قصبه ای دورافتاده است در ولایت قرطبه از اسپانیا. این قصبه در جنوب شرقی قرطبه در کنار نهری قرار داشته و مردم آنجا تجارت حبوب می کردند و شهری پاکیزه بوده است. (از ضمیمۀ معجم البلدان)
قصبه ای دورافتاده است در ولایت قرطبه از اسپانیا. این قصبه در جنوب شرقی قرطبه در کنار نهری قرار داشته و مردم آنجا تجارت حبوب می کردند و شهری پاکیزه بوده است. (از ضمیمۀ معجم البلدان)
دهی از دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری است با 950 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، ارزن و مختصر برنج در کنار رود نکا و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن عبا است که بخوبی معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری است با 950 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، ارزن و مختصر برنج در کنار رود نکا و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن عبا است که بخوبی معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
جمع واژۀ غار، یعنی سمج که در کوه باشد یا جای نشیب در آن یا هر زمین پست هموار یا سوراخ زمین و کوه بزرگ که در آن جانور وحشی جای گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غیران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
جَمعِ واژۀ غار، یعنی سمج که در کوه باشد یا جای نشیب در آن یا هر زمین پست هموار یا سوراخ زمین و کوه بزرگ که در آن جانور وحشی جای گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غیران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
بیگانگان و این را فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج). دشمنان. مخالفان محبوب. (شرفنامۀ منیری). یعنی دشمنان و مخالفان محبوب. آنکه یار نباشد. (مؤید). جمع واژۀ غیر، بمعنی سوا، مگر و جز آن. (المنجد). مأخوذ از تازی، مردمان اجنبی و بیگانه و نامحرم. (ناظم الاطباء). بیگانگان. رقیبان. (یادداشت بخط مؤلف) : بود پیدا بر اهل علم اسرار ولی پوشیده گشت از چشم اغیار. ناصرخسرو. نیلی که کشند گرد رخسار هست از پی چشمهای اغیار. نظامی. منم امروز سابق الفضلین نتوان گفت لاحقند اغیار. خاقانی. یهودآسا غیاری دوز بر کتف مسلمانان اگرشان بر در اغیار دین بینی بدربانی. خاقانی. سلطان ولایت او از مزاحمت اغیار مسلّم گرداند و او را در مقر عز خویش ممکّن (متمکن) بنشاند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 216). گر مرا در پرده راهستی دمی محرم او زحمت اغیارمی. عطار. چون عمر اغیار او را یار یافت جان او را طالب اسرار یافت. مولوی. روا باشد که چند روزی بشهر اندرآئی... پس اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست. (گلستان). بیک نفس که برآمیخت یار با اغیار بسی نماند که غیرت وجود من بکشد. سعدی. حدیث عشق تو با کس نمیتوانم گفت که غیرتم نگذارد که بشنود اغیار. سعدی. بچشم کوته اغیار درنمی گنجد مثال چشمۀ خورشید و دیدۀ خفاش. سعدی. دوست دارم که دوست ندارد جز من حیف باشد که تو در خاطراغیار آیی. سعدی. سعدی سخن یار چه گوئی بر اغیار هرگز نبرد سوخته ای قصه بخامی. سعدی. چو گل لطیف ولیکن حریف اوباشی چو زر عزیز ولیکن بدست اغیاری. سعدی. سعدی بخویشتن نتوان رفت سوی دوست کانجا طریق نیست که اغیار بگذرد. سعدی. گر نیم از ناکسان از من کسان را عار چیست دوست دشمن آشنا بیگانه یار اغیار چیست. کاشی (از آنندراج)
بیگانگان و این را فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج). دشمنان. مخالفان محبوب. (شرفنامۀ منیری). یعنی دشمنان و مخالفان محبوب. آنکه یار نباشد. (مؤید). جَمعِ واژۀ غَیر، بمعنی سوا، مگر و جز آن. (المنجد). مأخوذ از تازی، مردمان اجنبی و بیگانه و نامحرم. (ناظم الاطباء). بیگانگان. رقیبان. (یادداشت بخط مؤلف) : بود پیدا بر اهل علم اسرار ولی پوشیده گشت از چشم اغیار. ناصرخسرو. نیلی که کشند گرد رخسار هست از پی چشمهای اغیار. نظامی. منم امروز سابق الفضلین نتوان گفت لاحقند اغیار. خاقانی. یهودآسا غیاری دوز بر کتف مسلمانان اگرشان بر در اغیار دین بینی بدربانی. خاقانی. سلطان ولایت او از مزاحمت اغیار مسلّم گرداند و او را در مقر عز خویش ممکّن (متمکن) بنشاند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 216). گر مرا در پرده راهستی دمی محرم او زحمت اغیارمی. عطار. چون عُمَر اغیار او را یار یافت جان او را طالب اسرار یافت. مولوی. روا باشد که چند روزی بشهر اندرآئی... پس اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست. (گلستان). بیک نفس که برآمیخت یار با اغیار بسی نماند که غیرت وجود من بکشد. سعدی. حدیث عشق تو با کس نمیتوانم گفت که غیرتم نگذارد که بشنود اغیار. سعدی. بچشم کوته اغیار درنمی گنجد مثال چشمۀ خورشید و دیدۀ خفاش. سعدی. دوست دارم که دوست ندارد جز من حیف باشد که تو در خاطراغیار آیی. سعدی. سعدی سخن یار چه گوئی برِ اغیار هرگز نبرد سوخته ای قصه بخامی. سعدی. چو گل لطیف ولیکن حریف اوباشی چو زر عزیز ولیکن بدست اغیاری. سعدی. سعدی بخویشتن نتوان رفت سوی دوست کانجا طریق نیست که اغیار بگذرد. سعدی. گر نیم از ناکسان از من کسان را عار چیست دوست دشمن آشنا بیگانه یار اغیار چیست. کاشی (از آنندراج)
بر همدیگر نشستن. یکی بعد دیگری درآمدن. یقال: ’اغطال، اذا رکب بعضه بعضا. (منتهی الارب). برنشستن پاره ای بر پاره ای دیگر. (از اقرب الموارد). اغطئلال. (ناظم الاطباء)
بر همدیگر نشستن. یکی بعد دیگری درآمدن. یقال: ’اغطال، اذا رکب بعضه بعضا. (منتهی الارب). برنشستن پاره ای بر پاره ای دیگر. (از اقرب الموارد). اغطئلال. (ناظم الاطباء)