جدول جو
جدول جو

معنی افادیه - جستجوی لغت در جدول جو

افادیه(اَ یَ)
ادویۀ حاد و معطر مانند میخک ودارچین. (ناظم الاطباء). عطریات. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افانین
تصویر افانین
فنن ها، شاخه های درخت، جمع واژۀ فنن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطفائیه
تصویر اطفائیه
آتش نشانی، فرونشاندن آتش، نهادی با نیروی متخصص که متصدی خاموش کردن آتش است، اطفائیه، آتش نشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افاویه
تصویر افاویه
افواه، فم ها، دهان ها، جمع فم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افاده
تصویر افاده
تکبر، خودبینی، خودنمایی، فایده دادن، فایده رساندن، فایده گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ)
جمع واژۀ وادی. (المنجد). رجوع به وادی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ / دِ)
در تداول عامیانه، کبر. برتنی. خودفروشی. تکبر. فیس. نخوت. عجب. (یادداشت بخط مؤلف). مأخوذ از تازی، اظهار فضل و شرف در صورتی که دارای آن نباشد. (ناظم الاطباء).
- افاده کردن، کبر نمودن. فیس کردن. (یادداشت بخط مؤلف). بخود بستن فضل و شرف. (ناظم الاطباء). افاده فروختن. رجوع به افاده فروختن و کردن شود.
- بی افاده، بی کبر. بی نخوت. غیرمتکبر.
- پرافاده، پرنخوت. بسیار متکبر. بسیار خودبین.
، هنگام. وقت. موقع. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
فایده گرفتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). کسب فائده کردن. (از اقرب الموارد). چیزی ستاندن از کسی. (مؤیدالفضلا) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
گیاهی است. ج، افانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نباتی است. (مهذب الاسماء). رجوع به افانی شود، واقعشده. (مؤید).
- کارافتاده، در کار واقعشده. آزموده:
ز کارافتاده بشنو تا بدانی.
سعدی.
، کم رو. (فرهنگ فارسی معین). محجوب. (یادداشت مؤلف) ، ساقطشده. (ناظم الاطباء). ساقط. محذوف بیاض. (یادداشت مؤلف) : در وسط این کتاب یکی صفحه افتاده دارد. (یادداشت مؤلف).
- افتاده داشتن، خرم در کتاب و مانند آن. (یادداشت مؤلف).
، زبون گردیده. (برهان) (ناظم الاطباء). زبون. (فرهنگ فارسی معین). بیچاره. عاجز. (یادداشت مؤلف) :
چو خورد شیر شرزه در بن غار
باز افتاده را چه قوت بود.
سعدی.
افتادۀ تو شددلم ای دوست دست گیر
در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد.
سعدی.
، گسترده. پهن شده. انداخته شده.
- امثال:
سفرۀ نیفتاده یک عیب دارد، افتاده هزار عیب، این کنایه است از اینکه کاری را که مرد بکمال نتواند کرد بهتر آنکه آن کار نکند. (از امثال و حکم دهخدا).
، ضدخاسته. (مؤید). پرت شده. زمین خورده. (فرهنگ فارسی معین) :
فقیهی بر افتاده مستی گذشت
بمستوری خویش مغرور گشت.
سعدی.
گرفتم کزافتادگان نیستی
چو افتاده بینی چرا ایستی.
سعدی.
خبرت نیست که قومی ز غمت بیخبرند
حال افتاده نداند که نیفتد باری.
سعدی.
صید اوفتاد و پای مسافر بگل بماند
هیچ افتدت که بر سر افتاده بگذری.
سعدی.
ره نیکمردان آزاده گیر
چه استاده ای دست افتاده گیر.
سعدی.
- بارافتاده، آنکه بارش بزمین ماند. آنکس که بار او بر مرکب بسته نشده:
یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را.
سعدی.
، متواضع. (مؤید). فروتن و متواضع. (فرهنگ فارسی معین) : اشباع این که اوفتاده است دلالت تمام است بر ضم یکم. یعنی متواضع. (شرفنامۀ منیری). فروتن. خاضع:
کاین دو نفس با چوتو افتاده ای
خوش نبود جز بچنان باده ای.
نظامی.
گر در دولت زنی افتاده شود
از گره کار جهان ساده شود.
نظامی.
اگر زیردستی بیفتد رواست
زبردست افتاده مرد خداست.
سعدی.
، ساکت و آرام. سر بزیر. (یادداشت مؤلف). بی شرارت وشراست. سرافکنده. (یادداشت مؤلف) : بچۀ افتاده ایست. جوان افتاده ایست. (یادداشت بخط مؤلف) :
سعدی افتاده ایست آزاده
کس نیاید بجنگ افتاده.
سعدی.
، سقطشده. (مؤید) (ناظم الاطباء). ازپادرآمده و سقطشده. (فرهنگ فارسی معین). سقط و خراب شده. (برهان) (ناظم الاطباء) :
همان خرد کودک بدان جایگاه
شب و روز افتاده بد بی پناه.
فردوسی.
محمودیان این حدیث ها بشنودند سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. (تاریخ بیهقی ص 235). مردمان زبان فرا بوسهل گشادند که زده و افتاده را توان زد و انداخت، مرد آنست که گفته اند العفو عند القدره، بکار تواند آورد. (تاریخ بیهقی ص 177).
گر این صاحب جهان افتادۀ تست
شکاری بس شگرف افتادۀ تست.
نظامی.
مروت نباشد بر افتاده زور
برد مرغ دون دانه از پیش مور.
سعدی.
افتاده که سیل درربودش
ز افسوس نظارگی چه سودش.
امیرخسرو.
برف افتاده. پس افتاده. پیش افتاده. بدافتاده. دل افتاده. دورافتاده. (آنندراج). و رجوع به افتاده شود. ج، افتادگان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
عصارۀ قناءالحمار. اوسادا
لغت نامه دهخدا
(اُ یَ)
رودباری است به منی. (منتهی الارب). وادی است از منی بدان جا آب جریان می یابد. و حازمی آن را در راه مکه از طریق کوفه، آورده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
یا آپامیا. نام قدیمی قصبات زیر است: قرنه، قره حصار، صاحب، مداینه. (از قاموس الاعلام ترکی). مؤلف ذیل معجم البلدان آرد: بستانی گوید: افامیه نام چندین شهر قدیمی است از آن جمله: 1- شهری در سرزمین آشور که گویند در ملتقای دجله و فرات قرار داشته است. 2- شهری در بین النهرین در سمت چپ رود خانه فرات که در جای آن شهری بنام ’روم قلعه’ قرار دارد. 3- شهری در سوریه در کرانۀ شرقی رود خانه عاصی بطرف جنوبی انطاکیه. 4- شهری در بیتلیا که رومی ها در سال 75 قبل از میلاد آنرا متصرف شدند و نام فعلی آن مداینه است. 5- شهری واقع در ملتقای رودخانه های مرسیاس و مایندر. این شهر در زمان قدیم از بزرگترین شهرهای تجاری آسیای صغیر بوده و نام فعلی آن افیون قره حصار است. (از ذیل معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ افواه، جج فوه، بمعنی دهان و دندان و دیگ افزار و بوی افزار که از آن خوشبوی را نیکو نمایند و رنگ شکوفه وگونۀ آن و صنف هر چیز و گونۀ آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به افواه و فوه شود.
لغت نامه دهخدا
درختچه ای از تیره خلنگ ها که در زمینهای سخت میروید. در چین و آمریکای شمالی و قفقاز و هندوستان فراوان است و بعنوان گل زینتی در باغها نیز کاشته میشود. گلهایش سفید و یا قرمز است ازلیا اچالیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفادیه
تصویر انفادیه
مونث انفادی، جمع انفادیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افادات
تصویر افادات
سودها، جمع فائده، جمع در جمع افاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاریز
تصویر افاریز
جمع افریز، یونانی به تازی رفته بر زین ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع افعال، پویه ها جمع افعال جمع الجمع. فعل فعلها کنشها کردارها. یا افاعیل عروضی. ارکان عروضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاغنه
تصویر افاغنه
جمع افغان، افغان ها جمع افغان افغانان افغانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افانین
تصویر افانین
جمع افنون، شاخه ها، هنرها جمع افنان و جمع ال، جمع شاخه های درخت
فرهنگ لغت هوشیار
پرت شده زمین خورده، از پا در آمده سقط شده، فروتن متواضع، کم رو، زبون، جمع افتادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطفائیه
تصویر اطفائیه
آتش نشانی
فرهنگ لغت هوشیار
واحد اثاث رخت خانه قماش خانه، مبل، کالا متاع. تصرفی است در لغت (اثاثیه) و آن فصیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارادله
تصویر ارادله
بابونه رومی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احادیث
تصویر احادیث
افسانه ها، سخنها، حدیث، روایات، آثار، اخبار
فرهنگ لغت هوشیار
باهماد هنگمه اجتماعی که برای دفاع از منافع اقتصادی مشترک تشکیل میشود سندیکا، انجمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباحیه
تصویر اباحیه
جماعت ملحدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباضیه
تصویر اباضیه
نام پیروان عبد الله بن اباض از رویگردانان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع افواه، دهان ها، دارچین جمع افوه و جمع ال، جمع فوه. دهانها، داروهای خوشبو که در غذا ریزند توابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاده
تصویر افاده
کبر، تکبر، فیس، نخوت
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اتفاقی، قضیه شرطیه متصله و آن قضیه ایست که در او حکم شود بصدق تالی بر فرض صدق مقدم و علاقه بین آنها موجود نیست بلکه بمجرد صدق آن دو این قضیه اتفاق میافتد مثلا: اگر انسان سخنگوست پس خر عرعر کننده است. بعضی گفته اند اتفاقیه فقط عبارتست از صدق تالی خواه مقدم راست باشد یا دروغ و اینرا اتفاقیه عامه و اولی را اتفاقیه خاصه گویند و میان آن دو (از نسب) عموم و خصوص است زیرا هر وقت مقدم راست آمد تالی راست است و عکس آن درست نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاده
تصویر افاده
((اِ دِ))
فایده رساندن، سود دادن، تکبر، خودبینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افرادی
تصویر افرادی
کسانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
مردود
فرهنگ واژه فارسی سره
باد، پز، تبختر، تفرعن، تکبر، خودبینی، فیس، منی، نخوت، بهره دهی، سودرسانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد