احساس دریغ، حسرت و اندوه، ریشخند، استهزا، سخریه، ظلم، ستم، برای مثال ای صدر نائبی به ولایت فرست زود / معزول کن معینک منحوس دزد را ی زرهای بی شمار به افسوس می برد / آخر شمار او بکن از بهر مزد را (ناظم الاطبا - لغتنامه - افسوس) مکر و حیله افسوس خوردن: حسرت خوردن، دریغ خوردن
احساس دریغ، حسرت و اندوه، ریشخند، استهزا، سخریه، ظلم، ستم، برای مِثال ای صدر نائبی به ولایت فرست زود / معزول کن معینک منحوس دزد را ی زرهای بی شمار به افسوس می برد / آخر شمار او بکن از بهر مزد را (ناظم الاطبا - لغتنامه - افسوس) مکر و حیله افسوس خوردن: حسرت خوردن، دریغ خوردن
فسوس. حسرت. دریغ. کلمه ایست که در وقت حسرت گویند. (آنندراج). در تأسف و حسرت استعمال شود. (ناظم الاطباء). دریغ و حسرت. اندوه. (فرهنگ فارسی معین). دریغ. حسرت. ندامت: افسوس که فلان مرد. (از فرهنگ نظام) : آخر افسوس مان بیاید ازآنک ملک در دست مشتی افسوسی است. انوری. ، شغل مارگیری، خواندن افسون. (ناظم الاطباء)
فسوس. حسرت. دریغ. کلمه ایست که در وقت حسرت گویند. (آنندراج). در تأسف و حسرت استعمال شود. (ناظم الاطباء). دریغ و حسرت. اندوه. (فرهنگ فارسی معین). دریغ. حسرت. ندامت: افسوس که فلان مرد. (از فرهنگ نظام) : آخر افسوس مان بیاید ازآنک ملک در دست مشتی افسوسی است. انوری. ، شغل مارگیری، خواندن افسون. (ناظم الاطباء)
افسوسی. مسخره. مستهزء. هزال. دلقک. (یادداشت بخط مؤلف) : به بخشش نباشد ورا دستگاه فسوسی بخواند بزرگش، نه شاه. فردوسی. مر مؤذن را چون نانی دشوار دهی ؟ مر فسوسی را دینار جز آسان ندهی. ناصرخسرو. گفت تا اکنون فسوسی بوده ام وز طمع در چاپلوسی بوده ام. مولوی
افسوسی. مسخره. مستهزء. هزال. دلقک. (یادداشت بخط مؤلف) : به بخشش نباشد ورا دستگاه فسوسی بخواند بزرگش، نه شاه. فردوسی. مر مؤذن را چون نانی دشوار دهی ؟ مر فسوسی را دینار جز آسان ندهی. ناصرخسرو. گفت تا اکنون فسوسی بوده ام وز طمع در چاپلوسی بوده ام. مولوی
منسوب به شهر طرسوس (شهری قدیمی در آسیای صغیر)، تقسیم شدنی، تقسیم شدن، تکه تکه شدن (می گویند شهر طرسوس مرز اسلام و کفر بوده و مسلمانان غنایم را در آن تقسیم می کرده اند)
منسوب به شهر طرسوس (شهری قدیمی در آسیای صغیر)، تقسیم شدنی، تقسیم شدن، تکه تکه شدن (می گویند شهر طرسوس مرز اسلام و کفر بوده و مسلمانان غنایم را در آن تقسیم می کرده اند)