جدول جو
جدول جو

معنی اعوجی - جستجوی لغت در جدول جو

اعوجی(اَعْ وَ)
منسوب است به اعوج که نام اسبی است از عرب در جاهلیت:
آفرین زآن مرکب شبدیزنعل رخش روی
اعوجی مادرش و آن مادرش یحموم شوی.
منوچهری.
اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیزنعل
رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز.
منوچهری.
رجوع به اعوج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعوج
تصویر اعوج
کج، ناراست، بدخوی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
از مردم مراغه است. مؤلف مجمعالخواص آرد: از مراغه حریفی است بسیار بیقید و لاابالی و ’اعرجی’ تخلص می کند. اگر ناداشت نمی شد با اوباش اردو همیشه مست و پریشان راه میرفت با چنین شعری کس را هم قبول ندارد:
بیر سروقد لاله عذاریم باردور
بیر تازه نهال جویباریم باردور
قربان اولایم باشینه بیر کز دیمادی
بیر غمزدۀ سینه فکاریم باردور.
(مجمعالخواص ص 291)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صورت غلط آغاجی یا اغاجی یا غاچی یا آغچی یا اغجی شاعر است. رجوع به صورتهای مذکور و شرح احوال رودکی ص 516 شود
لغت نامه دهخدا
(اَعْ وَ ی ی)
منسوب است بمعاء اعور که از روده های دقاق است
لغت نامه دهخدا
(اَعْ وَ)
بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زشت خوی. مؤنث: عوجاء. ج، عوج. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَعْ وَ)
نهر اعوج، نام نهری از انهار فلسطین. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود، در شاهد زیر جمع واژۀ عوان است به معنی مأمور اجرای دیوان و سرهنگ دیوان: روزی یکی از اعونۀ بخارا براتی بر قصر عارفان آورد... مردم دیه بر آن عوان بی ادبی کردند. (انیس الطالبین ص 174)
لغت نامه دهخدا
(اَعْ وَ)
معرفهً، اسبی است سابق مر بنی هلال را در جاهلیت اعوجیات منسوب است به وی و در میان عرب اسبی بشهرت وانبوهی نسل آن نبوده و در اصل ازآن کنده بود و سلیم بن نصر آنرا از او گرفت، سپس از طرف او یا از طرف بنی اکل المرار به بنی هلال رسید. (از منتهی الارب). معرفهً، اسبی است سابق مر بنی هلال را در جاهلیت. اعوجیات منسوب به وی. (آنندراج). نام اسبی است مر بنی هلال را. اعوجیات منسوب به آن. گویند در عرب اسبی به این اشتهار و به این کثرت نسل نبوده. (ناظم الاطباء). نام اسبی است مر بنی هلال را. (مؤید الفضلاء). اسبی است مر بنی هلال را. اعوجیات و بنات اعوج بدو منسوب است. و در عرب اسبی بنامتر و پراشتهارتر از آن نبوده است. (از اقرب الموارد). ابن عبدربه اندلسی بنقل از محمد بن سائب کلبی آرد که گفت: صافنات الجیاد، هزار اسب بودند که بر سلیمان عرضه شد و آنها را از پدر به ارث برده بود. و قومی از طائفۀ ازد که از بستگان او بودند بر سلیمان وارد شدند و چون کارهاشان به انجام رسید از سلیمان درخواستند که آن ها را توشه ای دهد که آنان را تا رسیدن بسرزمین خود کفاف دهد. وی یکی از آن اسبها به آنها داد و گفت به هر منزلی فرودآمدید پسربچه ای برآن سوار شود و بشکار رود و خود هیزم فراهم آرید، و شما هنوز آتش نیفروخته اید که او شکار و غذای شما را حاضر خواهد کرد. و گویند آنان تا رسیدند بسرزمین به همین طریق زاد سفر تهیه کردند. و گویند اعوج از نژادآن اسب است. و این اعوج اسبی بود مر هلال بن عامر را. (از عقدالفرید ج 1 ص 12).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعوج
تصویر اعوج
بدخوی، زشت خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعوج
تصویر اعوج
((اَ وَ))
کج، ناراست، بدخوی
فرهنگ فارسی معین
کج، کژ، ناراست، بداخلاق، بدخلق، بدخو
متضاد: راست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پونه، سبزی صحرایی و خوشبو با نام علمی ha mentaa
فرهنگ گویش مازندرانی