جدول جو
جدول جو

معنی افساد - جستجوی لغت در جدول جو

افساد
(اِ)
فساد کردن. تباه کردن. (منتخب از غیاث اللغات) (آنندراج). تباه کردن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (ناظم الاطباء). تبه کردن. (تاج المصادر بیهقی). تباهی کردن، ضد اصلاح. بد کردن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
افساد
(اَ)
تباهیها. (غیاث اللغات) (از منتخب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
افساد
فتنه کردن
تصویری از افساد
تصویر افساد
فرهنگ لغت هوشیار
افساد
((اِ))
فساد کردن، برپا کردن فتنه، تباهی، فساد
تصویری از افساد
تصویر افساد
فرهنگ فارسی معین
افساد
بداصلی، تباهی، تبهکاری، فساد، مفسده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افراد
تصویر افراد
فردها، یگانه ها، بی همتاها، بی نظیرها، انسان ها، شخص ها، تک ها، تنهاها، خالی ها، جمع واژۀ فرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افسان
تصویر افسان
سنگی که با آن کارد و شمشیر را تیز کنند، افسانه، داستان، ساحر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افسار
تصویر افسار
تسمه و ریسمانی که به سر و گردن اسب و الاغ می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجساد
تصویر اجساد
جسدها، لاشه ها، جمع واژۀ جسد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
شتابی کردن در رفتار: اوسد فی السیر، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، شتابی کردن شتر در رفتار، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کاسد شدن بازار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازار ناروا شدن. (تاج المصادر بیهقی). ناروا شدن. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(ءِ زَ دَ)
حالت درماندگی. (ناظم الاطباء) ، در فتنه انداختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بفتنه انداختن. لازم و متعدی است. (از اقرب الموارد). فتنه انگیختن. (از لطائف و کنز بنقل غیاث اللغات) :
دیو چون عاجز شود از افتتان
استعانت جوید او از انسیان.
مولوی.
، از دین برگشتن و به این معنی بصیغه مجهول آید. افتتن فی دینه (مجهولاً) ، مال عنه. (از اقرب الموارد) ، مال و عقل رفتن از کسی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عاشق شدن. شیفته گشتن. بشدن عقل از کسی. بی عقل و فریفته شدن
لغت نامه دهخدا
(چَ)
برجهانیدن نر بر ماده. (منتهی الارب). بر گشنی داشتن ستور. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بر ایغری کردن داشتن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مسد. (منتهی الارب) ، رنگ کردن جامه با مشق یا مشق (رنگ سرخ). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از افساخ
تصویر افساخ
ویزانیدن (ویزانش فسخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاساد
تصویر فاساد
فرانسوی هشتی، نما رو کار در ساختمان، سر در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفساد
تصویر انفساد
تباه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکساد
تصویر اکساد
بازار سردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسار
تصویر افسار
چیزی را گویند که از چرم سازند و بر سر اسب و سایر ستور زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتاد
تصویر افتاد
حالت درماندگی، از پای در آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجساد
تصویر اجساد
جمع جسد، بدنها، جسمها، تن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افناد
تصویر افناد
گول شدن، دروغ گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افساح
تصویر افساح
گستردن فراخ یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراد
تصویر افراد
جمع فرد، تنها و طاق و ضد زوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسرد
تصویر افسرد
افسرده، افسردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسای
تصویر افسای
در ترکیب بمعنی افساینده آید: مار افسای، افسونگر جادوگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسان
تصویر افسان
سنگی که با آن کارد و شمشیر و مانند آن را تیز کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسان
تصویر افسان
سنگی که با آن کارد و شمشیر و مانند آن را تیز کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افسار
تصویر افسار
تسمه و ریسمانی که به گردن اسب و الاغ می بندند، فسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراد
تصویر افراد
((اَ))
جمع فرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراد
تصویر افراد
((اِ))
یکی کردن، جدا کردن، تنها به کاری روی آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجساد
تصویر اجساد
جمع جسد، بدن ها، تن ها، جسم ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراد
تصویر افراد
کسان، همگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکساد
تصویر اکساد
بازار سردی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجساد
تصویر اجساد
پیکرها
فرهنگ واژه فارسی سره