جدول جو
جدول جو

معنی افریدون - جستجوی لغت در جدول جو

افریدون
(پسرانه)
فریدون، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران و به بند کشنده ضحاک ماردوش
تصویری از افریدون
تصویر افریدون
فرهنگ نامهای ایرانی
افریدون
(اِ رَ)
ابن ابتیان یا آتپیان یا اثفیان. از اجداد کیقباد و از نواده های جمشید است... ابوریحان نسبت وی را چنین ضبط کرده:... افریدون بن اثفیان گاوبن اثفیان نیکاوبن اثفیان بن شهرکاوبن اثفیان اخبتکاوبن اثفیان اسپیدکاوبن اثفیان دیزه کاوبن اثفیان نیکاوبن نیفروش بن جم الملک. و فردوسی او را از تخمۀ طهمورث و فرزند آبتین شمرده است. (از تاریخ سیستان و حاشیۀ آن صص 201- 202). همان فریدون یا آفریدون معروف است. رجوع به آفریدون وفریدون و در همین لغت نامه و فارسنامۀ ابن البلخی ص 11 و آثارالباقیه ص 104 و مروج الذهب ج 1 ص 96 شود
ابن قارن. از ملوک طبرستان، وی حکمران رویان و رستمدار و از سلسلۀ بادوسپان معروف به گاوبار بود. (از التدویر). و رجوع به حبیب السیر و فهرست آن و سفرنامۀ مازندران و گاوبار و ملوک طبرستان در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
افریدون
(اَ)
همان آفریدون است. (شرفنامۀ منیری). فریدون باشد و او پادشاهی بود و بعضی گویند افریدون نوح (ع) است و بعضی ذوالقرنین اعظم او را میدانند. (برهان) (آنندراج) (از مؤید). ابن الندیم در یک جا او را بنام افریدون بن اثفیان و جای دیگر افریدون بن گاواثفیان میخواند و در جای دیگر از کتاب الوزراء جهشیاری او را افریدون بن گاواثفیان بن افریدون بن اثفیان می نامد. (الفهرست). آفریدون. فریدن. پسر جمشید و از نژاد طهمورث دیوبند بود. بموجب روایات داستانی وی با کمک کاوۀ آهنگر و دیگر افراد ملت که از ستمگری ضحاک بتنگ آمده بودند، به ضحاک حمله برد و او را بکشت و بر تخت پادشاهی نشست. او را سه پسر بود بنامهای سلم و تور و ایرج که ممالک وسیع خود را بین آنان تقسیم کرد. و رجوع به آفریدون و فریدون و نیز رجوع به سبک شناسی ج 2 و شرح احوال رودکی ص 722، 728، 751، 771، 1178 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 511 و چهارمقالۀ نظامی عروضی ص 171 و کامل ابن اثیر ج 1 ص 36 و حکمت اشراق ص 197 و 306 و تاریخ افضل ص 53 و التفهیم و فهرست آن و تاریخ سیستان ص 5 و 6 و 15 و مجمل التواریخ و فهرست آن شود:
مهرگان آمد جشن ملک افریدونا
آن کجا نام نکو بودش برمایونا.
دقیقی.
کمند رستم دستان نه بس باشد رکاب او
چنان چون گرز افریدون نه بس مسمار و مرزاقش.
منوچهری.
سده جشن ملوک نامدار است
ز افریدون و از جم یادگار است.
منوچهری.
پیشت آدم جان افریدون شفیع
کز شرف کسریش مولا دیده ام.
خاقانی.
دست آهنگر مرا در مار ضحاکی کشید
گنج افریدون چه سود اندر دل دانای من.
خاقانی.
ملک بر تخت افریدون نشسته
دل اندر قبلۀ جمشید بسته.
نظامی.
کجا جمشید و افریدون و ضحاک
همه در خاک رفتند ای خوشا خاک.
نظامی.
کجاست گیوۀ گیلی و تاج افریدون
کجاست کاسۀ اشبون وراح ریحانی.
نظیری نیشابوری.
- افریدون دولت، فریدون شأن و اقبال:
افریدون دولتی عدو را
در زندان آر و پای بربند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
افریدون
پسر قارن از شاهان پادوسبانی رستمدار تبرستان که مدت سی و
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آفریدون
تصویر آفریدون
(پسرانه)
فریدون، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران و به بند کشنده ضحاک ماردوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریدون
تصویر فریدون
(پسرانه)
دارای شکوهی اینچنین، پادشاه پیشداری که بر ضحاک ماردوش غلبه کرد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افیمیدون
تصویر افیمیدون
گیاهی بدون گل و میوه با ساقۀ بلند بی شاخه، ریشه های باریک سیاه با بوی تند که برگ و ریشۀ آن در طب قدیم به کار می رفته، فافبوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتیمون
تصویر افتیمون
گیاهی سرخ رنگ از تیره سس ها، دارای شاخه های باریک، برگ های ریز و گل های سرخ رنگ و ریشۀ کلفت وتلخ مزه که به گیاه و اشیای مجاور خود می پیچد. در طب قدیم برای معالجۀ امراض عصبی، دماغی، فالج، لقوه و اوجاع مفاصل به کار می رفته، زیرۀ رومی، کشوث
فرهنگ فارسی عمید
نام پادشاهی داستانی از ایران که ضحاک را دربند و مملکت ایران را تسخیر کرد و رسم و راه ظلم ضحاک برانداخت و جهان را بسه فرزند خویش سلم و تور و ایرج بخشید، و او را فریدون و افریدون نیز گویند:
سپه را ز دریا بهامون کشید
ز چین دژ سوی آفریدون کشید،
فردوسی،
تو ا ز آفریدون فزونتر نه ای
چو پرویز با تخت و افسر نه ای،
فردوسی،
بدو گفت من خویش گرسیوزم
بشاه آفریدون کشد پروزم،
فردوسی،
زمینی کجا آفریدون گرد
بدانگه بتوج دلاور سپرد،
فردوسی،
ز دهقان پرمایه کس را ندید
که شایستۀ آفریدون سزید،
فردوسی،
و بعضی او را ذوالقرنین اکبر میدانند! (برهان)
لغت نامه دهخدا
به رومی اسم ایرسا است. (تحفه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دوائیست معروف و آن شکوفۀ نباتی باشد که به سعتر میماند و سر شاخهای آن باریک است و طبع آن گرم و خشک، کوفت صرع را نافع است و آنرا بعربی سبعالشعرا خوانند و بعضی گویند زیرۀ رومی است و آن سرخ رنگ و تیزطعم می باشد. (برهان) (آنندراج). دوائیست معروف صفرا را نافع و دافع. (انجمن آرای ناصری). زیرۀ رومی که سرخ و سبز است. (مؤید الفضلاء). نوعی از سس و از تیره پیچکیان است که در سابق در بیماریهای قلبی بکار میرفته است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 271). گیاهی از تیره پیچکیان که شبیه سس میباشد و مانند آن انگل گیاهان دیگر بخصوص یونجه میشود، سس صغیر، کشوث، دواءالجنون. (فرهنگ فارسی معین). تخمها و شاخها باریک و شکسته است و طعم او تیز است و گروهی گفته اند زیرۀ رومی است و دیسقوریدوس میگوید: شکوفۀ نباتیست که به سعتر ماند و ساق او توتیر (؟) از ساق سعتر است و سر شاخ او باریک است چون موی. بهتراو آنست که سرخ تر و تیزبوی تر بود. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) : محمد زکریا بازگشت و بخانه آمد و مطبوخ افتیمون فرمود و بخورد، شاگردان پرسیدند که ای حکیم چرا این مطبوخ بدین وقت همی خوری ؟ گفت: از بهر آن خندۀ آن دیوانه که تا وی از جمله سودای خویش جزوی در من ندیدی، نخندیدی. (منتخب قابوسنامه ص 40).
اگر عدوی تو را در سر است سودائی
بدفع سودا تیغت بس است افتیمون.
رشید وطواط.
و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 52 و کتاب قانون ابوعلی کتاب ثانی ص 158 و اختیارات بدیعی و ترجمه صیدنه شود، پی بکردن اشتر بشمشیر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
دوایی است که آنرا فرفیون گویند. اگر آن بدهن آدمی رود دندانها را بریزاند. گزندگی جانوران را نافع است. (برهان) (آنندراج). صمغ سقزی دوایی که از سه قسم از گیاه طایفۀافوربیاسه اخذ میشود و از عوامل محرکه و مخرسه محسوب میگردد. و یک جزء از اجزاء مشمعهای منفظ میباشد. (ناظم الاطباء). در ناظم الاطباء بسکون حرف دوم ضبط شده است. فرفیو و فرسون و ابربیون نیز نامند و برومی افنین و بعربی آکل بنفشه و قاتل بنفشه و حافظالنخل و حافظالاطفال و کروش الغنم و بیونانی حالاس و تاکوب نیز و بمغربی بستانه گویند و اکثر لبن السودا نامند. ماهیت آن صمغی است خاکستری رنگ مایل بزردی با طعم و بوی تندو کهنۀ آن سرخ رنگ و نبات آن شبیه بنبات کاهو و کاسنی و شیردار و دو قسم می باشد قسمی برگ آن سفید و نبات آن پرشعبه و خارناک و قسمی برگ آن سیاه و خار آن تندتر و باریکتر و شیر آن بیشتر و منبت آن بلاد لینوز و حبش و سودان و بسبب تندی و حدت بوی شیر آن اهل آن بلاد از دور در زیر نبات آن شکنبۀ گوسفندی را پاک شسته در ظرفی تعبیه کرده میگذارند و از دور حربه ای مانند نیزه و غیر آن به آن میرسانند که شکافته گردد و دور میروند که بوی آن بمشامشان نرسد، بیکدفعه شیر بسیاری از آن فروریخته در شکنبه جمع میگردد و آنرا خشک کرده به اطراف میبرند. و رجوع به مخزن الادویه شود، خروس که تاج سر وی شاخ شاخ شده باشد. (آنندراج) : دیک افرق، خروس که تاج وی شاخ شاخ شده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن خروس که دو خوجه دارد. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، مرد که موی پیشانی یا ریش او از هم جدا و متفرق باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن مرد که موی سر و محاسن وی به دو شاخ باشد. (تاج المصادر بیهقی) ، خروس سپید. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، تکه ای که میان خایه های آن دوری بود. (ناظم الاطباء). تکه که میان دو خایۀ وی دوری باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، فرق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اسب باریک خایه، مرد کفته لب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از یکدیگر دور. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
نعنع است. (فهرست مخزن الادویه) ، لولوئی که کودک را بدان میترسانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فرفیون. در الابنیه، فرفیون را در باب الف آورده است بصورت افرفیون. (یادداشت دهخدا) ، زیبائی. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (آنندراج). همان اروند است. (شرفنامۀ منیری) :
افرند تو ندارد اورند تو کسی
گر چند هست شاهدی ار چند و ارجمند.
(از مؤلف شرفنامه).
، حشمت. (برهان) (هفت قلزم). حشمت و جلال. (ناظم الاطباء). حشمت و مهتری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهرکی است از نواحی مصر نزدیک سحا که در قدیم آنرا امراحون با حرف میم می خواندند. (از معجم البلدان) ، اسب آبی. (ناظم الاطباء). در لغت محمودی اسب دریائی را گویند. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از پری، یعنی پیرامون و از ژ یونانی، یعنی زمین مقابل اوج. (یادداشت دهخدا). بیرونی آرد: و لفظ نزدیک را بیونانی افریجیون خوانند ای نزدیکترین دوری و به تازی حضیض خوانند ای فروترین جای. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
شهرکیست کم مردم (از ماوراءالنهر) و اندر میان کوه نهاده. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(کِ یَ / یِ کَ دَ)
گول زدن. حیله کردن. (از ولف). فریب دادن. فریفتن
لغت نامه دهخدا
معروف به مزین. طبیبی بوده بعد از بقراط و پیش از جالینوس و او راست: کتاب الزینه. (ابن الندیم). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی و عیون الانباء شود، مردپوست رفته بینی از گرما و سخت سرخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنکه پوست وی رنگین و سرخ باشد. (ناظم الاطباء) ، بسیار الحاح کننده در سؤال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دبق است و ماذریون را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). رازی گوید: معدن او در بلاد روم است و ابومعاذ گوید: تخم زیتون دشتی است و صیادنه حکم کرده اند بر آنکه زیتون دشتی را تخمی نیست و این دالّست بر آنکه نوعی از نبات دشتی را بزیتون تعریف کرده اند و تخم او را به افاریقون بازخوانده و دمشقی گوید: مازریون را قاریقون گویند. (ترجمه صیدنه)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ سَ حَ)
مطلوب، شائول. اولین پادشاه اسرائیل فرزند قیس از سبطبن یامین. شخصی خوش منظر و نیکواندام و نجیب بود. روزی چندرأس از الاغهای پدرش مفقود گردید و او یکی از خدام را بهمراه خود برداشت و بجستجوی آنها پرداخت. روز سوم بجایی که سموئیل نبی در آن سکونت داشت رسید خادم به او گفت که این مطلب را از سموئیل استفسار نماید و چون سموئیل از طرف خدا از آمدن شاول مستحضر بود و آنچه میبایست درباره او معمول دارد از خدا یافته بود. شاول را ب خانه خود دعوت نمود و نهایت عزت و احترام را درباره او مبذول داشت و روز دوم وی را مطلع ساخت که عنقریب بسلطنت آل اسرائیل مفتخر و سرافراز خواهدگردید و چون در راه بودند سموئیل ظرف روغن قدس را گرفت و وی را بسلطنت آل اسرائیل مسح فرمود و برای اطمینان شاول از حوادث آیندۀ نبوت فرمود و چون چند روز بر این بگذشت سموئیل بمصفا رفته قوم را در آنجا دعوت فرمود ایشان را بسلطنت شاول بشارت داد خلاصه چون شاول بر مسند شاهی نشست رایت جهانگیری برافراشت و با ناحاش و عساکر عمونیان رزم داده ایشان را در یابیش جلعاد منهزم گردانید. از آن پس قوم در جلجال فراهم شده عید جلوس شاول را با قربانیها و بازیهای بسیار بپایان رسانیدند. چون شاول بتأیید خدای تعالی به هر طرف روی آوردی کامیاب و بهره مند گشتی لهذا خداوند او را برای انتقام عمالقه نامزد فرمود زیرا که با بنی اسرائیل ضدیت نمودند لکن باد نخوت و غرور غلبه و مکنت بر دماغ وی چیره شد و امر خدا را بطور شایسته اطاعت ننمود... فلسطینیان برای رهایی از وی لشکری عظیم ساز دادند و از در مقاتله با وی درآمدند. شاول از شنیدن این خبر ترس و هراس بر وی استیلا یافت و در همان شب با دو تن از همراهان نزد زنی که تسخیر ارواح میکرد به عوریت رفت. روز دیگر اسرائیلیان هزیمت یافتند و سه پسرشاول کشته شدند و خود شاول نیز زخمهای مهلک برداشته نزدیک بود اسیر شود بدین لحاظ شمشیر خود را کشید و بر آن افتاد و بمرد، چون فلسطینیان تن شاول را یافتند سرش را از تن جدا کرده وی را بر دیوار شهر آویختندولی بعضی از دوستان وی او را شبانه فرودآورده به یابیش جلعاد برده دفن نمودند. (از قاموس کتاب مقدس)
شائول. شاول بن شمعون است که از زوجه کنعانیۀ او بود. (سفر پیدایش 46، 10. سفر خروج 6: 15. سفر اعداد 26: 13 و اول تواریخ ایام 4: 24) (از قاموس کتاب مقدس)
شائول. نام یکی از سلاطین ادوم است. (اول تواریخ ایام 1: 48 و 49. سفر پیدایش 36: 37) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
زرقون. (دزی ج 1 ص 21). زنجفر سوخته است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
منسوب به آفریدون:
بگفتا که از مام خاتونیم
بسوی پدر آفریدونیم،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نام شهری به آسیای صغیر که مولد اسکندر افریدوس است. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
خسک است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
در زبان پهلوی فرتن، یکی از بزرگان داستانی مشترک اقوام هند و ایرانی است. (از حاشیۀ برهان چ معین). پادشاهی است معروف که ضحاک را دربند کرد. (برهان). مطابق شاهنامۀ فردوسی او پسر آتبین و از نسل جمشید است که پس از مشاهدۀ ستمگریهای ضحاک تازی علیه او قیام میکند و با دستیاری کاوۀ آهنگر، ضحاک را دستگیر و در کوه دماوند زندانی میکند و خود به پادشاهی ایران می رسد. سپس در پایان عمر سرزمین وسیع قلمرو خود را میان پسرانش سلم و تور و ایرج تقسیم میکند و ایران را به ایرج می سپارد. سرانجام سلم و تور توطئه میکنند و ایرج را به قتل میرسانند. و جنازه ایرج را نزد پدر می آوردند و فریدون پس از زاری و نالۀ بسیار مقام او را به پسرش منوچهر میدهد و منوچهر به جنگ عموهای خود میرود و بنیاد جنگهای ایران و توارن نهاده میشود. فریدون در پایان سلطنت پانصدسالۀ خود تاج شاهی را بر سر منوچهر میگذارد و از این جهان رخت برمی بندد. فریدون در ادبیات فارسی بعنوان مظهر قدرت و پیروزی مورد تشبیه قرار گرفته است، چنانکه فردوسی در ستایش سلطان محمود میگوید:
فریدون بیداردل زنده شد
زمین و زمان پیش او بنده شد.
فردوسی.
در اشعار شاعران دیگر نیز نام او با همین تعبیر دیده میشود:
جشن سده آیین جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون.
عنصری.
فریدون وزیری پسندیده داشت
که روشندل و دوربین دیده داشت.
سعدی.
ترکیب ها:
- فریدون صفت. فریدون علم. فریدون فر. فریدونکار. فریدون کمر. فریدون نسب. فریدون وار. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در 45هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد، سر راه مالرو اسحاق آباد به گوئین. ناحیه ای است واقع در جلگه، سردسیر و دارای 209 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام عقل فلک هشتم باشد که فلک البروج است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کِ یَ / یِ دَ)
شگفتی کردن یعنی تعجب کردن. (میرزا ابراهیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مصحف اقیانوس. رجوع به نشوءاللغه ص 83 شود
لغت نامه دهخدا
نام درختی است، رجوع به الجماهر فی معرفه الجواهر چ حیدرآباد هند ص 45 شود
لغت نامه دهخدا
پارسی است پاریگون در پیوند با پارگین از گیاهان گیاهی است بی ساقه و گل که در آبهای ایستاده بلا دهنده روید. برگش مانند برگ گردو و مایل به سیاهی است و گویی غبار بر آن نشسته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افریفتن
تصویر افریفتن
گول زدن، فریب دادن، فریفتن، حیله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده ریزه رومی از داروهای گیاهی گیاهی از تیره پیچکیان که شبیه سس میباشد و مانند آن انگل گیاهان دیگر بخصوص یونجه میشود سس صغیر کشوث دوا الجنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افربیون
تصویر افربیون
لاتینی تازی شده شیر سگ شیرگیا از گیاهان داروی فرفیون
فرهنگ لغت هوشیار
نامی معمول در مازندران برگرفته از نام فریدون از پادشاهان
فرهنگ گویش مازندرانی