جدول جو
جدول جو

معنی اعموی - جستجوی لغت در جدول جو

اعموی(اَ مَ وی ی)
منسوب است به اعمی. (آنندراج) (منتهی الارب) ، جوانب و نواحی آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نواحی و صفایح آسمان. (از اقرب الموارد) ، آنچه به نظر آید از اطراف آسمان. کأنه جمع عنن، و العانه. تقول:اعنان السماء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه اطراف آسمان بچشم میخورد. قال الجوهری: کأنه جمع عنن. (از اقرب الموارد). چندانکه بتوان دید از آسمان. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، اخلاق شیاطین. (از اقرب الموارد). اعنان الشیاطین، اخلاق و طبایع آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعمی
تصویر اعمی
کور، نابینا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارموی
تصویر ارموی
مربوط به ارومیه، از مردم ارومیه، ارومیه ای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اموی
تصویر اموی
مربوط به بنی امیه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ)
منسوب به امه (کنیزک). (ناظم الاطباء) (از انساب سمعانی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ وی ی)
منسوب به اعشی ̍، یعنی شبکوری. (ناظم الاطباء). منسوب به اعشی، شب کور، آن که شب و روز کم بیند. (منتهی الارب). و رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابوحامد احمد بن حمدون بن احمد بن رستم نیشابوری. از روات بود. و بدان جهت بدین نسبت شهرت یافت که احادیث اعمش را حفظ میداشت. وی در ربیع الاول 321 هجری قمری درگذشت. و این اسم منسوب به اعمش است. (از لباب الانساب). در اصطلاح علم حدیث، روات افرادی هستند که احادیث را از منابع مختلف دریافت کرده و آن ها را به دیگران منتقل می کنند. روات می توانند صحابه، تابعین و افرادی از نسل های بعدی باشند که بر اساس تجربه، یادگیری و امانت داری خود، احادیث را نقل می کنند. این افراد به عنوان پل ارتباطی میان نسل های مختلف مسلمانان در انتقال معارف دینی نقش دارند.
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
منسوب است به اعیی که پدر بطنی است از جرم. (منتهی الارب).
، پوشیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، فروگرفتن شهوت دل را. (ناظم الاطباء). اغیان (بدون اعلال). (منتهی الارب) : اغین علی قلبه (مجهولاً) اغیانا، تغشته الشهوه. و منه: ’انه لیغان علی قلبی حتی استغفراﷲ فی القوم سبعین مره’. (از اقرب الموارد) ، پراکنده خاطر کردن وام کسی را. (ناظم الاطباء). اغیان (بدون اعلال). (منتهی الارب). و رجوع به اغیان شود
لغت نامه دهخدا
(اُمَ وی ی)
منسوب به ارمیه از بلاد آذربایجان و جماعتی از علماء بدان نسبت دارند. (انساب سمعانی). اهل ارمیه. از ارمیه
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ وی ی)
او راست کتابی در غریب الحدیث و آن تتمۀ کتاب ابن الجوزیست. (کشف الظنون)
ابن حامد. یکی از ائمۀ لغت عربست
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ وی ی)
رجوع به نعیم بن مسافر... شود، ثابت ماندن و لازم گرفتن جای. (منتهی الارب). از اضداد است. (اقرب الموارد) ، ترنجیدن. منقبض گردیدن، حرکت کردن: ضربه فماارمازّ، ای فماتحرک. (اقرب الموارد) ، جنبیدن لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ وی ی)
منسوب به عم ّ. رجوع به عم ّ شود. ج، عمویون. (از ناظم الاطباء) ، منسوب به عمی و عم یعنی کوری. (از منتهی الارب). رجوع به عم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
سلیمان بن ولید انصاری. از شاعرانی است که بخاندان برمکی پیوست و در مدح و رثاء آنان اشعار بسیار گفت و در حدود سال 217 هجری قمری درگذشت.
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
نابینا. ج، عمی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نابینا و انثی عمیاء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). نابینا. (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات). کور. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). آنکه نابینایی دارد. مؤنث: عمیاء. ج، عمی، عمیان، اعماء، عماه. (از اقرب الموارد). بی دیده. ضریر. مضعوف. (یادداشت بخط مؤلف) :
ای خداوندی که گر روی تو اعمی بنگرد
از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود.
قطران.
دو چشم دولت بی تیغ توبود اعمی
زبان دولت بی مدح تو بود الکن.
مسعودسعد.
ز کنه رتبت تو قاصر است قوت عقل
بلی ز روز خبر نیست چشم اعمی را.
انوری.
روز اعمی است شب انده من
که نه چشم سحری خواهم داشت.
خاقانی.
گر ناکسی فروخت مرا هم روا بود
کاعمی و زشت را نبود درخور آینه.
خاقانی.
به کشتی ماند این ایام و بادش چرخ سرگردان
به اعمی ماند این کشتی و قائد باد آبانی.
خاقانی.
وجود او که جهان را در ابتدای ظهور
بجای نور بصر بود چشم اعمی را.
ظهیر فاریابی.
هرکه اول بین بود اعمی بود
هرکه آخربین چه بامعنی بود.
مولوی.
مردم چشمش بدرد پردۀ اعمی ز شوق
گر درآید در خیال چشم اعمی روی تو.
سعدی.
بینش اعمی بمقدار عصایی (کذا) بیش نیست.
وحید قزوینی.
، عنان کردن اسب را. (آنندراج). عنان ساختن: اعننت اللجام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عنان ساختن برای لجام: اعن اللجام، جعل له عناناً. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن اسب را بعنان. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسب رابه لگام بازداشتن: اعن الفرس، حبسه باللجام. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن چیزی را. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیش آمدن کسی چیزی را که آنرا نشناسد: اعننت (مجهولاً) بعنه لاادری ما هی، ای تعرضت لشی ٔ لااعرفه. (از اقرب الموارد) ، عرضه کردن کتاب را بکسی. (ناظم الاطباء). عرضه کردن کتاب برای امری و بسوی آن برگرداندن: اعن الکتاب لکذا، عرضه له و صرفه الیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فرا چیزی داشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ/اُ مَ وی ی)
منسوب به امیّه. (ناظم الاطباء) (از انساب سمعانی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اموی
تصویر اموی
خاندان بنی امیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمی
تصویر اعمی
کور و نابینا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارموی
تصویر ارموی
منسوب به ارمیه از مردم ارمیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمی
تصویر اعمی
((اَ ما))
کور، نابینا
فرهنگ فارسی معین
بی چشم، روشندل، کور، نابینا
متضاد: بینا
فرهنگ واژه مترادف متضاد