جدول جو
جدول جو

معنی افتادن - جستجوی لغت در جدول جو

افتادن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
کنایه از بی استفاده در جایی رها شدن
کنایه از بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
کنایه از سقط شدن جنین
تابیدن
کنایه از حذف شدن یا نادیده گرفته شدن به صورت سهوی
کنایه از مهمان شدن معمولاً بدون دعوت
مصادف شدن
رد شدن، مردود شدن
با کسی هم صحبت شدن و معاشرت کردن
کنایه از از دست دادن مقاومت
فهمیده شدن
حمله کردن
انجام کاری به صورت عادت
شدن
عارض شدن
واقع شدن
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
فرهنگ فارسی عمید
افتادن(کُ دَ)
از پا درآمدن. (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (از برهان) (هفت قلزم). از پا درآمدن. ساقط شدن. سقط شدن. (فرهنگ فارسی معین) : بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد. (تاریخ بیهقی). پادشاه... به دو دست بر سر و روی شیر زد چنانکه شیر شکسته شد و بیفتاد. (تاریخ بیهقی). و تا نخواهد کس را نصیحت مکن و پند مده خاصه آنکس که پند نشنود که او خود افتد. (منتخب قابوسنامه ص 29).
- فروافتادن، گمراه شدن. از دست دادن. سرنگون شدن. خراب شدن. فروریختن:
بی آنکه کسی فکنده او را
از پایۀ خود فروفتد پست.
خاقانی.
در حال بیرون آمد و تنی چند از مردان بگزید و همه را فرمود تاکمر وفا در میان بندند و از جماعت عالم پیمودگان پرسید که کدام جایگاه از شما فروافتاد گفتند که شرق و غرب (و عرب) و عجم برآمدیم جز که طبرستان، مهر فیروز هم در روز از بلخ رخت بست و عنان براه طبرستان گشاد. (تاریخ طبرستان). نقل است که همه سرای فروافتاد جز دهلیز نماند، آن شب که وفات کرد دهلیز نیز فروافتاد. (تذکرهالاولیاء عطار).
لغت نامه دهخدا
افتادن
از پا در آمدن، سقط شدن، پرت شدن
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
افتادن((اُ دَ))
سقوط کردن، از پا درآمدن، روی دادن، واقع شدن، نصیب شدن، بدست آوردن، با کسی سر و کار داشتن با کسی، فتادن
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
فرهنگ فارسی معین
افتادن
اگر کسی به خواب بیند که بر روی افتاد، دلیل تشویش او بود، خاصه در جنگ و خصومت. اگر بیند که ازجایگاهی بلند به زیر افتاد، چنانکه از کوهی یا از بامی یا از دیواری، دلیل که آرزویی در وی تمام بسر نشود و مرادش حاصل نگردد. محمد بن سیرین
اگر کسی بیند که از جایگاهی به زیر افتاد، دلیل بود امیدی که دارد برنیاید و ناامید نگردد. اگر بیند که از کوه به زیر افتاد، دلیل که حالش بد شود و به قدر افتادن بر تن او رنج رسد. اگر بیند که زخمی سخت به وی رسید و خون از آن عضو روان شد، دلیل که به قدر آن زخم وی را زیانی رسد. اگر بیند که پایش بلغزید و بیفتاد، دلیل کند که رنجی و المی بدو رسد. اگر بیند که بیفتاد و رنجی بدو نرسید، دلیل کند که سهل و آسان بود. اگر بیند که از آستانه خانه او مار و کژدم و گزندگان بیفتاد، دلیل کند که او را از پادشاه یا از کسی بزرگ غم و اندوه رسد. اگر بیند که بام خانه یا دیوار بر او افتاد، دلیل که مال بسیار بدو رسد از آنجا که امید ندارد، و بدان سبب خرم و شادان گردد و کارش گشاده شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
افتادن
للسّقوط
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به عربی
افتادن
Droop, Fall, Sag
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
افتادن
s'affaisser, tomber
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
افتادن
pendere, cadere, sprofondare
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
افتادن
поникать , падать , проседать
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به روسی
افتادن
herunterhängen, fallen, sinken
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به آلمانی
افتادن
поникати , падати , просідати
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
افتادن
zwisać, upadać, opadać
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به لهستانی
افتادن
垂下 , 坠落 , 下沉
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به چینی
افتادن
ঝুলে পড়া , পড়া , হেলে পড়া
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به بنگالی
افتادن
لٹکنا , گرنا , ڈوبنا
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به اردو
افتادن
caerse, caer, hundirse
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
افتادن
kunyemelea, kuanguka, kuzama
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
افتادن
sarkmak, düşmek
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
افتادن
처지다 , 떨어지다
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به کره ای
افتادن
垂れる , 落ちる , たるむ
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
افتادن
cair, afundar
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
افتادن
गिरना , झुकना
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به هندی
افتادن
merosot, jatuh, tenggelam
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
افتادن
ห้อย , ตก , ยุบ
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به تایلندی
افتادن
hangen, vallen, verzakken
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به هلندی
افتادن
להתקפל , ליפול , לשקוע
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوفتادن
تصویر اوفتادن
افتادن، افتدن، فتیدن، فتادن، افتیدن، فتدن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
زمین خورده، ازپادرآمده، کنایه از فروتن، کنایه از زبون
فرهنگ فارسی عمید
(کَ مَ سَ)
مقابل افتادن
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
منسوب به افتاده. آنچه لیاقت و قابلیت افتادن دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوفتادن
تصویر اوفتادن
افتادن، از پا در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
پرت شده زمین خورده، از پا در آمده سقط شده، فروتن متواضع، کم رو، زبون، جمع افتادگان
فرهنگ لغت هوشیار
ایستادن قیام کردن برخاستن، مقاومت کردن، پایدار ماندن در خدمت ایستادن دیری خدمت ماندن در خدمت ایستاد ن دیری خدمت کردن، اقامت کردن ماندن، مصمم شدن عزم کردن قصد کردن، توقف کردن، یا استادن به کاری. مشغول شدن به آن و ورزیدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
مردود
فرهنگ واژه فارسی سره