قلعه ای است قدیمی بر فراز کوهی به ناحیت یمن که از آن یکی از (ملوک) ذوی الاذواء بود نزدیک عدن. (از معجم البلدان) قصری است بر دو کوه به یمن هندان را. (از معجم البلدان)
قلعه ای است قدیمی بر فراز کوهی به ناحیت یمن که از آن یکی از (ملوک) ذوی الاذواء بود نزدیک عدن. (از معجم البلدان) قصری است بر دو کوه به یمن هندان را. (از معجم البلدان)
مسافر دوردست. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنکه لقمه را به دو نصف بریده نیمه را بخورد و نیمۀ دیگر را بیندازد جهت کثرت و فراخی یا سوء ادب در طعام خوردن و عدم مروت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). ج، نعط
مسافر دوردست. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنکه لقمه را به دو نصف بریده نیمه را بخورد و نیمۀ دیگر را بیندازد جهت کثرت و فراخی یا سوء ادب در طعام خوردن و عدم مروت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). ج، نُعُط
آنکه گلوی کسی را بفشارد تا بمیرد. (از اقرب الموارد) ، خر که آواز دهد. (از اقرب الموارد) ، مرگ شتاب. (منتهی الارب). موت شتاب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). موت زاعطٌ، ذابح ٌ سریعٌ. (اقرب الموارد)
آنکه گلوی کسی را بفشارد تا بمیرد. (از اقرب الموارد) ، خر که آواز دهد. (از اقرب الموارد) ، مرگ شتاب. (منتهی الارب). موت شتاب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). موت زاعطٌ، ذابح ٌ سریعٌ. (اقرب الموارد)
نعت تفضیلی از عطش. تشنه تر - امثال: اعطش من النفّاقه (ضفدع). اعطش من النمل. (از یادداشتهای مؤلف). اعطش من ثعاله. اعطش من قمع، جمع واژۀ عفر، بمعنی روی زمین و خاک. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عفر و عفر، بمعنی خاک و روی خاک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به عفر شود
نعت تفضیلی از عَطَش. تشنه تر - امثال: اعطش من النَفّاقه (ضفدع). اعطش من النمل. (از یادداشتهای مؤلف). اعطش من ثعاله. اعطش من قمع، جَمعِ واژۀ عَفَر، بمعنی روی زمین و خاک. (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ عَفْر و عَفَر، بمعنی خاک و روی خاک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به عفر شود
بسیاردهش. (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی از عطو. معطی تر. عطابخش تر. بسیارعطاتر. بخشنده تر. عطادهنده تر. (یادداشت بخط مؤلف). ما اعطاه للمال، یعنی چه نیکودهش است، کما یقال ما اولاه للمعروف فی التعجب و هذا شاذ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و ’ما اعطاه للمال’، ای ما اکثر عطاءه له کما قالوا: ’ما اولاه للمعروف و ما اکرمه لی’. و هذا شاذ لان التعجب لایکون الامن الثلاثی و مثله موقوف علی السماع. (از اقرب الموارد). و یقال: ’اعطی من اقرب’. (یادداشت بخط مؤلف) ، پارسا گردانیدن و بازداشتن کسی را از حرام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عفیف گردانیدن خدا کسی را. (از اقرب الموارد). عفیف گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). پارساگردانیدن و بازگردانیدن کسی را از حرام. (آنندراج). نهفت نیاز گردانیدن. (المصادر زوزنی) ، در اصطلاح علماء معانی و بیان، یکی از صنایع بدیعی است که آنرا لزوم مالایلزم نیز گویند و آن چنان است که از بهر آرایش سخن چیزی را تکلف کنند که لازم نباشد وسخن بی آن درست و تمام بود، چنانکه در آخر اسجاع و ابیات پیش از حرف روی یا ردیف حرفی را التزام کنند که اگر نکنند هیچ زیان ندارد، چنانکه در ابیات زیر: سهم تو در زمین کشیده سپاه قدر تو بر فلک نهاده قدم ناصح ملک تو قرین طرب حاسد صدر تو ندیم ندم. (از نفایس الفنون)
بسیاردهش. (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی از عَطو. معطی تر. عطابخش تر. بسیارعطاتر. بخشنده تر. عطادهنده تر. (یادداشت بخط مؤلف). ما اعطاه للمال، یعنی چه نیکودهش است، کما یقال ما اولاه للمعروف فی التعجب و هذا شاذ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و ’ما اعطاه للمال’، ای ما اکثر عطاءَه له کما قالوا: ’ما اولاه للمعروف و ما اکرمه لی’. و هذا شاذ لان التعجب لایکون الامن الثلاثی و مثله موقوف علی السماع. (از اقرب الموارد). و یقال: ’اعطی من اقرب’. (یادداشت بخط مؤلف) ، پارسا گردانیدن و بازداشتن کسی را از حرام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عفیف گردانیدن خدا کسی را. (از اقرب الموارد). عفیف گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). پارساگردانیدن و بازگردانیدن کسی را از حرام. (آنندراج). نهفت نیاز گردانیدن. (المصادر زوزنی) ، در اصطلاح علماء معانی و بیان، یکی از صنایع بدیعی است که آنرا لزوم مالایلزم نیز گویند و آن چنان است که از بهر آرایش سخن چیزی را تکلف کنند که لازم نباشد وسخن بی آن درست و تمام بود، چنانکه در آخر اسجاع و ابیات پیش از حرف روی یا ردیف حرفی را التزام کنند که اگر نکنند هیچ زیان ندارد، چنانکه در ابیات زیر: سهم تو در زمین کشیده سپاه قدر تو بر فلک نهاده قدم ناصح ملک تو قرین طرب حاسد صدر تو ندیم ندم. (از نفایس الفنون)
جمع خلط خلطها، صفرا و خون و بلغم و سودا، ترشحات نسوج آلی، ترشحات قصبه الریه و شعب آن که با سرفه بخارج دفع میشود، داروهای خوشبو. یا اخط اربعه. چهار نوع مزاج مردم: بلغم صفرا سودا دم (خون)، یا اخط ردیه. رطوبت فاسد و گندیده. یا اخط فاسده
جمع خلط خلطها، صفرا و خون و بلغم و سودا، ترشحات نسوج آلی، ترشحات قصبه الریه و شعب آن که با سرفه بخارج دفع میشود، داروهای خوشبو. یا اخط اربعه. چهار نوع مزاج مردم: بلغم صفرا سودا دم (خون)، یا اخط ردیه. رطوبت فاسد و گندیده. یا اخط فاسده