جدول جو
جدول جو

معنی اعلنکاس - جستجوی لغت در جدول جو

اعلنکاس
(اِ تِ)
سخت سیاه شدن موی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیاه سخت شدن. (المصادر زوزنی). انبوه شدن و بسیار سیاه گردیدن موی.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ نو نِ تَ)
گرد آمدن و بر هم نشستن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انبوه شدن و بر روی هم آمدن و جمع گردیدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، آنکه یک بازوی او کوتاه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که یکی از بازوان وی کوتاه باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسیار گردیدن و فراهم آمدن موی. (از اقرب الموارد). بسیار گردیدن موی و فراهم آمدن: اعلنکک الشعر، بسیار گردید موی و فراهم آمد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آمادۀ جنگ گشتن خروس و برافراشتن موی را و آمادۀ بدی گردیدن سگ. (آنندراج). برافراشتن موی و آمادۀ بدی گشتن سگ و خروس: اعلنبی الدیک او الکلب اعلنباءً، تنفّش شعره و تهیاء للشر. (از اقرب الموارد). آمادۀ بدی و جنگ گشتن خروس و برافراشتن موی را، یقال: اعلنبی الدیک اعلنباءً. و آمادۀ بدی گردیدن سگ، یقال: اعلنبی الکلب، آمادۀ بدی گردید سگ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، دیهات و پرگهات نیز آمده، ظاهراً به این معنی مجاز است. (از آنندراج). مضافات. توابع. دهات و آبادیهای حومه شهر: دهی از اعمال بغداد و غیره، یعنی از مضافات آن، فلان قریه از اعمال خراسان است. (یادداشت بخط مؤلف). قلعۀ جاری برد، و هی من اعمال اران. از اعمال فلان. از قراء آن. (یادداشت بخط مؤلف). اعمال البلد، توابع بلد که تحت حکم آن و منسوب بدان هستند. یقال: ’بعلبک من اعمال دمشق’. (ازاقرب الموارد) : و خاقان کیاک را یازده عامل است و آن اعمال بمیراث بفرزندان آن عامل بازدهند. (حدود العالم). و هر ناحیتی از این نواحی مقسوم است به اعمال و اندر هر عملی شهرهاست بسیار. (حدود العالم). امیر گفت یا اباسعید چه گویی در وی ؟ این مال چیست ؟ گفت: زندگانی خداوند دراز باد اعمال غزنی دریایی است که غور و عمق آن پیدا نیست. (تاریخ بیهقی ص 135). رسول فرست بدین مرد کی به تهامه است و تهامه اعمال مکه است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106). و از آن سال باز دیبل و مکران با اعمال کرمان میرود کی ملک هند هر دو اعمال را ببهرام داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). و آن اعمال و ولایتها را چون شروان و شکی و دیگراعمال به نان پاره ای بدیشان داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). پسرش نعمی را با ده هزار نامزد کرد تا بحدود صیبون و آن اعمال کی سرحد فرس بود رفتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 75). اعمال جوزجان بدو داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 397). امیر نصر وزیر خویش را نصر بن اسحاق بخلاف خویش در آن اعمال بگذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 124). منتصر دیگر بار به نشابور قرار گرفت و عمال بر سر اعمال فرستاد و مطابقت اموال و استخراج معاملات آغاز نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 182). اگر ما را وسع مؤونت و اخراجات لشکر خراسان دست دادی آن اعمال بر تدبیر خویش گرفتمی و با دیگر ممالک ما مضاف گشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 113). خلف بن احمد پادشاه سیستان بود در سنۀ 354 هجری قمری بسیج حج کرد و خلافت خویش در آن اعمال بطاهر بن حسین داد که خویش او بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 35) ، حواشی. اطرافیان. عمال: و همه نواحی اعمال بر کارشدند و مال نمی ستدند. (تاریخ بیهقی ص 692). پس از وی چهار تن از اعمال و کسان وی بودند هر یکی را هزارگان. (تاریخ بیهقی ص 449). جریدۀ بقایای اموال بر اعمال و عمال عرض کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 344)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دشوارخوی گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بستن زانوی شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
قلنسوه پوشانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(یَ)
برگردیده شدن و بجای یکدیگر شدن اجزای چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دگرگون شدن چیزی. (از اقرب الموارد). تعاکس. انعکاس. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(یَ لی / یَلْ لی زَ)
بسیار گردیدن موی دنب شتر ماده و دراز شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار انبوه و دراز شدن دم ناقه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ کِ)
معلکس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به معلکس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیر ماندن دختر در خانه بی شوی. (منتهی الارب) (آنندراج). دیر ماندن دختر بی شوی در خانه. (ناظم الاطباء). بدرازا کشیدن ماندن دختر در میان خاندان خود پس از بلوغ و هیچگاه ازدواج نکردن آنچنان که از عداد باکره بودن خارج گردد. عناس. عنوس. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
واژگون کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سرنگون کردن. (آنندراج). نگونسار کردن. واگردانیدن. (مصادر زوزنی از یادداشت مؤلف). ارکاس. (یادداشت مؤلف) ، رفتن بیم و ترس. (منتهی الارب) (آنندراج) (صراح اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَکَ)
بسیار و انبوه: شعر علنکس، کثیر متراکب. (از اقرب الموارد). علّکس. و رجوع به علکس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعناس
تصویر اعناس
ورتنیدن (تغییر دادن) پیر دختر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعکاس
تصویر اعکاس
واژگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار