جدول جو
جدول جو

معنی اعطیه - جستجوی لغت در جدول جو

اعطیه
عطاها، بخشش ها، دهش ها، چیزهایی که به کسی بخشیده می شود، جمع واژۀ عطا
تصویری از اعطیه
تصویر اعطیه
فرهنگ فارسی عمید
اعطیه
(اَ یَ)
جمع واژۀ عطاء، بمعنی دهش و آنچه بخشیده شده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ج، اعطیات. رجوع به این کلمه و به عطاء شود، بدبو یافتن چیزی را: اعفن الشی ٔ، وجده عفناً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اعطیه
جمع عطا بخششها عطاها
تصویری از اعطیه
تصویر اعطیه
فرهنگ لغت هوشیار
اعطیه
((اَ یِ))
جمع عطاء، بخشش ها، عطاها
تصویری از اعطیه
تصویر اعطیه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطیه
تصویر عطیه
(دخترانه)
انعام، بخشش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اغطیه
تصویر اغطیه
غطاها، پرده ها، پوشش ها، سرپوش ها، جمع واژۀ غطا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطیه
تصویر عطیه
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، عتق، فغیاز، داشن، اعطا، احسان، صفد، بغیاز، سماحت، منحت، داشاد، داشات، جود، دهشت، بذل، داد و دهش، برمغاز، جدوا
فرهنگ فارسی عمید
الناعطیه. من ربات النسک و الزهد و الفصاحه و البلاغه کانت تعتنق الغالیه (فرقه من الشیعه). (اعلام النساء ج 3 ص 1401). من نساء الغالیه. (البیان و التبیین ج 1 ص 283). و لها ریاسه فی الغالیه (الفرقه الرابعه من مذاهب الشیعه) و الغالیه هم الذین غلوا حق ائمتهم حتی اخرجوهم من حدود الخلقیه و حکموا فیهم باحکام الالهیه. (عیون الاخبار ج 2 ص 147)
لغت نامه دهخدا
(عَ طی یَ)
ابن اسود کلبی. از موالی بنی کلب. وی شاعر و از اهالی شام بود و در عصر بنی امیه میزیست. و چون در ابیاتی مروان بن محمد را هجو کرده بود و یمانی ها را به شورش تشویق نموده بود مروان او را در حدود سال 130 هجری قمری به قتل رسانید. (از الاعلام زرکلی از المرزبانی)
نام راوی شعر سنائی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اند بار از تو و دیوانه عطیه کل و کور
کل تر و کورتر و غرتر و دیوانه تریم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(عَ طی یَ)
عطیه. عطیت. جایزه. انعام. بخشش: و برخوردار گردانادامیرالمؤمنین را از تو و از آن نعمت بزرگ و عطیۀ وافر و موهبت نفیس که ترا داد. (تاریخ بیهقی ص 307). رحمت و برکتهای ایزدی و برکت بنده اش امیرالمؤمنین به تو باد و به آن نعمت بزرگ و عطیۀ کلان... که تو داری. (تاریخ بیهقی ص 314).
تو آن معطی مکرم کز تو هرگز
نباشد کف رادت بی عطیه.
سوزنی.
عقل با جان عطیۀ احدیست
جان با عقل زندۀ ابدیست.
نظامی.
مردمان با آبروی پریشان را صدقات فرماید و عطیه دهد. (مجالس سعدی). استمناح، عطیه خواستن. امتلاذ، عطیه گرفتن از کسی. عصر، عطیه دادن. (از منتهی الارب).
- ظفر عطیه، ظفربخش. ظفرده: پادشاه سلیمان مکان از چمینه الویۀ ظفر عطیه بجانب خوی برافراشت. (حبیب السیر، ج 3 ص 352).
، در اصطلاح فقهی، به اعتبار جنس، چهار نوع است:1- صدقه، و آن عقدی است که نیاز به ایجاب و قبول وقبض دارد. 2- هبه، که محتاج به ایجاب و قبول و قبض است و در آن قصد قربت شرط نیست. 3- سکنی و عمری و رقبی، که در آنها نیز ایجاب و قبول و قبض الزامی است. 4- تحبیس یا حبس، که در اعتبار قبض و تقید بمدت مانند سکنی است. (از فرهنگ علوم عقلی، به نقلاز شرح لمعه). در حدیث است: لایحل للرجل یعطی العطیه فیرجع فیها اًلا الوالد فیما أعطی ولده. و شافعی گوید: یجوز له أن یرجع صغیرا کان الولد أو کبیرا. (از منتهی الارب). و رجوع به صدقه و هبه و سکنی و حبس شود، در اصطلاح نجومی، بخشی که جهت تعیین عمر مولودبه هر کوکب دهند. عطیه بر حسب بودن کدخدا در وتد و مایل وتد یا زایل وتد قسمت می شود به عطیۀ بزرگ (عظمی و کبری) و میانه (وسطی) و خرد (صغری). عطیه اصلاً برای استخراج مدت عمر مولود است مثلاً عطیۀ کبرای شمس 120 است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به التفهیم ص 521 شود
عطیه. دهش. بخشیده شده. (منتهی الارب). آنچه داده شود. (از اقرب الموارد). دادنی. (دهار). داد. داده. عطیت. جائزه. عصر. عصر. عطا. عنّه. لهوه. نافله. نبله. نحل. نضاض. نفحه. نفل. (از منتهی الارب). ج، عطایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و عطیّات. (اقرب الموارد). رجوع به عطیت و عطیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طا)
بسیاردهش. (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی از عطو. معطی تر. عطابخش تر. بسیارعطاتر. بخشنده تر. عطادهنده تر. (یادداشت بخط مؤلف). ما اعطاه للمال، یعنی چه نیکودهش است، کما یقال ما اولاه للمعروف فی التعجب و هذا شاذ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و ’ما اعطاه للمال’، ای ما اکثر عطاءه له کما قالوا: ’ما اولاه للمعروف و ما اکرمه لی’. و هذا شاذ لان التعجب لایکون الامن الثلاثی و مثله موقوف علی السماع. (از اقرب الموارد). و یقال: ’اعطی من اقرب’. (یادداشت بخط مؤلف) ، پارسا گردانیدن و بازداشتن کسی را از حرام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عفیف گردانیدن خدا کسی را. (از اقرب الموارد). عفیف گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). پارساگردانیدن و بازگردانیدن کسی را از حرام. (آنندراج). نهفت نیاز گردانیدن. (المصادر زوزنی) ، در اصطلاح علماء معانی و بیان، یکی از صنایع بدیعی است که آنرا لزوم مالایلزم نیز گویند و آن چنان است که از بهر آرایش سخن چیزی را تکلف کنند که لازم نباشد وسخن بی آن درست و تمام بود، چنانکه در آخر اسجاع و ابیات پیش از حرف روی یا ردیف حرفی را التزام کنند که اگر نکنند هیچ زیان ندارد، چنانکه در ابیات زیر:
سهم تو در زمین کشیده سپاه
قدر تو بر فلک نهاده قدم
ناصح ملک تو قرین طرب
حاسد صدر تو ندیم ندم.
(از نفایس الفنون)
لغت نامه دهخدا
(بَض ض)
خدمت کردن. (تاج المصادر بیهقی). خدمت نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال: یعطینی، ای ینصفنی و یخدمنی. (از اقرب الموارد) ، شتابانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ یی یَ)
سخن و کار دشوار درمانده کن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ غطاء. (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). جمع واژۀ غطاء، بمعنی ستر یعنی آنچه با آن چیزی را بپوشانند. الغطاء، الستر و هو ما یغطی به. ج، اغطیه. (از اقرب الموارد) ، تیزشهوت گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ عشاء، بمعنی طعام شبانگاهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ فُ)
مانده شدن. (از منتهی الارب). اعایۀ ماشی، دچار تعب و ماندگی شدن و آن بجز عجز است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ عبا. جمع واژۀ عباء، بمعنی گلیم خطدار. گول گران. ثقیل الجسم. فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ عراء. (منتهی الارب). رجوع به عراء شود، دادن و عطانمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عطا نمودن. (آنندراج). دادن. بخشیدن. (منتخب از غیاث اللغات). دادن عطا بکسی. (از اقرب الموارد). وفد. ارفاد. ارزانی. (یادداشت بخط مؤلف) ، گردن نهادن، یقال: اعطی البعیر، ای انقاد و لم یستصعب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردن نهادن. (آنندراج). به آسانی گردن نهادن: اعطی البعیر، انقاد و لم یستصعب. و فی الاساس: ’اعطی بیده، اذا انقاد’. (از اقرب الموارد) ، قبول کردن دعا را. (آنندراج) (ناظم الاطباء). قبول کردن دعا را. و قیل فی السؤال عمن اردت ان یعطیک هل انت معطیّه (بتشدیدالیاء المفتوحه) ، یعنی هستی تو دهنده من آن را. و هل انتم معطیّه ایضاً للجمع لان النون سقطت من معطون للاضافه و قلبت الواو یاءو ادغمت و فتحت یأک (کذا) لان قبلها ساکناً. و هل انتما معطیان بفتح الیاء فقس علی ذلک. (منتهی الارب) ، عطا و دهش و بخشش. (ناظم الاطباء) : و اعطائه ما اعد اﷲ الکریم له من الراحه و الکرامه و الحلول فی دارالمقامه. (تاریخ بیهقی ص 300).
- اعطاءالمقراض، عملی تشریفاتی است که بهنگام خرقه پوشی انجام میگیرد و اجازۀ ارشاد به آنکه خرقه پوشیده داده می شود: ثم البسنی الخرقه، و لقننی الذکر و اعطانی المقراض وصانی بارشادالمریدین. (شدالازار ص 74). و کان الشیخ حسین بن عبداﷲ المنقی الشیرازی ممن رفع محفه الشیخ شهاب الدین السهروردی فی طریق الحجاز، قد لازمه مده، فاعطاه المقراض و الاجازه. (شدالازار در ترجمه شیخ حسین منقی ص 148).
- اعطاءحکم بمثال، در ضمن مثال و نمونۀ یک امری حکم آنرا بیان کردن. حکم مسئله ای را غیرمستقیم و ضمن آوردن مثال بیان کردن.
- اعطاء کردن، دادن. (ناظم الاطباء). بخشیدن. ارزانی داشتن. عطا دادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعطی
تصویر اعطی
بخشنده تر، عطا دهنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیه
تصویر عطیه
جایزه، انعام، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطیه
تصویر تعطیه
شتاباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیه
تصویر عطیه
((عَ یِّ))
بخشش، چیزی که به کسی بخشیده شود، عطیت
فرهنگ فارسی معین
انعام، بخشش، پاداش، جایزه، عطیت، موهبت، هبه، راتبه، مرسوم، مستمری، مقرری
فرهنگ واژه مترادف متضاد