جدول جو
جدول جو

معنی اعییه - جستجوی لغت در جدول جو

اعییه
(اُ یی یَ)
سخن و کار دشوار درمانده کن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعطیه
تصویر اعطیه
عطاها، بخشش ها، دهش ها، چیزهایی که به کسی بخشیده می شود، جمع واژۀ عطا
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یِ نَ)
جمع واژۀ عیان. آهنی است در متاع فدان. عین. (منتهی الارب). رجوع به عیان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یا)
درمانده تر در کار. درمانده تر در سخن. بی زبان. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
اعیی من باقل، گنگ تر از باقل. مثلی است عربی و باقل مردی بود ضرب المثل در عجزاز بیان. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُعَیْ یَ)
مصغر ابومعاویه یعنی یوز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُعْ یِ یَ)
شتر درمانده. (منتهی الارب). شتران درمانده. یقال ابل معییه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ صَ مَ)
سخن دشوار آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَحْ ییَ)
جمع واژۀ حیاء (بترک ادغام و بادغام)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ عطاء، بمعنی دهش و آنچه بخشیده شده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ج، اعطیات. رجوع به این کلمه و به عطاء شود، بدبو یافتن چیزی را: اعفن الشی ٔ، وجده عفناً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ لَ)
جمع واژۀ عیال. (ناظم الاطباء). رجوع به عیال و عیل شود، برطرف کردن خدای سختی را. اغاثهم اﷲ برحمته، کشف شدتهم. اغاثنا اﷲبالمطر، کشف الشده عنّا به . (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ عشاء، بمعنی طعام شبانگاهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ فُ)
مانده شدن. (از منتهی الارب). اعایۀ ماشی، دچار تعب و ماندگی شدن و آن بجز عجز است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ عبا. جمع واژۀ عباء، بمعنی گلیم خطدار. گول گران. ثقیل الجسم. فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ عراء. (منتهی الارب). رجوع به عراء شود، دادن و عطانمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عطا نمودن. (آنندراج). دادن. بخشیدن. (منتخب از غیاث اللغات). دادن عطا بکسی. (از اقرب الموارد). وفد. ارفاد. ارزانی. (یادداشت بخط مؤلف) ، گردن نهادن، یقال: اعطی البعیر، ای انقاد و لم یستصعب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردن نهادن. (آنندراج). به آسانی گردن نهادن: اعطی البعیر، انقاد و لم یستصعب. و فی الاساس: ’اعطی بیده، اذا انقاد’. (از اقرب الموارد) ، قبول کردن دعا را. (آنندراج) (ناظم الاطباء). قبول کردن دعا را. و قیل فی السؤال عمن اردت ان یعطیک هل انت معطیّه (بتشدیدالیاء المفتوحه) ، یعنی هستی تو دهنده من آن را. و هل انتم معطیّه ایضاً للجمع لان النون سقطت من معطون للاضافه و قلبت الواو یاءو ادغمت و فتحت یأک (کذا) لان قبلها ساکناً. و هل انتما معطیان بفتح الیاء فقس علی ذلک. (منتهی الارب) ، عطا و دهش و بخشش. (ناظم الاطباء) : و اعطائه ما اعد اﷲ الکریم له من الراحه و الکرامه و الحلول فی دارالمقامه. (تاریخ بیهقی ص 300).
- اعطاءالمقراض، عملی تشریفاتی است که بهنگام خرقه پوشی انجام میگیرد و اجازۀ ارشاد به آنکه خرقه پوشیده داده می شود: ثم البسنی الخرقه، و لقننی الذکر و اعطانی المقراض وصانی بارشادالمریدین. (شدالازار ص 74). و کان الشیخ حسین بن عبداﷲ المنقی الشیرازی ممن رفع محفه الشیخ شهاب الدین السهروردی فی طریق الحجاز، قد لازمه مده، فاعطاه المقراض و الاجازه. (شدالازار در ترجمه شیخ حسین منقی ص 148).
- اعطاءحکم بمثال، در ضمن مثال و نمونۀ یک امری حکم آنرا بیان کردن. حکم مسئله ای را غیرمستقیم و ضمن آوردن مثال بیان کردن.
- اعطاء کردن، دادن. (ناظم الاطباء). بخشیدن. ارزانی داشتن. عطا دادن
لغت نامه دهخدا
(اَ یا)
پدر بطنی است از جرم. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ اغنیه، بمعنی تصنیف در تداول عربی امروز. رجوع به اغنیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعطیه
تصویر اعطیه
جمع عطا بخششها عطاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطیه
تصویر اعطیه
((اَ یِ))
جمع عطاء، بخشش ها، عطاها
فرهنگ فارسی معین
سبزی خودرو و معطر که استعمال غذایی دارد
فرهنگ گویش مازندرانی