جدول جو
جدول جو

معنی اعممون - جستجوی لغت در جدول جو

اعممون(اَ مُ مو)
جج عم ّ، بمعنی برادر پدر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارمون
تصویر ارمون
پولی که پیش از کار کردن به مزدور می دهند، بیعانه، پیش بها، برای مثال منم درد تو را با جان خریدار / که ارمون داده ام جان را به بازار (لطیفی- مجمع الفرس - ارمون)
فرهنگ فارسی عمید
(عَمْ می یو)
قبیلۀ منسوب به عم ّ مالک بن حنظله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حلبه است. (فهرست مخزن الادویه) ، جای گرفتن و اقامت نمودن. (ناظم الاطباء). اقامت گزیدن در جایی. (از اقرب الموارد). جای گرفتن و اقامت نمودن: اغیم فلان، جای گرفت. (منتهی الارب) ، ابر رسیدن. (ناظم الاطباء). ابر رسیدن قومی را: اغیم القوم، ابر رسید آنها را. (منتهی الارب) ، عطش رسیدن بقوم: اغیم القوم، اصابهم غیم ای عطش. (از اقرب الموارد) ، بسان ابر شدن شب: اغیم اللیل، جاء کالغیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
جمع واژۀ اعلی. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). رجوع به اعلی شود، ثابت شدن بجایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیوسته در جایی اقامت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به عمان روی آوردن یا داخل شدن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روی آوردن به عمان و وارد شدن در آن. (از اقرب الموارد). تعمین. (اقرب الموارد). به عمان شدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ وی ی)
منسوب است به اعمی. (آنندراج) (منتهی الارب) ، جوانب و نواحی آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نواحی و صفایح آسمان. (از اقرب الموارد) ، آنچه به نظر آید از اطراف آسمان. کأنه جمع عنن، و العانه. تقول:اعنان السماء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه اطراف آسمان بچشم میخورد. قال الجوهری: کأنه جمع عنن. (از اقرب الموارد). چندانکه بتوان دید از آسمان. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، اخلاق شیاطین. (از اقرب الموارد). اعنان الشیاطین، اخلاق و طبایع آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اشمون جریش دهی است زیر شطنوف. (منتهی الارب) (آنندراج). مصریها اشمونین گویند. شهری است قدیمی و آباد و مرکز و قصبۀ ناحیه ای در صعید ادنی از مغرب نیل است. (مراصد). اهل مصر اشمونین گویند و آن شهری است قدیمی و آباد و مسکون و قصبۀ ناحیه ای از استان صعید ادنی در جانب غربی نیل است و دارای بوستانها و نخل بسیار باشد. و آن را بنام آبادکننده آن اشمن بن مصربن بیصربن حام بن نوح نامیده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به اشمن و اشمونین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
نشاسته. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
آمومن. حماما. (یادداشت مؤلف). در مفردات ابن بیطار فقط بصورت آمومن آمده. (جامعالمفردات ابن بیطار ج 1، ذیل حماما). و رجوع به حماما شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ می یو)
جمع واژۀ امّی ّ در حالت رفع. (از ناظم الاطباء). نانویسندگان. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی) : و منهم امیون لایعلمون الکتاب الا امانی. (قرآن 78/2). و رجوع به امی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مِ)
جمع واژۀ عمه. (از منتهی الارب). رجوع به عمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
جمع واژۀ اعجم، بمعنی گنگ و غیرفصیح. (از منتهی الارب). رجوع به اعجم شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ عالم (در حالت رفع)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ج اجمع (در حالت رفع). همه. همگی. همگان، کوفتن، چنانکه گازر جامه را. (منتهی الارب). کوفتن قصّار جامه را
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
حکیمی است رومی. (برهان). در لغت نامه ها ((ارطیون)) را نیز حکیمی رومی دانسته اند و ظاهراً یکی تحریف دیگری است. و رجوع به ارطیون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دوایی است که آن را بفارسی ماهلو و بعربی حماما خوانند. گرم و خشک است در دوم، بول را براند. (از برهان قاطع). نوعاً در زبان یونانی چندین قسم دارو از قبیل هیل و خولنجان و زردچوبه و زنجبیل را امامون گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به حماما و ماهلو و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
تثنیۀ اعجم. (ناظم الاطباء). مثنای اعجم. (منتهی الارب). رجوع به اعجم شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
از قریه های بخارا یا محله ای است از آنجا. (انساب سمعانی) (مراصد الاطلاع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ مُنْ)
از لاطینیه ارتیموانیس، دگل عقب کشتی: دهمتناز عقات البحریین بان ّ المرکب امالته الریح بقوتها الی احدالبرین و هو ضارب فیه فأمر رئیسهم بحطّ الشراع للحین، فلم یتحط شراع الصاری المعروف بالاردمون و عالجوه فلم یقدروا علیه لشده ذهاب الریح به فلما اعیاهم، مزّقه الرائس بالسکین قطعاً قطعاً... وفی اثناء هذه المحاوله سبح المرکب بکلکله علی البر بسکانیه و هی ارجاه اللتان یصرف بهما و قامت الصیحه الهائله فی المرکب فجأت الطامه الکبری و الصدعه التی لم نطق له جبراً... (رحلۀ ابن جبیر). تردت علینا الریح الغریبه فقصفت قریه الصاری المعروف بالاردمون و القت نصفها فی البحر مع ما اتصل بها من الشراع. (رحلۀ ابن جبیر). و شرعوا فی رفع الشراع الکبیر و اقاموا فی الاردمون شراعاً یعرف بالدلون. (رحلۀ ابن جبیر)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
جمع واژۀ اردم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
توجبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَمَ / اَ وَ)
سنگی است در زمین روم که هرچند آنرا بشکنند مخمس شکسته شود. (برهان). سنگی سفید است مخطط بازرق و در شکل مخمس باشد و چندانک بشکنند پارهای او مخمس افتد، بروم بیشتر باشد. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
زیرک. عاقل. (برهان). و لغت نامه ها ((ارطیون)) را نیز بهمین معنی آورده اند و ظاهراً یکی تحریف دیگری باشد. رجوع به ارطیون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زری باشد که پیش از کار کردن بمزدور دهند و آنرا بعربی عربون و اربون خوانند. (جهانگیری) (برهان). مزدی را گویند که پیش از کار کردن بگیرند یا بدهند. سیمی که پیش از کار از بابت مزد به مزدور دهند. ربون. پیش مزد. بیعانه که بعربی اربون گویند و ظاهراً اربون را بتصحیف ارمون خوانده اند. (رشیدی) :
منم درد ترا با جان خریدار
که ارمون داده ام جان را ببازار.
لطیفی (از شعوری) ، نام خضر پیغمبر. (برهان) (غیاث). قیل هو الخضر علیه السلام، والصحیح انه من انبیاء بنی اسرائیل. (شرح قاموس) ، بعضی گویند نام حضرت الیاس علیه السلام. (غیاث) ، نام حضرت علی علیه السلام، نام بیت المقدس، نام بلیان بن ملکان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از املون
تصویر املون
نشاسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمون
تصویر ارمون
پولی را گویند که پیش از کار کردن بگیرند یا بدهند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معمم، دستاریان دستار بر سران جمع معمم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامیون
تصویر عامیون
جمع عامی، ناموختگان جمع عامی، حزب دموکرات (دوره مشروطیت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امامون
تصویر امامون
یونانی تازی شده ماهلو از داروها
فرهنگ لغت هوشیار
آرمان، آرزو، افسوس، عیب و نقص
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی شبیه جارو که نام های دیگرش ارزبون و ازفون است
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان گیل خوران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
گل ارغوان
فرهنگ گویش مازندرانی
ایمان
فرهنگ گویش مازندرانی