- افراد
- کسان، همگان
معنی افراد - جستجوی لغت در جدول جو
- افراد
- جمع فرد، تنها و طاق و ضد زوج
- افراد
- فردها، یگانه ها، بی همتاها، بی نظیرها، انسان ها، شخص ها، تک ها، تنهاها، خالی ها، جمع واژۀ فرد
- افراد ((اَ))
- جمع فرد
- افراد ((اِ))
- یکی کردن، جدا کردن، تنها به کاری روی آوردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسانی
آب خنک دادن، سست گرداندن، خنکی
یاری دادن، چیزی بخشیدن، زین ساختن
کردان، کردها
زیاده روی
خرده، ناکارایی
دور کردن وراندن کسی را جاری وروان شدن جاری وروان شدن
گول شدن، دروغ گفتن
حالت درماندگی، از پای در آمد
جمع قرد، کپیان (کپی بوزیته) کپیکان پارسا نمایی، مرده نمایی، در سخن ماندن، آرمیدن، خوار شدن
خوشگلی، زیبائی، برق شمشیر
خودپسند
از حد درگذرانیدن، زیاده روی کردن
عطا دادن کسی را
باز ایستادن، دشیاد (غیبت کردن) زشت یادی، تیز کردن، ویستر گستردن (ویسترگ فرش)
چادر، خیمه، دیوار، جمع فرس، اسبها
بلندی
گریزانیدن
بچه مرغ، جوجه مرغ
جمع فرح، شادی ها شاد انگیزی شاداندن شاد کردن
واگشادن آزادی گروگانیک (مشروط)
سخن چینی
اصلاح کردن، امر به اصلاح کردن
تو گلو خواندن شاد خواندن
فتنه کردن
پارسی تازی شده، جمع کرد، کردان جمع کرد (کردی)
دعا و ذکرها
یگانه شدن و تنها گردیدن، تنها شدن، وحدت، یکتائی، تفرد
در آوردن، ذکر نمودن، بیان کردن، فرود آوردن، وارد ساختن