جدول جو
جدول جو

معنی اغوزخان - جستجوی لغت در جدول جو

اغوزخان
ابن قراخان جد مغولان از فرزندان یافث بن نوح است. مؤلف قاموس الاعلام آرد: وی قدیمترین پادشاه ترک است. گویند: برای ضبط ترکستان پدر خود قره خان را بقتل رسانده و مدتی فرمانروایی کرده و اراضی بسیار تحت تصرف خود درآورد و کشور خویش را توسعۀ فراوان بخشید. و شش فرزند بنامهای گون خان، آی خان، یلدیزخان، گوک خان، طاغخان، و دکیزخان از وی بجا ماند. سه فرزند اولی قسمت شرقی کشور موروثی پدر را تصاحب کردند و سه فرزند دیگر قسمت غربی را و از هر یک چهار فرزند بوجود آمد که جمعاً 24 تن اجداد اعلای ترک و تاتار بشمارند و همه این طوائف که از نژاد اینان هستند به بیست وچهار تیره منقسم شده اند و برحسب تحقیقات زبان شناسان سه خاندان اوغوزخانیان، سلجوقیان و عثمانیان از سه فرزند مقیم کشورهای غربی یعنی طاغخان و دکیزخان و گوک خان بوجود آمده اند. و اغوزخان شخصیتی موهومی نظیر جمشید ایرانیان و هرکول یونانیان دارد. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به تاریخ گزیده ص 558، 559، 561، 562 و حبیب السیر و فهرست آن شود، جای بسیارگیاه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکان پرگیاه. (از اقرب الموارد) ، خواب آلودۀ گردن کژکرده. (منتهی الارب) (آنندراج). خواب آلودۀ گردن کج کرده. (ناظم الاطباء). غنودۀ خوابناک که گردن او کج شده باشد. (از اقرب الموارد). و منه قوله: سقوا بصباب الکری الاغید. فانما اراد الکری الذی یعود منه الرکب غیداً لان الغید انما یکون فی المتجسم و الکری لیس بجسم’. (اقرب الموارد) ، نرم. متمایل. دوتاشده. ج، غید. (ناظم الاطباء). نعت از غید. فهی غیداء. ج، غید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوزان
تصویر اوزان
وزن، در موسیقی نوعی ساز زهی که بر روی کاسۀ بزرگ آن پوست کشیده می شد
فرهنگ فارسی عمید
رجوع به الغو شود، کنایه از هر چیز خمیده. (انجمن آرا). کنایه از چیز کج، زیرا الف خط کوفی کج است. (از غیاث اللغات). کنایه از هر چیز کج. (برهان قاطع) :
آنچه از آن مال در این صوفی است
میم مطوق الف کوفی است.
نظامی.
رجوع به الف کوفیان شود، کنایه از قضیب و آلت تناسلی. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) (انجمن آرا). ذکر. (مؤیدالفضلاء). الفیه. الفینه. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 17 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان. سردسیر و دارای 155 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
سلطان (1326- 1359 میلادی) عثمانی (1288- 1359 میلادی، 687 - 761 هجری قمری)، پسر وجانشین امیرعثمان اول، آندرونیکوس سوم امپراطور بیزانس را شکست داد و قسمتهای زیادی از آسیای صغیر از جمله نیقیه را گرفت و در 1345 میلادی عثمانیها به یاری امپراطور یوحنای ششم به اروپا رفتند (اولین ورود آنان به اروپا) و اورخان دختر یوحنا را، نامش تئودورا، بزنی گرفت، اورخان دوبار دیگر برای یاری به یوحنا از داردانل عبور کرد، پس از مرگش مملکتی سازمان یافته برای پسرش مراد اول باقی گذاشت، (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
خان خانان، لقب ملوک قره ختای، و ’جاموقا’ دشمن چنگیزخان را نیز به این لقب ملقب کرده اند، (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ج وزن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- اوزان و مقیاسها، اندازه گیری بدوی طول و ظرفیت و وزن احتمالاً از ادوار ماقبل تاریخ معمول بوده. آحاد اولیه مبتنی بر بدن انسان و دانه های گیاهان بوده (مانند وجب و گندم). در امپراطوری روم آحاد اوزان ومقیاسها تا حد معتنابهی استاندارد شده ولی پس از سقوط امپراطوری دستخوش تشتت گردید. سلسله های آحاد عمده امروزی عبارتند از سلسلۀ متری و سلسلۀ اوزان و مقیاسهای رایج در بریتانیای کبیر و کشورهای متحدۀ آمریکا. در ایران پیش از سال 1311 هجری شمسی اوزان و مقیاسهای ایران متشتت و کمابیش دارای همان معایب اوزان ومقیاسهای رایج در فرانسه پیش از استعمال سلسله متری بود. بموجب مادۀ اول قانون اوزان و مقیاسها مصوب 18 دیماه 1311 اوزان و مقیاسهای رسمی مملکت ایران مطابق اصول متری شد و واحد آنها برای طول متر، برای سطح متر مربع، برای حجم متر مکعب و برای وزن کیلوگرم است. اضعاف و اجزای مقیاسهای مذکور مطابق اصول متری خواهد بود بعلاوه در همان قانون بدولت اختیار داده شد که وزنه هایی با مقایسه با اصول متری از قبیل من (معادل سه کیلوگرم) و سیر (معادل 75 گرم) تهیه نماید. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
جمع وزن، سنگینی ها، اندازه ها سنجه ها سنگ ها جمع وزن: سنگینیها وزنها. یا اوزان و مقیاسها و مقادیر. سنگ و اندازه و نرخ، بناها، سازی است از ذوات الاوتار که کاسه و سطح آن کشیده و بلند است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوزان
تصویر اوزان
((اَ یا اُ))
جمع وزن، سنگینی ها
فرهنگ فارسی معین