حیله، تزویر، مکر، نیرنگ دمدمه، کلماتی که جادوگران و عزائم خوانان هنگام جادو کردن به زبان می آورند، سحر، جادو افسون کردن: حیله کردن، نیرنگ به کار بردن، سحر کردن
حیله، تزویر، مکر، نیرنگ دمدمه، کلماتی که جادوگران و عزائم خوانان هنگام جادو کردن به زبان می آورند، سحر، جادو افسون کردن: حیله کردن، نیرنگ به کار بردن، سحر کردن
محمودبیک فسونی. گویند از تبریز است. کارمند دفتر است و سیاق را خوب میداند. حسن صورت و سیرت هم دارد. این ابیات از اوست: مردم از غم سخن از رفتن خود چند کنی این نه حرفی است که گویی و شکرخند کنی گشته غیر از تو دل آزرده و من در تابم که دلش باز به آزار که خرسند کنی... (از مجمع الخواص ص 203). فسونی از شعرای دورۀ شاه عباس اول صفوی است
محمودبیک فسونی. گویند از تبریز است. کارمند دفتر است و سیاق را خوب میداند. حسن صورت و سیرت هم دارد. این ابیات از اوست: مُردم از غم سخن از رفتن خود چند کنی این نه حرفی است که گویی و شکرخند کنی گشته غیر از تو دل آزرده و من در تابم که دلش باز به آزار که خرسند کنی... (از مجمع الخواص ص 203). فسونی از شعرای دورۀ شاه عباس اول صفوی است
عزیمت. (آنندراج). عزیمه و چیزی که شخص را از آفت و صدمۀ چشم زخم و زهر حیوانات زهردار محفوظ دارد. (ناظم الاطباء). خواندن کلماتی باشد مر عزایم خوانان و ساحران رابجهت مقاصد خود. (برهان). کلماتی که جادوگر و عزایم خوان بر زبان راند. (فرهنگ فارسی معین) ، افزون شدن شتران پراکنده. (ناظم الاطباء). افزون شدن ستوران و مال و متاع. (آنندراج) ، بزرگ منشی کردن. گردن کشی کردن. (ناظم الاطباء)
عزیمت. (آنندراج). عزیمه و چیزی که شخص را از آفت و صدمۀ چشم زخم و زهر حیوانات زهردار محفوظ دارد. (ناظم الاطباء). خواندن کلماتی باشد مر عزایم خوانان و ساحران رابجهت مقاصد خود. (برهان). کلماتی که جادوگر و عزایم خوان بر زبان راند. (فرهنگ فارسی معین) ، افزون شدن شتران پراکنده. (ناظم الاطباء). افزون شدن ستوران و مال و متاع. (آنندراج) ، بزرگ منشی کردن. گردن کشی کردن. (ناظم الاطباء)
جزیرۀ...، یکی از جزایر کوره اردشیر خوره. ابن البلخی آرد: جزایری کی به این کوره اردشیر خوره میرود، جزیره لار، جزیره افزونی، جزیره قیس. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 141) ، کنایه از جلوگیری کردن از بی مبالاتی و گستاخی: گر خودپرست بر خرعیسی شود سوار دجال دیو بر سرش افسار میزند. ملاشانی تکلو (از آنندراج)
جزیرۀ...، یکی از جزایر کوره اردشیر خوره. ابن البلخی آرد: جزایری کی به این کوره اردشیر خوره میرود، جزیره لار، جزیره افزونی، جزیره قیس. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 141) ، کنایه از جلوگیری کردن از بی مبالاتی و گستاخی: گر خودپرست بر خرعیسی شود سوار دجال دیو بر سرش افسار میزند. ملاشانی تکلو (از آنندراج)
زیادتی. کثرت. فراوانی. (ناظم الاطباء). فراوانی و زیادتی. (آنندراج). زیادی. تزاید. مزید.زیادت. فضل. فضاله. مزیت. فزونی. فضیلت. زاید. اضافه. فاضل. زیادتی. فراوانی. برکت. بیشی. ریع. زائد. فضله. مقابل کمی. (یادداشت دهخدا). رماء. مفثه. فزه. میط. مداد. مزز. مز. وذم. فناء. (منتهی الارب). نمو. نما. فضل. (دهار). بسطت. (مهذب الاسماء) : خداوند پیروزی و برتری خداوند افزونی و کمتری. فردوسی. ز گیتی نبیند جز از راستی بدو باشد افزونی و کاستی. فردوسی. از تمامی دان که پنج انگشت باشد مرد را باز چون شش گردد آن افزونی از نقصان بود. عنصری. افزونیی که خاک شود فردا آن بی گمان کمیست نه افزونی. ناصرخسرو. همیشه تا بجهان در کمی و افزونی حسود جاه تو کم باد و عمرت افزون باد. انوری. - افزونی آب، مد. (منتهی الارب). - افزونی اندر روشنائی و تنومندی، زائد فی التنور والعظم: و ازآن افزونی است اندر روشنائی و تنومندی گروهی او را زائد فی النور والعظم خوانند. (از التفهیم بیرونی). - افزونی بتعدیل، زائد فی التعدیل: و از آن [زیادت و نقصان] افزونی است به تعدیل. او را ’زائد فی التعدیل’ خوانند. (از التفهیم بیرونی). - افزونی بحساب، زائد فی الحساب: و از آن [زیادت و نقصان] افزونی است به حساب... و از ’زائد فی الحساب’ باشد. (از التفهیم بیرونی). - افزونی بعدد، زائد فی العدد: و از آن [زیادت و نقصان کواکب] افزونی است به عدد... و او را ’زائد فی العدد’ نام کنند. (ازالتفهیم بیرونی). - افزونی جستن، افزایش طلبی. فزونی جوئی. تعدی. (یادداشت دهخدا). تعدی. (تاج المصادر بیهقی). - افزونی خواستن، افزونی طلبی. افزایش و بیش خواستن. (از یادداشتهای دهخدا). استمجاد. (منتهی الارب). - افزونی خواه، افزونی طلب. بیش طلب. (از یادداشتهای دهخدا). - افزونی خواهی، افزونی طلبی. بیش و افزونی جوئی. (از یادداشتهای دهخدا). - افزونی دادن، ترجیح. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). تفضیل. رجحان دادن. برتری نهادن. - افزونی در رفتن، زائد فی المسیر: یکی از آن [زیادت و نقصان] فزونی است در رفتن. او را ’زائد فی المسیر’ خوانند. (از التفهیم بیرونی). - افزونی طلبی، بیش جوئی. بسیارخواهی. بکثرت طلب کردن. - افزونی گرفتن، استمجاد. افزونی خواستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) : دامهاشان مرغ گردونی گرفت نقصهاشان جمله افزونی گرفت. مولوی. - افزونی نمودن در سخن، تلهع. (منتهی الارب). - افزونی نهادن، رجحان دادن. ترجیح دادن. فزونی نهادن. - انگشت افزونی، انگشت زائد. - پستان افزونی، پستان زیادی. - دندان افزونی، دندان زائد.
زیادتی. کثرت. فراوانی. (ناظم الاطباء). فراوانی و زیادتی. (آنندراج). زیادی. تزاید. مزید.زیادت. فضل. فضاله. مزیت. فزونی. فضیلت. زاید. اضافه. فاضل. زیادتی. فراوانی. برکت. بیشی. ریع. زائد. فضله. مقابل کمی. (یادداشت دهخدا). رماء. مفثه. فزه. میط. مداد. مزز. مز. وذم. فناء. (منتهی الارب). نمو. نما. فضل. (دهار). بسطت. (مهذب الاسماء) : خداوند پیروزی و برتری خداوند افزونی و کمتری. فردوسی. ز گیتی نبیند جز از راستی بدو باشد افزونی و کاستی. فردوسی. از تمامی دان که پنج انگشت باشد مرد را باز چون شش گردد آن افزونی از نقصان بود. عنصری. افزونیی که خاک شود فردا آن بی گمان کمیست نه افزونی. ناصرخسرو. همیشه تا بجهان در کمی و افزونی حسود جاه تو کم باد و عمرت افزون باد. انوری. - افزونی آب، مد. (منتهی الارب). - افزونی اندر روشنائی و تنومندی، زائد فی التنور والعظم: و ازآن افزونی است اندر روشنائی و تنومندی گروهی او را زائد فی النور والعظم خوانند. (از التفهیم بیرونی). - افزونی بتعدیل، زائد فی التعدیل: و از آن [زیادت و نقصان] افزونی است به تعدیل. او را ’زائد فی التعدیل’ خوانند. (از التفهیم بیرونی). - افزونی بحساب، زائد فی الحساب: و از آن [زیادت و نقصان] افزونی است به حساب... و از ’زائد فی الحساب’ باشد. (از التفهیم بیرونی). - افزونی بعدد، زائد فی العدد: و از آن [زیادت و نقصان کواکب] افزونی است به عدد... و او را ’زائد فی العدد’ نام کنند. (ازالتفهیم بیرونی). - افزونی جستن، افزایش طلبی. فزونی جوئی. تعدی. (یادداشت دهخدا). تعدی. (تاج المصادر بیهقی). - افزونی خواستن، افزونی طلبی. افزایش و بیش خواستن. (از یادداشتهای دهخدا). استمجاد. (منتهی الارب). - افزونی خواه، افزونی طلب. بیش طلب. (از یادداشتهای دهخدا). - افزونی خواهی، افزونی طلبی. بیش و افزونی جوئی. (از یادداشتهای دهخدا). - افزونی دادن، ترجیح. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). تفضیل. رجحان دادن. برتری نهادن. - افزونی در رفتن، زائد فی المسیر: یکی از آن [زیادت و نقصان] فزونی است در رفتن. او را ’زائد فی المسیر’ خوانند. (از التفهیم بیرونی). - افزونی طلبی، بیش جوئی. بسیارخواهی. بکثرت طلب کردن. - افزونی گرفتن، استمجاد. افزونی خواستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) : دامهاشان مرغ گردونی گرفت نقصهاشان جمله افزونی گرفت. مولوی. - افزونی نمودن در سخن، تلهع. (منتهی الارب). - افزونی نهادن، رجحان دادن. ترجیح دادن. فزونی نهادن. - انگشت افزونی، انگشت زائد. - پستان افزونی، پستان زیادی. - دندان افزونی، دندان زائد.
افسون نمودن در خواب فریفتن مردم بود مگر آن افسون که به نامهای خدای عزوجل و به ایات قران بود. و چون افسونگر در خواب بیند که از آن وی را با شخصی دیگر در شفا و راحت پدید آمد، دلیل که از غم و راحت به کام دل رسد. اگر به خلاف این بیند، دلیل بر غم و اندوه بود. محمد بن سیرین افسون نمودن به خواب کار باطل بود، چون به وقت افسون ذکر خدای عزوجل را نگوید. اگر افسون به قران و نامهای حق تعالی نمایند، دلیل که آن کس کاری نماید به حق و راستی و از آن وی را خیر و صلاح دو جهانی رسد.
افسون نمودن در خواب فریفتن مردم بود مگر آن افسون که به نامهای خدای عزوجل و به ایات قران بود. و چون افسونگر در خواب بیند که از آن وی را با شخصی دیگر در شفا و راحت پدید آمد، دلیل که از غم و راحت به کام دل رسد. اگر به خلاف این بیند، دلیل بر غم و اندوه بود. محمد بن سیرین افسون نمودن به خواب کار باطل بود، چون به وقت افسون ذکر خدای عزوجل را نگوید. اگر افسون به قران و نامهای حق تعالی نمایند، دلیل که آن کس کاری نماید به حق و راستی و از آن وی را خیر و صلاح دو جهانی رسد.