جدول جو
جدول جو

معنی افتیات - جستجوی لغت در جدول جو

افتیات(اِ بَ)
فرمودن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حکم کردن بر کسی. (از اقرب الموارد) ، وادی تنگ دورتک. از اضداداست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وادی تنگ و عمیق. از لغات اضداد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتیات
تصویر فتیات
فتات، دختر جوان
فرهنگ فارسی عمید
(اِ رَ)
افتئال. شگون گرفتن. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
جمع واژۀ فتاه. رجوع به فتاه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
افتئاد. گوشت بریان ساختن. رجوع به افتئاد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
نیازمند و درویش گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فقیر گردیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). درویش شدن. (تاج المصادر بیهقی). محتاج شدن. حاجتمند شدن. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
ببدیهه گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دروقت چیزی گفتن چون شعر و مانند آن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بربستن بر کسی باطل را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء). باطل بر کسی بربستن. (از اقرب الموارد)، کنایه از غالب و مغلوب شدن، مدارا کردن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، در حال افتادن و خاستن. روشی چون روش طیر یا وحشی به تیرخسته. (یادداشت بخط مؤلف) : دولت افتان و خیزان بهتر باشد جان باید بماند و مال آید و شود. (تاریخ بیهقی ص 529).
ز جنبش زمین پاک ریزان شده
چو مستی که افتان وخیزان شده.
اسدی (گرشاسبنامه).
صد سال دیگر پادشاهی کرد (جمشید) اما کارش افتان و خیزان بود. (فارسنامه ابن البلخی ص 34). یزدجرد آخر ملوک فرس بود و این بیست سال پادشاهی افتان و خیزان میراند. (فارسنامه ابن البلخی ص 26). و یزدجرد مدت هشت سال به مداین بود و پادشاهی کرد افتان و خیزان پس دانست کسی آنجانتواند بود. (فارسنامه ابن البلخی ص 111). مدت ملک قباد افتان و خیزان چهل وسه سال بود تا این وقت کی به کسری انوشیروان سپرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88).
چو گوی افتان و خیزان به بود کار
که هر کس کاوفتد خیزد دگربار.
نظامی.
زلفش لبان زنگیان درهم شده بر هر کران
بر عارضش بازی کنان افتان وخیزان دیده ام.
خاقانی.
زانسوی کو هست آفتاب از بوی می مست وخراب
از سر برآرد نیمخواب افتان و خیزان آیدت.
خاقانی.
وزین جانب افتان و خیزان جوان
همی رفت بیچاره هر سو دوان.
سعدی.
چو از چابکان در دویدن گرو
نبردی هم افتان و خیزان برو.
سعدی.
چو مور افتان و خیزان رفت باید
وگر خود ره بزیر پای پیل است.
سعدی.
براندیش از افتان و خیزان تب
که رنجور داند درازی شب.
سعدی.
گفتم حکایت آن روباه مناسب حال تست
که دیدندش گریزان بی خویشتن و افتان و خیزان. (گلستان). و زمانی چون مستان شوخ افتان و خیزان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 25).
با صبا افتان و خیزان میروم تا کوی دوست
وز رفیقان ره استمداد همت میکنم.
حافظ.
این ترکیب بصورت اوفتان و خیزان به اشباع ضمه هم آمده است:
خاک جهان ز اشک عدوی تو گل شده است
زان دولت تر آمد و خیزان و اوفتان.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قوت خوردن و خورش یافتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). قوت گرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
فرودآمدن باز از هوا برشکار تا بگیرد. فرودآمدن مرغ بر صید. (تاج المصادر بیهقی). فرودآمدن مرغ شکاری از هوا بر شکار.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اختیال
تصویر اختیال
بزرگ منشی و گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نیاز نیازمندی، بی چیزی نیازش تنگ روزگی بی برگی اپایست نیازمند گشتن حاجتمند شدن فقر، بی چیزی حاجتمندی، نیازمندی، نیاز حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع احتمال یا حساب احتمات بر روی امکان وقوع پیشامدی یا صورت گرفتن کاری حساب کردن و احتمالهای کار را بحساب آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادبیات
تصویر ادبیات
دانشهای متعلق بادب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتیاط
تصویر احتیاط
استوار کاری کردن، به هوش کاری کردن، دور اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتیال
تصویر احتیال
حیله ومکر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختجات
تصویر اختجات
جمع اختج. اختجها و حرکات و انقباضات ناگهانی اعضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختسات
تصویر اختسات
جمع اختس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختطات
تصویر اختطات
جمع اختط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختفات
تصویر اختفات
جمع اختف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختیار
تصویر اختیار
گزیدن، گزین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاج
تصویر ابتیاج
خوب درخشیدن برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختیان
تصویر اختیان
دشمنیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتیاب
تصویر اجتیاب
جامه پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتیاح
تصویر اجتیاح
ویران کردن
فرهنگ لغت هوشیار
راه بریدن در نور دیدن بگشتن رفت و برگشت گذشتن از جایی و رفتن بگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتیاف
تصویر اجتیاف
به تو رفتن به اندرون چیزی شدن درونروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتیات
تصویر احتیات
جمع احتیال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاض
تصویر ابتیاض
خود پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
خریدن، خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
پایندگی ها، جمع ابدیه جاودانیها پایندگیها، عقول و نفوس مجرد را از جهت آنکه در معرض فنا و زوال و کون و فساد نیستند ابدیات نامیده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیات
تصویر فتیات
جمع فتاه، دختران زنان جوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتیاق
تصویر افتیاق
نیازمندی: نیازمند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتیات
تصویر اقتیات
خوردن خورش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخقیات
تصویر اخقیات
جمع اخقیه منسوب به اخق و علم اخق است قطعات و نوشته های اخقی
فرهنگ لغت هوشیار