جدول جو
جدول جو

معنی افرنجیون - جستجوی لغت در جدول جو

افرنجیون(اَ رَ)
حضیض کواکب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افرندیدن
تصویر افرندیدن
آراستن، زینت کردن، زینت دادن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
امیر و سردار مغول و حاکم دیاربکر. پدرزن سلطان الجایتو بود. باتفاق بعضی امرای دیگر در سنۀ 719 هجری قمری با سلطان ابوسعید بهادرخان از در مخالفت درآمدند و در جنگی که بین فریقین در نزدیکی شهر میانج (میانه) روی داد، امیر چوپان سردار سلطان ابوسعید بر آنها غلبه کرده آنها را بقتل رسانید. کلمه ایرنجین بر حسب تحقیق بلوشه در چینی بصورت ای - لین - چین و در تبتی بصورت رین - چن بوده است. (از دائره المعارف فارسی). رجوع به تاریخ مغول عباس اقبال ص 309- 323- 333- 332 و جامعالتواریخ بلوشه ص 33 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ جَ)
دست...، همان دست ابرنجن و دست ابرنجین و دست اورنجن. ابوریحان آرد: ماه دلالت دارد بر مروارید... دست افرنجنها و انگشترها. (از التفهیم). دست آورنجن. دست ابرنجن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
حکیمی که در صنعت کیمیا بحث کرده و گویند بعمل اکسیر تام دست یافته. (الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
فنجیون. رجوع به فنجیون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
دوایی است که آنرا فرفیون گویند. اگر آن بدهن آدمی رود دندانها را بریزاند. گزندگی جانوران را نافع است. (برهان) (آنندراج). صمغ سقزی دوایی که از سه قسم از گیاه طایفۀافوربیاسه اخذ میشود و از عوامل محرکه و مخرسه محسوب میگردد. و یک جزء از اجزاء مشمعهای منفظ میباشد. (ناظم الاطباء). در ناظم الاطباء بسکون حرف دوم ضبط شده است. فرفیو و فرسون و ابربیون نیز نامند و برومی افنین و بعربی آکل بنفشه و قاتل بنفشه و حافظالنخل و حافظالاطفال و کروش الغنم و بیونانی حالاس و تاکوب نیز و بمغربی بستانه گویند و اکثر لبن السودا نامند. ماهیت آن صمغی است خاکستری رنگ مایل بزردی با طعم و بوی تندو کهنۀ آن سرخ رنگ و نبات آن شبیه بنبات کاهو و کاسنی و شیردار و دو قسم می باشد قسمی برگ آن سفید و نبات آن پرشعبه و خارناک و قسمی برگ آن سیاه و خار آن تندتر و باریکتر و شیر آن بیشتر و منبت آن بلاد لینوز و حبش و سودان و بسبب تندی و حدت بوی شیر آن اهل آن بلاد از دور در زیر نبات آن شکنبۀ گوسفندی را پاک شسته در ظرفی تعبیه کرده میگذارند و از دور حربه ای مانند نیزه و غیر آن به آن میرسانند که شکافته گردد و دور میروند که بوی آن بمشامشان نرسد، بیکدفعه شیر بسیاری از آن فروریخته در شکنبه جمع میگردد و آنرا خشک کرده به اطراف میبرند. و رجوع به مخزن الادویه شود، خروس که تاج سر وی شاخ شاخ شده باشد. (آنندراج) : دیک افرق، خروس که تاج وی شاخ شاخ شده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن خروس که دو خوجه دارد. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، مرد که موی پیشانی یا ریش او از هم جدا و متفرق باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن مرد که موی سر و محاسن وی به دو شاخ باشد. (تاج المصادر بیهقی) ، خروس سپید. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، تکه ای که میان خایه های آن دوری بود. (ناظم الاطباء). تکه که میان دو خایۀ وی دوری باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، فرق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اسب باریک خایه، مرد کفته لب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از یکدیگر دور. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
فرفیون. در الابنیه، فرفیون را در باب الف آورده است بصورت افرفیون. (یادداشت دهخدا) ، زیبائی. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (آنندراج). همان اروند است. (شرفنامۀ منیری) :
افرند تو ندارد اورند تو کسی
گر چند هست شاهدی ار چند و ارجمند.
(از مؤلف شرفنامه).
، حشمت. (برهان) (هفت قلزم). حشمت و جلال. (ناظم الاطباء). حشمت و مهتری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
اورنجن. میلی باشد از طلا و نقره که زنان بر دست و پای کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ابرنجن
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از پری، یعنی پیرامون و از ژ یونانی، یعنی زمین مقابل اوج. (یادداشت دهخدا). بیرونی آرد: و لفظ نزدیک را بیونانی افریجیون خوانند ای نزدیکترین دوری و به تازی حضیض خوانند ای فروترین جای. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ گِ رِ تَ)
آرایش کردن. زینت کنانیدن. (ناظم الاطباء). زیب دادن و آراستن. مرادف افرازیدن. (فرهنگ میرزا ابراهیم). مصدر افرند است یعنی زیب دادن و زینت دادن و زینت کردن و آراستن. (برهان) (آنندراج). زیب دادن و آراستن. (مجمعالفرس)
لغت نامه دهخدا
یونجه است که حندقوقی باشد
لغت نامه دهخدا
(فَ)
معرب لاتینی پنژیون. گیاهی است از تیره بیگزاسه از ردۀ دولپه ای های جداگلبرگ. برگهایش منفرد و گلهایش دوپایه و میوه اش سته است. منشاءاین گیاه از جاوه و تمام اعضای آن سمی است. از دانه هایش عصاره هایی به دست می آورند که به عنوان مسهل به کار میرود. فنجریون. فلنجیون. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بنگرید به فنجیون گیاهی است از تیره بیگزاسه از رده دو لپه ییها جدا گلبرگ. برگهایش منفرد و گلهایش دو پایه و میوه اش سته است منشا این گیاه از جاوه می باشد، تمام اعضای گیاه مذکور سمی است. از دانه هایش عصاره ای بدست می آورند که به عنوان مسهل به کار می رود فنجریون فلنجیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افربیون
تصویر افربیون
لاتینی تازی شده شیر سگ شیرگیا از گیاهان داروی فرفیون
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برای زینت بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند و آنرا اورنجن و اورنجین نیزنامند و آنچه را بر دست کنند دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند گویند و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند ابرنجن و پای آبرنجن و پایابرنجین و پای اورنجن و پای اورنجین گویند و عرب خلخال نامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرنجی
تصویر افرنجی
فرنگی اروپایی
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته سته دار از گیاهان گیاهی است از تیره بیگزاسه از رده دو لپه ییها جدا گلبرگ. برگهایش منفرد و گلهایش دو پایه و میوه اش سته است منشا این گیاه از جاوه می باشد، تمام اعضای گیاه مذکور سمی است. از دانه هایش عصاره ای بدست می آورند که به عنوان مسهل به کار می رود فنجریون فلنجیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرندیدن
تصویر افرندیدن
آراستن زینت دادن زینت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرندیدن
تصویر افرندیدن
((اَ رَ دَ))
زینت دادن
فرهنگ فارسی معین