جدول جو
جدول جو

معنی اغویلار - جستجوی لغت در جدول جو

اغویلار(اَ)
قصبه ای دورافتاده است در ولایت قرطبه از اسپانیا. این قصبه در جنوب شرقی قرطبه در کنار نهری قرار داشته و مردم آنجا تجارت حبوب می کردند و شهری پاکیزه بوده است. (از ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغیار
تصویر اغیار
غیرها، حرفهای استثنا، جمع واژۀ غیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغوار
تصویر اغوار
غارها، جمع واژۀ غار، شکاف های معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
درهم پیچیدن و بلند گردیدن گیاه: اغلولی النبت. (منتهی الارب). درهم پیچیدن کشت و بلند گردیدن آن. (ناظم الاطباء). درهم پیچیده شدن و بزرگ گردیدن درخت. تغالی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِوْ)
دهی از دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری است با 950 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، ارزن و مختصر برنج در کنار رود نکا و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن عبا است که بخوبی معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غار، یعنی سمج که در کوه باشد یا جای نشیب در آن یا هر زمین پست هموار یا سوراخ زمین و کوه بزرگ که در آن جانور وحشی جای گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غیران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بیگانگان و این را فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج). دشمنان. مخالفان محبوب. (شرفنامۀ منیری). یعنی دشمنان و مخالفان محبوب. آنکه یار نباشد. (مؤید). جمع واژۀ غیر، بمعنی سوا، مگر و جز آن. (المنجد). مأخوذ از تازی، مردمان اجنبی و بیگانه و نامحرم. (ناظم الاطباء). بیگانگان. رقیبان. (یادداشت بخط مؤلف) :
بود پیدا بر اهل علم اسرار
ولی پوشیده گشت از چشم اغیار.
ناصرخسرو.
نیلی که کشند گرد رخسار
هست از پی چشمهای اغیار.
نظامی.
منم امروز سابق الفضلین
نتوان گفت لاحقند اغیار.
خاقانی.
یهودآسا غیاری دوز بر کتف مسلمانان
اگرشان بر در اغیار دین بینی بدربانی.
خاقانی.
سلطان ولایت او از مزاحمت اغیار مسلّم گرداند و او را در مقر عز خویش ممکّن (متمکن) بنشاند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 216).
گر مرا در پرده راهستی دمی
محرم او زحمت اغیارمی.
عطار.
چون عمر اغیار او را یار یافت
جان او را طالب اسرار یافت.
مولوی.
روا باشد که چند روزی بشهر اندرآئی... پس اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست. (گلستان).
بیک نفس که برآمیخت یار با اغیار
بسی نماند که غیرت وجود من بکشد.
سعدی.
حدیث عشق تو با کس نمیتوانم گفت
که غیرتم نگذارد که بشنود اغیار.
سعدی.
بچشم کوته اغیار درنمی گنجد
مثال چشمۀ خورشید و دیدۀ خفاش.
سعدی.
دوست دارم که دوست ندارد جز من
حیف باشد که تو در خاطراغیار آیی.
سعدی.
سعدی سخن یار چه گوئی بر اغیار
هرگز نبرد سوخته ای قصه بخامی.
سعدی.
چو گل لطیف ولیکن حریف اوباشی
چو زر عزیز ولیکن بدست اغیاری.
سعدی.
سعدی بخویشتن نتوان رفت سوی دوست
کانجا طریق نیست که اغیار بگذرد.
سعدی.
گر نیم از ناکسان از من کسان را عار چیست
دوست دشمن آشنا بیگانه یار اغیار چیست.
کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غوی ّ، بمعنی گمراه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِءْ)
سود یافتن. (منتهی الارب). (چون واوی بود) سود یافتن. (ناظم الاطباء). نفع بردن. بدین معنی واوی است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
اکوعلال. پستک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوتاه قد شدن. پست قد شدن. (یادداشت مؤلف). کوتاه گشتن. (ناظم الاطباء). کوائل گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِشْ وَ / وِ زَ)
احویلال ارض، سبز شدن زمین و برابر شدن نبات آن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بالیدن و درهم پیچیدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر پر شدن و درهم پیچیدن گیاه: اغلولب العشب، تکاثف. (اقرب الموارد). درهم پیچیده شدن گیاه زمین: اغلولب الارض، التف عشبها. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یک چشم شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نابینا شدن یک چشم. (از اقرب الموارد). اعورار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اعورار شود
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
بسیار شاخ و برگ گردیدن درخت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اغضالت الشجره اغضیلالا، بسیار شاخ و برگ گردید درخت. (منتهی الارب). اخضیلال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
بر همدیگر نشستن. یکی بعد دیگری درآمدن. یقال: ’اغطال، اذا رکب بعضه بعضا. (منتهی الارب). برنشستن پاره ای بر پاره ای دیگر. (از اقرب الموارد). اغطئلال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
پرزه برآوردن جامه. یقال: ’اغفار ثوبک’. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پرزه برآوردن لباس: اغفار الثوب، ثار زئبره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گَ پَ / پِ)
ازورار. (زوزنی) (منتهی الارب). رجوع به ازورار شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بسیارپرزه شدن جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغلیلاب
تصویر اغلیلاب
بالیدن گیاه در پیچیدگی گیاه بسیار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغفیرار
تصویر اغفیرار
پرزگی: پرزه بر آوردن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوویپار
تصویر اوویپار
فرانسوی تخمگذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغوار
تصویر اغوار
جمع غار، گاباره ها گریستک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغیار
تصویر اغیار
بیگانگان، جمع غیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغیلان
تصویر اغیلان
درخت صمغ عربی صمغ عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازویرار
تصویر ازویرار
رویگردانی، کر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغیار
تصویر اغیار
جمع غیر، بیگانگان، دیگران، نامحرمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اویار
تصویر اویار
((اُ))
آبیار، میراب
فرهنگ فارسی معین
غریبه ها، ناآشنایان، نامحرمان، اجانب، بیگانگان
متضاد: آشنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد