جدول جو
جدول جو

معنی افامیه - جستجوی لغت در جدول جو

افامیه
یا آپامیا. نام قدیمی قصبات زیر است: قرنه، قره حصار، صاحب، مداینه. (از قاموس الاعلام ترکی). مؤلف ذیل معجم البلدان آرد: بستانی گوید: افامیه نام چندین شهر قدیمی است از آن جمله: 1- شهری در سرزمین آشور که گویند در ملتقای دجله و فرات قرار داشته است. 2- شهری در بین النهرین در سمت چپ رود خانه فرات که در جای آن شهری بنام ’روم قلعه’ قرار دارد. 3- شهری در سوریه در کرانۀ شرقی رود خانه عاصی بطرف جنوبی انطاکیه. 4- شهری در بیتلیا که رومی ها در سال 75 قبل از میلاد آنرا متصرف شدند و نام فعلی آن مداینه است. 5- شهری واقع در ملتقای رودخانه های مرسیاس و مایندر. این شهر در زمان قدیم از بزرگترین شهرهای تجاری آسیای صغیر بوده و نام فعلی آن افیون قره حصار است. (از ذیل معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افاعیل
تصویر افاعیل
در علم عروض ارکان و اجزای اوزان شعر (فعولن، مفاعیلن، مستفعلن و فاعلاتن) که بقیۀ اجزا از این ها گرفته می شود، فعل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افاویه
تصویر افاویه
افواه، فم ها، دهان ها، جمع فم
فرهنگ فارسی عمید
مسلمانانی که معتقد به امامت و جانشینی بلافصل علی بن ابی طالب می باشند، شیعه، اثناعشریه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطفائیه
تصویر اطفائیه
آتش نشانی، فرونشاندن آتش، نهادی با نیروی متخصص که متصدی خاموش کردن آتش است، اطفائیه، آتش نشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلامیه
تصویر اعلامیه
مجموعه قوانینی که از طرف دولت، حزب یا جمعیتی منتشر می شود و مطلبی را بدون بحث و تفسیر به اطلاع عموم می رساند مثلاً اعلامیۀ حقوق بشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افانین
تصویر افانین
فنن ها، شاخه های درخت، جمع واژۀ فنن
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
دهی است به واسط. (منتهی الارب). صاحب آنندراج آن را افامیه (با همزۀ مفتوح) کرده است. رجوع به فامیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
یا فامیه. نام شهری به شام از سواحل. کوره ایست از حمص میان حمص و انطاکیه. و آن را سلوکوس شش سال پس از اسکندر بنا کرده است. (از تاج العروس). شهری است به شام. (منتهی الارب). شهری است مستحکم از سواحل شام و آن کوره ای باشد از حمص. و برخی آن را ’فامیه’ بحذف همزه نام برده اند و در کتابی از یحیی بن جریر متطبب چنین خواندم که سلوکوس شش سال پس از درگذشت (؟) آن را بنا کرد. و مصراع زیر درباره این بلده است:
’ولولاک لم تسلم افامیه الردی’.
ابوالعلاء احمد بن عبداﷲ معری.
(از معجم البلدان).
مؤلف قاموس الاعلام آرد: نام شهری بود از قضای جسر شغور ازسنجاق و ولایت حلب که در سمت شرقی نهر عاصی قرار داشت و امروز ویرانه است و خرابه های قلعۀ معروف مضیق در آنجاست. آنرا سلوکوس بنا کرد و بنام مادر خود آپامیا نامید که در تعریب بشکل فوق درآمد. در درون شهر میدان بزرگی برای تعلیم سواری بسربازان ساخته بودند که در کنارش پرورشگاهی برای چارپایان لشکریان بنا شده بود که تعداد بسیاری فیل و اسب و گاومیش در آن نگاهداری می شد و تا ظهور اسلام شهر مزبور در کمال اهمیت بود و بعدها رو بویرانی نهاد. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به حبیب السیر و فهرست آن شود، جدا گردانیدن جهت کسی کار را. (منتهی الارب). جدا گردانیدن جهت شخص کار را. (ناظم الاطباء). جدا گردانیدن کار را. (آنندراج) ، جواب دادن بر فتوی. (منتهی الارب) (آنندراج). آشکار کردن عالم حکم را. و به این معنی واوی و یایی باشد. (ناظم الاطباء). فتوی دادن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). فتوی کردن. (المصادر زوزنی). فتوی کردن، یعنی جواب خواستن. (مجمل اللغه). فتوی دادن. (تاج المصادر بیهقی). آشکار کردن عالم حکم مسأله را برای کسی و فتوی دادن وی در آن. (از اقرب الموارد). یقال: فلان یظل مفتیا و یبیت مفتیا، ای یقضی النهار فی الفتاوی و اللیل فی الشرب بالفتی. (از اقرب الموارد). در اصطلاح فقهاء، بیان کردن حکم مسأله باشد. (از تعریفات جرجانی) ، نوشیدن مرد کاسۀ حریفان شوخ و بی باک: افتی الرجل، شرب بالفتی. (از اقرب الموارد) ، چون مهموز باشد پیوسته و همیشه بودن. ما افتا یفعل کذا، پیوسته میکندآن را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
گیاهی است. ج، افانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نباتی است. (مهذب الاسماء). رجوع به افانی شود، واقعشده. (مؤید).
- کارافتاده، در کار واقعشده. آزموده:
ز کارافتاده بشنو تا بدانی.
سعدی.
، کم رو. (فرهنگ فارسی معین). محجوب. (یادداشت مؤلف) ، ساقطشده. (ناظم الاطباء). ساقط. محذوف بیاض. (یادداشت مؤلف) : در وسط این کتاب یکی صفحه افتاده دارد. (یادداشت مؤلف).
- افتاده داشتن، خرم در کتاب و مانند آن. (یادداشت مؤلف).
، زبون گردیده. (برهان) (ناظم الاطباء). زبون. (فرهنگ فارسی معین). بیچاره. عاجز. (یادداشت مؤلف) :
چو خورد شیر شرزه در بن غار
باز افتاده را چه قوت بود.
سعدی.
افتادۀ تو شددلم ای دوست دست گیر
در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد.
سعدی.
، گسترده. پهن شده. انداخته شده.
- امثال:
سفرۀ نیفتاده یک عیب دارد، افتاده هزار عیب، این کنایه است از اینکه کاری را که مرد بکمال نتواند کرد بهتر آنکه آن کار نکند. (از امثال و حکم دهخدا).
، ضدخاسته. (مؤید). پرت شده. زمین خورده. (فرهنگ فارسی معین) :
فقیهی بر افتاده مستی گذشت
بمستوری خویش مغرور گشت.
سعدی.
گرفتم کزافتادگان نیستی
چو افتاده بینی چرا ایستی.
سعدی.
خبرت نیست که قومی ز غمت بیخبرند
حال افتاده نداند که نیفتد باری.
سعدی.
صید اوفتاد و پای مسافر بگل بماند
هیچ افتدت که بر سر افتاده بگذری.
سعدی.
ره نیکمردان آزاده گیر
چه استاده ای دست افتاده گیر.
سعدی.
- بارافتاده، آنکه بارش بزمین ماند. آنکس که بار او بر مرکب بسته نشده:
یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را.
سعدی.
، متواضع. (مؤید). فروتن و متواضع. (فرهنگ فارسی معین) : اشباع این که اوفتاده است دلالت تمام است بر ضم یکم. یعنی متواضع. (شرفنامۀ منیری). فروتن. خاضع:
کاین دو نفس با چوتو افتاده ای
خوش نبود جز بچنان باده ای.
نظامی.
گر در دولت زنی افتاده شود
از گره کار جهان ساده شود.
نظامی.
اگر زیردستی بیفتد رواست
زبردست افتاده مرد خداست.
سعدی.
، ساکت و آرام. سر بزیر. (یادداشت مؤلف). بی شرارت وشراست. سرافکنده. (یادداشت مؤلف) : بچۀ افتاده ایست. جوان افتاده ایست. (یادداشت بخط مؤلف) :
سعدی افتاده ایست آزاده
کس نیاید بجنگ افتاده.
سعدی.
، سقطشده. (مؤید) (ناظم الاطباء). ازپادرآمده و سقطشده. (فرهنگ فارسی معین). سقط و خراب شده. (برهان) (ناظم الاطباء) :
همان خرد کودک بدان جایگاه
شب و روز افتاده بد بی پناه.
فردوسی.
محمودیان این حدیث ها بشنودند سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. (تاریخ بیهقی ص 235). مردمان زبان فرا بوسهل گشادند که زده و افتاده را توان زد و انداخت، مرد آنست که گفته اند العفو عند القدره، بکار تواند آورد. (تاریخ بیهقی ص 177).
گر این صاحب جهان افتادۀ تست
شکاری بس شگرف افتادۀ تست.
نظامی.
مروت نباشد بر افتاده زور
برد مرغ دون دانه از پیش مور.
سعدی.
افتاده که سیل درربودش
ز افسوس نظارگی چه سودش.
امیرخسرو.
برف افتاده. پس افتاده. پیش افتاده. بدافتاده. دل افتاده. دورافتاده. (آنندراج). و رجوع به افتاده شود. ج، افتادگان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ افواه، جج فوه، بمعنی دهان و دندان و دیگ افزار و بوی افزار که از آن خوشبوی را نیکو نمایند و رنگ شکوفه وگونۀ آن و صنف هر چیز و گونۀ آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به افواه و فوه شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
ادویۀ حاد و معطر مانند میخک ودارچین. (ناظم الاطباء). عطریات. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ یَ)
رودباری است به منی. (منتهی الارب). وادی است از منی بدان جا آب جریان می یابد. و حازمی آن را در راه مکه از طریق کوفه، آورده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ می یَ)
قسمی دینار. در معجم الادباء (ج 2ص 56) چنین آمده: فیها ثلاثمائه دینار امامیه صحاح
لغت نامه دهخدا
(اِ می یَ / یِ)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل واقع در 2 هزارگزی شمال خاوری بنجار و 2 هزارگزی راه مالرو ده دوست محمد به زابل. در جلگه واقع شده و هوایش گرم معتدل است و 833 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین میشود. محصولش غلات و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی قالیچه و گلیم و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، سپردن مرده بطور موقت بگوری تا سپس بجای دیگر نقل کنند
لغت نامه دهخدا
(اِمی یَ)
نام عموم فرقه هایی که بنص جلی علی بن ابی طالب را جانشین پیغمبر اسلام دانند و معتقدند که امامت در فرزندان علی باقی است و دنیا هیچگاه از امام خالی نیست و منتظرند که یکی از علویان در آخر الزمان ظهور و خروج کند و دنیا را پر از عدل و داد و قسط کند. در مقابل اینان اهل سنت و جماعت پس از پیغمبر امر خلافت را بشورای مسلمانان و تصویب آنان منوط میدانند، و شرح این اجمال آن است که چون بعد از رحلت پیغمبر اسلام خبر انتخاب ابوبکر بخلافت منتشر شد عده ای با این امر از در مخالفت درآمدند زیرا علی بن ابی طالب رابیشتر شایستۀ این مقام میدانستند از جملۀ این معترضان نخست علی بن ابی طالب و جماعتی از صحابه مانند عماربن یاسر و اباذر غفاری و سلمان فارسی و جابر بن عبداﷲ و عباس بن عبدالمطلب و جز آن بودند و بدینسان بلافاصله پس از رحلت پیغمبر اسلام دستۀ کوچکی از سایر مسلمان جدا شدند و هستۀ ایجاد یک فرقۀ بزرگ از مسلمانان گردیدند. این فرقه در مفهوم وسیع خود شیعه و در مفهوم محدودتری امامیه نامیده میشود. ظهور این فرقه با همین اعتراض ساده شروع شد ولی بتدریج در تعلیمات این فرقه توسعه حاصل گشت و آنگاه این اعتقاد بوجود آمد که امر امامت در صلاحیت عامه نیست یعنی عامه حق تعیین امام و جانشین ندارند بلکه این موضوع مانند نبوت امر الهی و رکن دین است و بهمین سبب هم پیغمبر نسبت به آن غفلت نمی ورزید و حتی باید گفت تعیین امام از باب حفظ مصالح امت بر او واجب بود و او هرگز چنین امرخطیری را به امت تفویض نمیکرد. کسی که پیغمبر میبایست بجانشینی خود برمی گزید لازم بود که معصوم از گناهان صغیره و کبیره و از خاندان رسالت باشد و چنین کسی علی بن ابی طالب است. امامیه در اثبات این مطالب نصوصی دارند که اغلب اهل سنت آنها را نمی پذیرند. امامیه می گویند علی وصی پیغمبر و امام بتعیین و نص است و این امر یعنی تعیین و نص شرط اصلی امامت میباشد چنانکه سایر ائمه نیز هریک جانشین خود را بصراحت تعیین کردند. جانشینان علی (ع) یعنی باقی ائمه نیز معصوم هستندو خطا بر آنان جایز نیست. عقیدۀ امامیه در باب امامت اگرچه پس از علی بن ابی طالب و فرزندش امام حسن هیچگاه صورت خارجی نیافت و هیچکس از ائمه بخلافت نرسیدندو همه یا بدست مخالفان کشته شدند و یا در حبس و قیدستمکارانۀ خلفای عهد مردند لیکن بمناسبت استواری مبانی اخلاقی و اتکاء آنان بر مظلومیت خاندان پیغمبر وتذکر سرگذشتهای جانگداز هریک که بظلم و ستم کشته شده و یا مورد شکنجه و عذاب فرمانروایان روزگار خویش قرار گرفته بودند گروه بسیاری و بویژه ایرانیان بتشیعگرویدند و دلایل آنان محکم و برای مردم باانصاف و حقیقت بین انکارناپذیر بود. فرقۀ امامیه در ابتداء یعنی پیش از ظهور علم کلام مانند سایر فرقه های اسلامی آن زمان در اصول و فروع بکلام اﷲ و سنت نبوی استناد میکردند و در این مورد فرق ایشان با سایر فرقه های اسلامی در این بود که امامیه در تفسیر و تأویل آیات قرآنی وسنتهای پیغمبر همیشه به امامان خود مراجعه میکردند و بیانات ائمه که حکم دستور دینی داشت مشکلات آیات و سنن را حل میکرد. فرقه ای از امامیه که به اثناعشری مشهورند پس از علی بن ابی طالب فرزندان او حسن بن علی، حسین بن علی، علی بن حسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی و سرانجام محمد بن حسن را یکی پس از دیگری امام میدانند. فرقۀ دیگری پس از جعفر بن محمد (امام جعفر صادق) بجای موسی بن جعفر فرزند دیگر امام جعفر صادق، اسماعیل را که در زمان حیات پدرش درگذشت امام میدانند و جمعی از اسماعیلیه او را زنده و قائم منتظر میدانند و میگویند خبر فوت او از جانب امام جعفر صادق بنا بمصلحتی بوده است. همچنین امامیۀ اثناعشری امام دوازدهم یعنی محمد بن حسن عسکری را زنده و قایم منتظر میدانند و معتقدند که یکی از نشانه های ظهور وی آن است که جهان را جور و ستم فرا خواهد گرفت و او ظاهر خواهد شد و دنیا را پر از عدل و قسط خواهد کرد. فرقه های امامیه را تا قرن چهارم (زمان مسعودی صاحب مروج الذهب) سی و سه فرقه تعداد کرده بوده اند و فرقه های شیعه را در همان روزگار هفتاد و سه فرقه نوشته اند. درالفرق بین الفرق امامیه پانزده فرقه قلمداد شده است به این ترتیب: کاملیه، محمدیه، باقریه، ناووسیه، شمیطیه، عماریه، اسماعیلیه، مبارکیه، موسویه، قطعیه، اثنا عشریه، هشامیه، زراریه، یونسیه، شیطانیه. شهرستانی ناورسیه، افطعیه، شمیطیه، موسویه، اسماعیلیه و اثناعشریه را در ذیل عنوان باقریه و جعفریه آورده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ذیل امامیه و الملل و النحل شهرستانی متن عربی ج 1 ص 265 و ترجمه فارسی ص 173و ضمیمۀ آخر کتاب و تاریخ ادبیات دکتر صفا، چ 1 ج 1 ص 42 و خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال صص 67-68 و فصل پانزدهم آخر کتاب و تاریخ مذاهب اسلام ترجمه الفرق بین الفرق چ تبریز ص 18 و 45). و رجوع به مقالات الاسلامیین و اختلاف المضلین تألیف ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری، و اختیار معرفه اخبار الرجال تألیف ابوعمروکشی و الفصل فی الملل و الاهواء و النحل تألیف ابن حزم ظاهری و تبصره العوام فی مقالات الانام تألیف مرتضی بن داعی حسینی و بیان الادیان تألیف ابوالمعالی محمد بن عبیداﷲ و تاریخ الفرق الاسلامیه و نشاءه الکلام عندالمسلمین تألیف علی مصطفی الفرابی و ترجمه فارسی مقدمۀ ابن خلدون و الفرق بین الفرق و ترجمه فارسی آن و نیز یکایک نامهای فرقه ها در این لغت نامه شود، قسمی از خط عربی. رجوع به فهرست ابن الندیم ص 13 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اطامیم
تصویر اطامیم
به گونه رمن پایه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاریز
تصویر افاریز
جمع افریز، یونانی به تازی رفته بر زین ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع افعال، پویه ها جمع افعال جمع الجمع. فعل فعلها کنشها کردارها. یا افاعیل عروضی. ارکان عروضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاغنه
تصویر افاغنه
جمع افغان، افغان ها جمع افغان افغانان افغانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افانین
تصویر افانین
جمع افنون، شاخه ها، هنرها جمع افنان و جمع ال، جمع شاخه های درخت
فرهنگ لغت هوشیار
آگاهنامه آگهی ورقه ای خطی یا چاپی که در آن امری را بسمع مردم برسانند. ورقه ای جهت آگاهی مردم که از طرف دولت یا حزبی صادر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتامین
تصویر اتامین
فرانسوی پرچم سیخک گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطفائیه
تصویر اطفائیه
آتش نشانی
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره خلنگ ها که در زمینهای سخت میروید. در چین و آمریکای شمالی و قفقاز و هندوستان فراوان است و بعنوان گل زینتی در باغها نیز کاشته میشود. گلهایش سفید و یا قرمز است ازلیا اچالیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارامنه
تصویر ارامنه
جمع ارمنی
فرهنگ لغت هوشیار
واحد اثاث رخت خانه قماش خانه، مبل، کالا متاع. تصرفی است در لغت (اثاثیه) و آن فصیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع افواه، دهان ها، دارچین جمع افوه و جمع ال، جمع فوه. دهانها، داروهای خوشبو که در غذا ریزند توابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباحیه
تصویر اباحیه
جماعت ملحدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباضیه
تصویر اباضیه
نام پیروان عبد الله بن اباض از رویگردانان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اتفاقی، قضیه شرطیه متصله و آن قضیه ایست که در او حکم شود بصدق تالی بر فرض صدق مقدم و علاقه بین آنها موجود نیست بلکه بمجرد صدق آن دو این قضیه اتفاق میافتد مثلا: اگر انسان سخنگوست پس خر عرعر کننده است. بعضی گفته اند اتفاقیه فقط عبارتست از صدق تالی خواه مقدم راست باشد یا دروغ و اینرا اتفاقیه عامه و اولی را اتفاقیه خاصه گویند و میان آن دو (از نسب) عموم و خصوص است زیرا هر وقت مقدم راست آمد تالی راست است و عکس آن درست نیست
فرهنگ لغت هوشیار
نام عموم فرقه هایی که به نص جلی علی بن ابیطالب (ع) را جانشین پیغمبر اسلام دانند و معتقدند که امامت در فرزندان علی (ع) باقی است و دنیا هیچوقت از امام خالی نیست و منتظرند که یکی از علویان در آخرالزمان ظهور کند و دنیا را پر از عدل و داد نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثاثیه
تصویر اثاثیه
((اَ یِ))
صورت غلط ولی مصطلح اثاثه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلامیه
تصویر اعلامیه
جارنامه، بانگ نامه، پخشنامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارامنه
تصویر ارامنه
ارمنیان
فرهنگ واژه فارسی سره