (واژه های نو فرهنگستان ایران)، در اصطلاح آیین دادرسی، یکی از طرق عدولی شکایت از احکام است و آن مقابل پژوهش یا استیناف است و درمورد حکم غیابی در ظرف ده روز با رعایت مسافت قانونی از تاریخ ابلاغ واقعی حکم به مدعی علیه برطبق قانون پذیرفته میشود و این مدت برای اشخاص مقیم خارج کشور دو ماه و در پاره ای از موارد سه ماه است. و فرق آن با استیناف آن است که استیناف طریقۀ تصحیحی است نه عدولی. مادۀ 174 قانون آیین دادرسی مقرر میدارد: محکوم علیه غائب می تواند ظرف ده روز بحکم غیابی اعتراض کند. (از قانون آئین دادرسی مدنی). و برای تفصیل بیشتر به همین قانون مواد 174 تا 188 رجوع شود.
- اعتراض اصلی، اعتراض شخص ثالث می باشد. رجوع به این کلمه شود.
- اعتراض شخص ثالث، اعتراض شخص غیر از محکوم و محکوم ٌعلیه است برای جلوگیری از ضرر و اخلالی که حکم صادرشده بحقوق او وارد میکند. و رجوع بهمین کلمه شود.
- اعتراض طاری، یکی از اقسام اعتراض شخص ثالث است، مقابل اعتراض اصلی. رجوع به اعتراض اصلی و اعتراض شخص ثالث شود.
، در اصطلاح علوم ادبی، آن است، که شاعر در اثنای بیت لفظی برای تمامی شعر بیارد که بدان محتاج نباشد و آنرا حشو خوانند و آن سه نوع است ملیح و متوسط و ضعیف. (از المعجم فی معاییراشعار العجم ص 280). و نزد علماء بدیع یکی از اقسام اطناب باشد که جملۀ معترضه آرند و کلام را طولانی سازند بمنظور افادۀ معنای خاصی. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 989). و برای تفصیل بیشتر رجوع به کتاب دستورالعلما ج 1 ص 140 و نفایس الفنون ص 43 شود، (اصطلاح نجوم) آن است که سفلی آهنگ پیوند کند بر علوی و با این علوی اندر برج کوکبی باشد سوی آخر برج ازو میانه بود ای از آن علوی سفلی تر و از آن سفلی علوی تر و پیش از آن که پیوند آن سفلی تمام شود این میانۀ کوکب راجع شود و سوی علوی آید و برو گذرد تا آن سفلی ناچاره برو پیوندد نه بدان علوی نخستین. و گرچه چنان اوفتد که این میانۀ کوکب با آن علوی بیکی برج نبود ولکن به دوم برج آنگاه برجوع اندر آن برج اندرآید آن اعتراض یکی باشد از دو وجه ’قطعالنور’، ای بریدن روشنایی. و اصل اعتراض بمعنی بازداشتن است. (از التفهیم ص 493)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اقتداء. تقلید و متابعت و پیروی. (ناظم الاطباء). پیروی کردن.
- اقتدا داشتن، اقتدا کردن.
- اقتدا کردن، پشت سر امام جماعت بجماعت نماز گزاردن.
-
لغت نامه دهخدا
(اَقْ وَ)
خوار و رام از شتر و از اسب، شبیه تر. (ناظم الاطباء) ، بقیاس تر. موافق تر با قیاس. (تاج المصادر بیهقی). نزدیکتر به قیاس
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقتدار
تصویر اقتدار
قدرت یافتن، توانائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتد
تصویر اعتد
جمع عتاد، ساخت ها توشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتدارات
تصویر اقتدارات
جمع اقتدار
فرهنگ لغت هوشیار
پیروی کردناز پی در آمدن تقلید کردن، نماز گزاردن پشت سر امام جماعت، پیروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفد
تصویر اقفد
ستبر گردن، فربه دست، فربه پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقود
تصویر اقود
خوار، رام، شتردراز گردن، اسپ دراز گردن، زفت (بخیل)، دراز کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتی
تصویر اقتی
خربق کاذب آقطی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتم
تصویر اقتم
سیاهرنگ، خاکسترگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتی
تصویر اقتی
آقطی، گیاهی از تیره بداغ ها که به طور خودرو در نواحی شمال ایران می روید و گل های آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است و برای تهیه مقاطع گیاهی در آزمایشگاه ها به کار می رود، اقطی، بیلسان، بیلاسان، شبوقه، خمان کبیر، یاس کبود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقتدار
تصویر اقتدار
توانش، دستواری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقتدا
تصویر اقتدا
همگام شدن، به کسی پیوستن
فرهنگ واژه فارسی سره
اقتفا، پیروی، تبعیت، تقلید، متابعت
فرهنگ واژه مترادف متضاد