سربند ساختن خنور را. و سربند بر آن بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلاف ساختن برای شیشه. (از اقرب الموارد). ساختن شیشه را. (تاج المصادر بیهقی) ، آنکه انگشتانش بر یکدیگر پیچیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که انگشتانش آمیخته باشد. (ازاقرب الموارد) ، آنکه هر دو دندان پیشین وی بدهن درآمده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که دندانهای پیشین او در دهن درآمده باشد. (از اقرب الموارد) ، بخیل. مؤنث:عقصاء. ج، عقص. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) لقب مفاعلتن در بحر وافر که بسوی مفعولن رد گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
سربند ساختن خنور را. و سربند بر آن بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلاف ساختن برای شیشه. (از اقرب الموارد). ساختن شیشه را. (تاج المصادر بیهقی) ، آنکه انگشتانش بر یکدیگر پیچیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که انگشتانش آمیخته باشد. (ازاقرب الموارد) ، آنکه هر دو دندان پیشین وی بدهن درآمده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که دندانهای پیشین او در دهن درآمده باشد. (از اقرب الموارد) ، بخیل. مؤنث:عَقصاء. ج، عُقص. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) لقب مفاعلتن در بحر وافر که بسوی مفعولن رد گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
آنکه اکثر برهنه باشد، او الذی اذا جلس انکشف عورته . (منتهی الارب). آنکه اکثر برهنه باشد و یا کسی که در وقت نشستن عورتش نمایان باشد. (ناظم الاطباء). آنکه اکثر برهنه باشد. (آنندراج). آنکه عورتش بسی برهنه شود. (المصادر زوزنی). آنکه عورت او برهنه شود. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه بسی برهنه شود. (تاج المصادر بیهقی). سخت برهنه. (یادداشت بخط مؤلف). و منه الحدیث: ’کان الزبیر اعفث، و روی فکان یلبس تحت ازاره التبان’. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
آنکه اکثر برهنه باشد، او الذی اذا جلس انکشف عورته ُ. (منتهی الارب). آنکه اکثر برهنه باشد و یا کسی که در وقت نشستن عورتش نمایان باشد. (ناظم الاطباء). آنکه اکثر برهنه باشد. (آنندراج). آنکه عورتش بسی برهنه شود. (المصادر زوزنی). آنکه عورت او برهنه شود. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه بسی برهنه شود. (تاج المصادر بیهقی). سخت برهنه. (یادداشت بخط مؤلف). و منه الحدیث: ’کان الزبیر اعفث، و روی فکان یلبس تحت ازاره التبان’. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
مرد ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعمش. (اقرب الموارد). مرد سست بینائی و ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (یادداشت بخط مؤلف)
مرد ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اَعمَش. (اقرب الموارد). مرد سست بینائی و ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (یادداشت بخط مؤلف)
سخت گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمق. (تاج المصادر بیهقی) : اعفک و انوک، بغایت احمق. (یادداشت بخط مؤلف) ، تیره کردن آب را و دردی ناک نمودن شراب و دوشاب و روغن و مانند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیره کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). تیره و دردی ناک ساختن روغن و شراب و جز آن. (از اقرب الموارد) ، پیه ناک شدن کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیه دار شدن کوهان. (از اقرب الموارد) ، خداوند گلۀ شتران بسیار شدن و آن از پنجاه بوده تا صد. (تاج المصادر بیهقی). دارای عکره یعنی پاره ای از گله از پنجاه تا صدیا پنجاه تا شصت و هفتاد شدن. (از اقرب الموارد)
سخت گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمق. (تاج المصادر بیهقی) : اعفک و انوک، بغایت احمق. (یادداشت بخط مؤلف) ، تیره کردن آب را و دُردی ناک نمودن شراب و دوشاب و روغن و مانند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیره کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). تیره و دردی ناک ساختن روغن و شراب و جز آن. (از اقرب الموارد) ، پیه ناک شدن کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیه دار شدن کوهان. (از اقرب الموارد) ، خداوند گلۀ شتران بسیار شدن و آن از پنجاه بوده تا صد. (تاج المصادر بیهقی). دارای عَکَرَه یعنی پاره ای از گله از پنجاه تا صدیا پنجاه تا شصت و هفتاد شدن. (از اقرب الموارد)