جدول جو
جدول جو

معنی افسرالدوله - جستجوی لغت در جدول جو

افسرالدوله
(اَ سَ رُدْدَ لَ)
دختر ناصرالدین شاه قاجار و متولد به سال 1275 هجری قمری رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 6 شود، بازی. ظرافت. سخر. لاغ. (برهان). سخریه. استهزاء. طنز. (فرهنگ نظام). به این معنی فسوس بی همزه آید. لطیفه. بذله. ظرافت. مضحکه. (ناظم الاطباء). طنز. تمسخر. بازی. ظرافت. (آنندراج). ریشخند. شوخی. سخریه. استهزاء. (فرهنگ فارسی معین) ، ظلم. ستم. (برهان) (فرهنگ نظام). ظلم. ستم. تعدی. زبردستی. (ناظم الاطباء) :
ای صدر نائبی بولایت فرست زود
معزول کن معینک منحوس دزد را
زرهای بی شمار به افسوس می برد
آخر شماراو بکن از بهر مزد را
تا دیگران دلیر نگردند همچو او
فرمان من ببر بکش این زن بمزد را.
؟ (از آنندراج).
، بیراهی. (برهان) (فرهنگ نظام) ، خشم. غضب، آزار. جفا، غم. اندوه. محنت. دلگیری، سهو. خطا. خیط، نفرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ سَ دُدْ دَ لَ)
احمد بن تاج الدوله جعفر کلبی ملقب به اکحل. یکی از افراد سلسلۀ کلبیون حکام صقلیه (سیسیل). تابع دولت بنی اغلب. پس از آنکه مردم صقلیه از پدر وی تاج الدوله شکایت کردند و او عزل شد، وی در 410 ه. ق. بر مسند امارت نشست، باشدت و صلابتی هرچه بیشتر، اطراف و اکناف صقلیه را ضبط و تصرف کرد و بواسطۀ مظالمی که مرتکب شد مردم بمعزبن بادیس امیر قیروان شکایت بردند و او پسر خویش عبدالله را با سپاهی بدانجا گسیل داشت و اسدالدوله را محاصره کرده و در 414 ه. ق. بقتل رسانید و برادرش حسن صمصامی را بجای وی نصب کرد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
صالح بن مرداس الکلابی مکنی به ابوعلی، امیر بادیهالشام و نخستین از امراء مرداسی حلب. مقام وی در اطراف حلب بود و در رحبه نهضت کرد و بر آن مستولی شد و سپس حلب را بتصرف درآورد (سال 417 ه. ق.) و قلمرو حکومت او تا عانه امتداد یافت و کار اوبالا گرفت و الظاهر فاطمی صاحب مصر با او محاربه کردو در نتیجه اسدالدوله در موضعی بنام اقحوانه در کنار اردن (قرب طبریه) کشته شد (420 هجری قمری). او از دهاه و شجعان امراء بود. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 462). مدت حکومت وی از 414 تا 420 ه. ق. بکشید و پس از او پسر وی شهاب الدوله نصر جانشین او شد و بنی مرداس از 414 تا 472 ه. ق. حکومت داشتند. (طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 104، 105). و رجوع بصالح بن مرداس... شود، اسفیداج محروق. اسفیداج سوخته. (از بحر الجواهر). اسفیداج بمعنی خاکستر قلعی و اسرب است وقتی که سخت سوخته باشد. رجوع به سپیده شود
مؤلف مجمل التواریخ آرد: اسدآباد، گویند اسدالدوله کرده است در روزگار طاهریان. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 519)
لغت نامه دهخدا
(فَ رُدْ دَ لَ)
گلپایگانی. یکی از نوادگان فخرالدوله گرشاسب بود و به امر حسام الدوله اردشیر او را در رود خانه بابل غرق کردند. رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ص 195 از ترجمه فارسی شود
نماور بن بیستون (متوفی به سال 640 هجری قمری) از پادشاهان سلسلۀ پادوسبانان است. (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 192). رجوع به پادوسبانان شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش حومه شهرستان بجنورد که در 15 هزارگزی شمال باختری بجنورد و 10 هزارگزی شمال راه شوسۀ بجنورد به مشهد قرار دارد. جایی کوهستانی سردسیر و دارای 450 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، بنشن، انگور و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا