بر سر خود شدن و رفتن در آفاق. (ناظم الاطباء). بطور خود شدن و رفتن در آفاق. (منتهی الارب). بر سر خود به آفاق رفتن. (از اقرب الموارد). در زمین رفتن. (المصاد زوزنی). رفتن. (آنندراج).
بر سر خود شدن و رفتن در آفاق. (ناظم الاطباء). بطور خود شدن و رفتن در آفاق. (منتهی الارب). بر سر خود به آفاق رفتن. (از اقرب الموارد). در زمین رفتن. (المصاد زوزنی). رفتن. (آنندراج).
کران. (نصاب الصبیان). کنارۀ آسمان. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) (از منتخب از غیاث اللغات). کنار و گردبرگرد جهان. آنچه پیدا باشداز نواحی آسمان و اطراف زمین. کنار جهان. (یادداشت مؤلف). کرانۀ آسمان و هر کرانه باشد. (آنندراج). کرانه یا آنچه ظاهر باشد از کرانه های آسمان و کرانه های مهب باد شمال و جنوب و دبور و صبا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). افق. (منتهی الارب). کران. کرانه. ناحیه. کرانۀ آسمان و در اصطلاح جغرافیایی، محیط دایرۀ ناتمام که در امتداد آن چشم شخصی کرۀ زمین را می بیند. حد فاصل میان بخش مرئی و بخش نامرئی آسمان. (فرهنگ فارسی معین). در اصطلاح علم هیئت و نجوم بطور اشتراک بر معانی متعددی اطلاق می شود. اهل هیئت آنرا بر سه دائرۀ ثابته اطلاق کنند. و منجمان آنرا بر دائرۀ ثابتۀ دیگری نیز اطلاق نمایند. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون از زیج ایلخانی آورده است که: معرفت آفاق حادثۀ کواکب ضروریست در دو مطلوب: یکی مطارح شعاعات کواکب و دیگر در تسییرات کواکب، پس گوئیم هر کوکب که در صورت طالع نصف شرقی افق بمرکز جرم آن کواکب بگذرد افق ولادت افق آن کوکب باشد بحسب موضع او و هر کوکب که نصف غربی افق بمرکز جرم او بگذرد نظیر افق ولادت یعنی افق که در جانب جنوب عرض آن افق مساوی عرض افق ولادت باشد افق ولادت افق آن کوکب باشد بحسب موضوع او و هرکوکب که دائرۀ نصف النهار بمرکز جرم او بگذرد چه فوق الارض و چه تحت الارض دائرۀ نصف النهار افق آن کوکب باشد بحسب موضع او و چون دائرۀ نصف النهار یکی از آفاق خط استوا باشد افق آن کوکب را هیچ عرض نبود و هر کوکب که میان دو وتد افتد دائره ای تصور باید کرد که بمرکز جرم آن کوکب و بدو نقطۀ شمال و جنوب یعنی دو نقطه ای که موضع تقاطع نصف النهار و افق باشد در هر دو جهت و آن دائره افق آن کوکب باشد بحسب موضع او، پس اگر کوکب در نصف صاعد باشد یعنی مابین عاشر و طالع یا مابین رابع و طالع عرض افق او کمتر باشد از عرض افق ولادت در جانب شمال و اگر در نصف هابط باشد یعنی در یکی از دو ربع دیگر، عرض افق او کمتر از عرض افق ولادت باشد لیکن در جانب جنوب. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ابوریحان گوید: آن آسمان که بدیدار چون قبه است همیشه نزدیک نیمۀ او پدید باشد دیدار را و کرانۀ این قبه بزمین همی رسد و همچون دائره ای باشد گرد برگرد مردم. آنچه زیر او بود او را پیدا باشد و این دایره را افق خوانند و افق دو گونه است: یکی حسی و دیگری حقیقی. (التفهیم ص 61). و رجوع به آفاق در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ذیل دائره و افق و بحر الجواهر شود: و هو بالافق الاعلی. (قرآن 7/53). شاه ستارگان به افق مغرب خرامید. (کلیله و دمنه). ای درت آن آسمان که از افق او کوکب بهروزی کرام برآمد. خاقانی. ازافق ملکت ار ستاره فروشد طلعت شمس ابد سوار بماناد. خاقانی. - افق اعلی، افق برتر: و هو بالافق الاعلی (قرآن 7/53) ، و او بود بر افق برتر. - افق حسی، کرانه ای که به حس درآید. رجوع بهمین ترکیب در ردیف خود شود. - افق حقیقی، کرانۀ علمی. رجوع به افق و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
کران. (نصاب الصبیان). کنارۀ آسمان. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) (از منتخب از غیاث اللغات). کنار و گردبرگرد جهان. آنچه پیدا باشداز نواحی آسمان و اطراف زمین. کنار جهان. (یادداشت مؤلف). کرانۀ آسمان و هر کرانه باشد. (آنندراج). کرانه یا آنچه ظاهر باشد از کرانه های آسمان و کرانه های مهب باد شمال و جنوب و دبور و صبا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اُفْق. (منتهی الارب). کران. کرانه. ناحیه. کرانۀ آسمان و در اصطلاح جغرافیایی، محیط دایرۀ ناتمام که در امتداد آن چشم شخصی کرۀ زمین را می بیند. حد فاصل میان بخش مرئی و بخش نامرئی آسمان. (فرهنگ فارسی معین). در اصطلاح علم هیئت و نجوم بطور اشتراک بر معانی متعددی اطلاق می شود. اهل هیئت آنرا بر سه دائرۀ ثابته اطلاق کنند. و منجمان آنرا بر دائرۀ ثابتۀ دیگری نیز اطلاق نمایند. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون از زیج ایلخانی آورده است که: معرفت آفاق حادثۀ کواکب ضروریست در دو مطلوب: یکی مطارح شعاعات کواکب و دیگر در تسییرات کواکب، پس گوئیم هر کوکب که در صورت طالع نصف شرقی افق بمرکز جرم آن کواکب بگذرد افق ولادت افق آن کوکب باشد بحسب موضع او و هر کوکب که نصف غربی افق بمرکز جرم او بگذرد نظیر افق ولادت یعنی افق که در جانب جنوب عرض آن افق مساوی عرض افق ولادت باشد افق ولادت افق آن کوکب باشد بحسب موضوع او و هرکوکب که دائرۀ نصف النهار بمرکز جرم او بگذرد چه فوق الارض و چه تحت الارض دائرۀ نصف النهار افق آن کوکب باشد بحسب موضع او و چون دائرۀ نصف النهار یکی از آفاق خط استوا باشد افق آن کوکب را هیچ عرض نبود و هر کوکب که میان دو وتد افتد دائره ای تصور باید کرد که بمرکز جرم آن کوکب و بدو نقطۀ شمال و جنوب یعنی دو نقطه ای که موضع تقاطع نصف النهار و افق باشد در هر دو جهت و آن دائره افق آن کوکب باشد بحسب موضع او، پس اگر کوکب در نصف صاعد باشد یعنی مابین عاشر و طالع یا مابین رابع و طالع عرض افق او کمتر باشد از عرض افق ولادت در جانب شمال و اگر در نصف هابط باشد یعنی در یکی از دو ربع دیگر، عرض افق او کمتر از عرض افق ولادت باشد لیکن در جانب جنوب. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ابوریحان گوید: آن آسمان که بدیدار چون قبه است همیشه نزدیک نیمۀ او پدید باشد دیدار را و کرانۀ این قبه بزمین همی رسد و همچون دائره ای باشد گرد برگرد مردم. آنچه زیر او بود او را پیدا باشد و این دایره را افق خوانند و افق دو گونه است: یکی حسی و دیگری حقیقی. (التفهیم ص 61). و رجوع به آفاق در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ذیل دائره و افق و بحر الجواهر شود: و هو بالافق الاعلی. (قرآن 7/53). شاه ستارگان به افق مغرب خرامید. (کلیله و دمنه). ای درت آن آسمان که از افق او کوکب بهروزی کرام برآمد. خاقانی. ازافق ملکت ار ستاره فروشد طلعت شمس ابد سوار بماناد. خاقانی. - افق اعلی، افق برتر: و هو بالافق الاعلی (قرآن 7/53) ، و او بود بر افق برتر. - افق حسی، کرانه ای که به حس درآید. رجوع بهمین ترکیب در ردیف خود شود. - افق حقیقی، کرانۀ علمی. رجوع به افق و کشاف اصطلاحات الفنون شود.