خداوند بسیار اعمام شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). عموهای کریم داشتن. و مبنی مفعول نیز روایت شده است. (از اقرب الموارد). خداوند عم کریم شدن. (المصادر زوزنی). خداوند عم بسیار گشتن و کریم شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، جمع واژۀ عنبه، یعنی یک دانۀ انگور و جمع بر این وزن نادر است. (از منتهی الارب)
خداوند بسیار اَعمام شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). عموهای کریم داشتن. و مبنی مفعول نیز روایت شده است. (از اقرب الموارد). خداوند عم کریم شدن. (المصادر زوزنی). خداوند عم بسیار گشتن و کریم شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، جَمعِ واژۀ عِنَبَه، یعنی یک دانۀ انگور و جمع بر این وزن نادر است. (از منتهی الارب)
جمع واژۀ عم ّ، برادر پدراست. (آنندراج از منتخب از غیاث اللغات). جمع واژۀ عم ّ، بمعنی برادر پدر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عم ّ، برادر پدر و گفته اند هر کس که پدر او با پدر تو از یک صلب یا یک بطن باشند. (از اقرب الموارد). عمومه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عموها. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عم ّ. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) : می اندیشید که چون اعمام و اقارب در حبالۀ اسلام و استسلام بسته شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 418). - بنی اعمام، عموزادگان. (ناظم الاطباء). فرزندان عمو. فرزندان برادران پدر: بسی برنیامد که بنی اعمامش بمنازعت برخاستند. (گلستان)
جَمعِ واژۀ عَم ّ، برادر پدراست. (آنندراج از منتخب از غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ عَم ّ، بمعنی برادر پدر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ عَم ّ، برادر پدر و گفته اند هر کس که پدر او با پدر تو از یک صلب یا یک بطن باشند. (از اقرب الموارد). عُمومه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عموها. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ عَم ّ. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) : می اندیشید که چون اعمام و اقارب در حبالۀ اسلام و استسلام بسته شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 418). - بنی اعمام، عموزادگان. (ناظم الاطباء). فرزندان عمو. فرزندان برادران پدر: بسی برنیامد که بنی اعمامش بمنازعت برخاستند. (گلستان)
جمع علم، ناموران نامبرداران، درفش ها نشان ها، ویژه نام ها نیودش، هشدار دادن، دانا کردن جمع علم بزرگان ناموران نامداران، درفشها نشانها، اسامی خاص نامهای خاص. آگاهانیدن آگاه کردن دانا کردن، آگاهی، جمع اعلامات. یا اعلام جرم. عبارتست از اینکه وکلای مجلس یا دادستان یا اشخاص جرم شخصی را (که دارای مقام و رتبه قابل توجهی است) بسمع اولیای امور بر سانند و او را تعقیب کنند. یا اعلام خطر. آگاهانیدن از خطر. آگاه گردانیدن، کسی را باخبر کردن
جمع علم، ناموران نامبرداران، درفش ها نشان ها، ویژه نام ها نیودش، هشدار دادن، دانا کردن جمع علم بزرگان ناموران نامداران، درفشها نشانها، اسامی خاص نامهای خاص. آگاهانیدن آگاه کردن دانا کردن، آگاهی، جمع اعلامات. یا اعلام جرم. عبارتست از اینکه وکلای مجلس یا دادستان یا اشخاص جرم شخصی را (که دارای مقام و رتبه قابل توجهی است) بسمع اولیای امور بر سانند و او را تعقیب کنند. یا اعلام خطر. آگاهانیدن از خطر. آگاه گردانیدن، کسی را باخبر کردن