جدول جو
جدول جو

معنی اغر - جستجوی لغت در جدول جو

اغر
یمن، شگون، فال نیک، خیر و برکت، عزم سفر
تصویری از اغر
تصویر اغر
فرهنگ فارسی عمید
اغر
اسب پیشانی سفید
تصویری از اغر
تصویر اغر
فرهنگ فارسی عمید
اغر(اَ غِ)
ترکی است. زبان. (شرفنامۀ منیری) ، شیفته کردن. یقال: ’اغرم بالشی ٔ (مجهولاً) ، ای اولع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حریص کردن. (آنندراج). سخت حریص گردانیدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). حریص گردانیدن بر چیزی: اغرم بالشی ٔ (مجهولاً) ، اولع به. (از اقرب الموارد) ، در هلاکی افکندن. (آنندراج) ، زیانکار گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اغر(اَ غَرر)
سپیدپیشانی. (آنندراج). سپیدروی. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). سفیدروی. (مهذب الاسماء خطی).
لغت نامه دهخدا
اغر(کُ رَ وَ دَ)
کردن. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
اغر(اُ غُ)
فال. شگون. آغار. آغال. (یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به آغار و آغال شود.
- اغر بخیر، کجا میروی ؟ با دعای خیر برای مخاطب که میرود. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به آغار بخیر شود.
- بداغر، در تداول عامه، نحس. شوم. بدیمن. فال بد. (یادداشت بخط مؤلف).
- بداغری کردن، در تداول عامه، فال بد زدن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خوش اغر، میمون. مبارک. فرخ. فرخنده. خجسته. (یادداشت بخط مؤلف).
رجوع به آغار و بدآغار و آغال شود
لغت نامه دهخدا
اغر(اَ غَرر)
معروف به این لقب عبدالله بن ابی عبدالله الاغر است. او را بجهت سپیدی روی به این لقب خواندند. او از مردم مدینه بود و مالک از وی روایت کرد. (از لباب الانساب).
لغت نامه دهخدا
اغر(اَ غَرر)
بطن اغر در راه کوفه به مکه بین خزیمیه و اجفر در سه میلی خزیمیه قرار دارد.
لغت نامه دهخدا
اغر((اَ غَ رّ))
سفید، اسبی که پیشانی اش سفید است، شهره، معروف
تصویری از اغر
تصویر اغر
فرهنگ فارسی معین
اغر((اُ غُ))
برکت، شگون
تصویری از اغر
تصویر اغر
فرهنگ فارسی معین
اغر
طرف، سوی، پرسش از قصد مسافرت مخاطب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغریرث
تصویر اغریرث
(پسرانه)
صاحب گردونه پیش رونده، از شخصیتهای شاهنامه، پسر پشنگ و نبیره فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اغره
تصویر اغره
ورمی که در گردن انسان پیدا شود، گواتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغرب
تصویر اغرب
غریب تر، باغرابت تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغری
تصویر اغری
دزد به زبان ترکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغرا
تصویر اغرا
برانگیختن، تحریک کردن، وادار کردن، دشمنی انداختن میان دو کس، آزمند گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
ترکی است. دزد. چنانچه از نصاب ترکی و از اهل زبان بتحقیق پیوسته. (آنندراج). دزد. (ناظم الاطباء). دزد. اوغری. (فرهنگ فارسی معین).
- باز اغری، باز معلّمی که بتعلیم قوشچیان برای صید مرغابی سر به آب فروبرده به روی آب رود، مرغابیان، جنس خودش شمرده طبل نمی خورند، چون نزدیک رسد ناگهان چنگل بخون مرغابیان نگار بندد. (آنندراج) :
ای شوخ قوشچی که ز بیداد خوی تو
اغری دویده باز نگاهم بسوی تو.
داراب بیگ جویا (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(کِ)
رجوع به اغراء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
غریب تر و باغرابت تر. (ناظم الاطباء). غریب تر و عجیب تر. (آنندراج). دورتر. شگفت تر. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
اغرب من العنقاء
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
ج غراب، زاغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ غراب، نام پرندۀ بزرگی است که سیاه آن را حاتم گویند و آن را بدشگون دانند. و ابقع آن را غراب البین گویند. (از اقرب الموارد). اغربه. غربان. غرب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفرد کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
خیمه و چادر و خرگاه و لشکرگاه و اردو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَرُ)
جمع واژۀ غرض. (المنجد). رجوع به غرض شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
ترکی است. دردمند. (شرفنامۀ منیری) ، خداوند شتران بسیارشیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). خداوند شتران بسیارشیر شدن. (تاج المصادر بیهقی). فراوان شدن شتران و گوسپندان قوم و بسیار گردیدن شیر آنها: اغزر القوم، غزرت ابلهم و شاؤهم و کثرت البانها. (از اقرب الموارد). در ناظم الاطباء ’اغزاز’ بهر دو زاء به این معانی ضبط شده و ظاهراً تصحیفی روی داده است، در باران بسیار قرار گرفتن: اغزر القوم، صاروا فی غزر المطر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ختته ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کودک ختنه ناشده: غرل الصبی غرلا، لم یختن فهو اغرل. و الانثی: غرلاء. (از اقرب الموارد). اغلف. نامختون. (یادداشت مؤلف) ، دشوار شدن بار گاو: اغزت البقره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دشخوار گردیدن بچه زائیدن گاو: اغزت البقره، عسر حملها ای وضعه فهی مغز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مجمع پادشاهان و حکام و اشراف. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجمع سلاطین و حکام و اشراف. کنگره. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
معرب کلمه اکره که نام یکی از نواحی و بلاد هند است. رجوع به اکره شود، قثاءالحمار است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ غِرْ رَ)
جمع واژۀ غریر، بمعنی کفیل و زندگانی فراخ و پاکیزه و جوان تجربه ناآزموده و جز آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
آماسی که در گردن آدمی به هم رسد و بفرانسه گواتر گویند. (ناظم الاطباء). ریشی باشد که بر گردن و شکم پدید آید و آن را بعربی نکفه خوانند. ریشی باشد که در شکم و گردن مردم بهم می رسد و آن را بعربی نکفه می گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بر آغالیدن تحریک کردن بر انگیختن، آغالش انگیزش. یا اغراء بجهل. بجهل کشانیدن آغالش بنادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغرب
تصویر اغرب
غریبتر، عجیبتر، دورتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغرل
تصویر اغرل
خروسه نبریده، فراخ زندگی، از زانسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغره
تصویر اغره
جمع غریر. فریفتگان مغروران، جوانان بی تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغرا
تصویر اغرا
((اِ))
شوراندن، تحریک کردن، انگیزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغرب
تصویر اغرب
((اَ رَ))
شگفت تر، غریب تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغره
تصویر اغره
جمع غریر، فریفتگان، مغروران، جوانان بی تجربه
فرهنگ فارسی معین